eitaa logo
حلقۀ رندان
346 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
728 ویدیو
34 فایل
تجربۀ زندگی در باغ معارف آل الله علیهم صلوات الله أجمعین از دریچۀ هنر و ادب درگاه دریافت پیشنهادات و انتقادات شما: @halghe_rendan_admin جهت مشارکت بیشتر در گروه «حلقۀ رندان» عضو شوید: https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
مشاهده در ایتا
دانلود
گونه: موضوع: قالب شعر: وزن: شاعر: مشابه: ـــــــــــــــــــــــــــ جنون گریخت سراسیمه از ملاقاتم شب شراب که باشد دچار افراطم بریز هرچه که داری مکن مراعاتم تو بی ملاحظه ، من نیز بی مبالاتم سیاه مست تو هستم گذشته کار از کار (شب شراب می ارزد به بامداد خمار) نمی رسد به شکوه تو فکر کوتاهم اگر مدیح تورا از خود تو می خواهم بگو که دهر به دست تو خلق شد، ما هم بگو بگو و مگو من صنایع الهم لطیف طبع خدا آنِ آشکار تویی که شعر جوششی آفریدگار تویی تو آن قصیدهء بی اختیار موزونی پر از خیالی و از هر خیال بیرونی شکوه شعر کهن در کلام اکنونی بریز قاعده ها را بهم تو قانونی سرودنِ تو حماسی ترین مغازله است جهان بدون تو اسلوب بی معادله است رسیده ام به تو در نظمی از پریشانی به شاعرانه ترین لحظه های حیرانی نگفته ام که چه می خواهم از تو...می دانی_ شراب شعر صغیر و فواد کرمانی تو ای قصیدهء اعلا مسمط عالی جنون "فاتح علی خان" در اوج قوالی کتاب معجزه در بی شمار ابوابی اگر چه نقطهء ایجاز غرق اطنابی بخوانمت منِ وامانده با چه القابی اگر خدات بگویم تو بر نمی تابی اگر ملال توام بی دریغ کن دفعم تو تیغ می کشی اما منم که ذینفعم تو همزمانِ زمان نیستی کجایی تو کنار فاطمه ای همدم حرایی تو به چشم حیرت جبرییل آشنایی تو به ذهن کوچک دنیا پر از چرایی تو تو در نهایت معراج در نبایدها نشسته ای به تماشای رفت و آمد ها تو آفتابی و هرگز نمی شوی انکار دریغ و درد که نهج البلاغه را یک بار_ کسی مرور نکرد ای شکوه بی تکرار برای مالک اشتر نوشته ای بسیار هنوز جوهر آن نامه ها تر و تازه است غریبیِ سخنت در زمین پر آوازه است به ناشناسیِ منظومهء علی نامه به الغدیر به موی سپید علامه به یا علی مددِ پوریا به هنگامه به شرمگینیِ من در چکامه و چامه تو دیگری و دلم در خیال دیگر نیست که سرنوشتی از این سرنوشت بهتر نیست...
گونه: موضوع: قالب شعر: وزن: شاعر: مشابه: ـــــــــــــــ علّامۀ مجلسی در بحار الأنوار(بحار، ج 100، ص 441) نقل می کنند: بشار مکاری می گوید:در کوفه خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدم... غلام گفت که در میزنند...بشّار است کسی دلش به نظر بی قرارِ دلدار است رسید و داد سلامی امام صادق را غنیمت اند دقائق، زمانِ دیدار است امام آمد و خرما به او تعارف کرد نخورد و گفت غمی در دلش تلمبار است نخورد و گفت زنی بین راه دیدم که به دست مأموری سنگدل گرفتار است به استغاثه کمک میگرفت از مردم دریغ...راهِ ستم باز و جاده هموار است بگو حکایت این قصه چیست یا بشار بگو اگر چه برای تو نقل دشوار است زنی که خورد زمین، پای او گرفت به سنگ گلوی تشنه ام از دردِ بغض سرشار است کدام جرم به زندان کشید پایش را همین...همینکه فقط از خلیفه بیزار است به زعمِ من لَعَنَ الله ظالمیک که گفت به عشق فاطمه افتادنش هم ایثار است شبیه ابر بهاری گریست چشم امام هوای شهر چه امروز سرد و غمبار است به مسجد آمده در حق زن دعا بکند امام رحمت محض است، یار و غمخوار است خلاصه از دل زندان خلاص شد آن زن دعای خیر امام است آنچه در کار است امام گفت سلام مرا به او برسان بگو که هدیه ی ما بر تو هفت دینار است مقام لعن ببین تا کجاست دوست من! در این حدیث نظر کن که حرف بسیار است دعای خیر و سلام است و هدیه ی مولا به مذهبی که مرا هست، لعن معیار است ثواب شعر به علامه مجلسی برسد که این روایت ناب از بحار الانوار است
گونه: موضوع: قالب شعر: وزن: شاعر: مشابه: ــــــــــــــــــــــــــــــــ سفر به سرمه به صحرا، ختن ختن هيجانم خروش خشم دو دريا، گريخت از ضربانم مقام عشق به غار و مكان عشق به پستو سفر به منزل آخر، سفر به پلك پرستو صدای چهچهه سودای ِ بال سيل پَری ‌شد درخت نعره زد و از صدای خود سپری شد درخت شِرشِره بسته به شمع‌دان شكوفه و خاك، سبزه به دندان گرفته‌بان ِ شكوفه به سينه‌ريزی الماس ، دُور گردن قرآن قسم به سيره ی ياسين، قسم به سوره ی رحمن دلم به رسم ادب نه، دلم به شرط شهادت دوباره نذر جنون شد الی لقاء قيامت به هفته‌های هوايی بگو بهانه گرفتم كه هفت مرتبه اين تير را نشانه گرفتم كه هفت ركعتْ مغربْ اشاعه می‌دهد او را كه هفت بابِ بهشتی به چشم می‌نهد او را كه هفت‌سين ِ بهاران گرفته رنگ عبايش كه هفت پيكر، جامی گرفته‌اند برايش عبای سبزه در ابريق مَرغ‌زار مبارك قدم به منبر شاهانه ی بهار مبارك ركابِ هجرت خورشيد، سمت صبح فروزان حريم امن الهی‌ست غار ثُور، هنوز آن ـ دو بال گرم كبوتر به عنكبوت تنيده حصار محكمی از اين دو تار سُست كشيده به سينه‌ريزی الماس ، دور گردن قرآن قسم به سيره ی ياسين، قسم به سوره ی رحمن هلال ماه مبارك ... نماز فطر فلسطين ... قسم به تين و زيتون، قسم به تون و زيتين چهل ز چلّه برآمد، گل از گلاب شمارا بگو به ساقی باقی كه اين شراب شما را حرا حرارت ما شد بساط عشق مهيّا و مَهلاً اِقراءُ اِقراءْ، و اِقراءْ اِقراءُ مَهلا نگار من كه به مكتب نرفته چلّه ی صد شد نود زبانه اوستا در اين كرانه رَصَد شد صفا به سعی خودش راه برد بر عرفاتش مِنا دو مروه ی دل‌دادگی شد از اثراتش ببين كه ماه فرو مانده از جمال محمّد و هيچ سرو نرويد به اعتدال محمّد هزار سعدی اگر عاشقی كنند و جوانی بگو كه عشق محمّد بس است و آل محمّد دوازده حجر‌الاسود است چشم سياهش هزار شمسه ی شمسی‌ست روی دختر ماهش چقدر سوره ی قرمز در اين انار رسيده هزار لب، صد و بيست و چهار بار رسيده منم كه پای خودم را به پای دار كشيدم منم كه سرمه به چشمان انتظار كشيدم نه مشركی كه بتش را هزار بار بخواند نه دختری كه بخواهد هنوز زنده بماند اگرچه حاجت، بی حجّ و بی‌بهانه روا شد چهار ركعت انگور، در نماز به‌پا شد عطش به چهچهه آمد از آن ادامه ی انگور چهار ركعتِ واجب در اين اقامه ی انگور اذان بگو كه به مستی وضو گرفت شرابم بخوان اقامه ی می را ! بنوش ! مست وخرابم اذان بگو كه شراب دلم به جوش درآمد بگو اقامه ی گلبانگ مِی به نوش درآمد پياله‌‌گاه نگاهت ‌... بريز و مست‌ترم كن به نام نامی آتش، وطن‌پرست‌ترم كن وطن دلی‌ست پر از تو، پر از تجلّی سرمد فروغ آتش دل چيست جز ولای محمّد هوای چشم تو ما را به صلح و جنگ كشيده و مهر ِ روی تو خورشيد را پلنگ كشيده بيا كه وزن سماعم هوايی نفست شد بهل كه دف هوسش سر به ضرب لنگ كشيده به كشتگان بلا كشتی شراب بنوشان كه موج، دست به پيشانی نهنگ كشيده جنون بريز در احوال سركشان طريقت كه كار سوره ی باران به وحی سنگ كشيده عروج كن در افلاك ماسِوای رسولان قدم بنه بر چشمان لوليان غزل‌خوان حروف دل را ترتيل كن به ابجد مستی برآور از بغلت دست دين باده‌پرستی تو آمدی كه بنوشند راهبان نفست را دليل دير‌نشينان كنند كار و كست را تو آمدی كه علاج و سراج باديه باشی برای خون گران ِ مقرّبان ديه باشی تو آمدی كه جهان در ضلال يأس نميرد و هيچ‌كس كامی جز به نام عشق نگيرد سپاه ابرهه تعجيل كرده قبل ابابيل بگو ببارد باران، بگو ببارد سجّيل به نخل‌های مسلمان بگو جوانه بريزند برای رشته ی تسبيح، دام و دانه بريزند اگرچه پای خودم را به پای دار كشيدم اگرچه سرمه به چشمان انتظار كشيدم چقدر كوه اُحُد باشم و چقدر بسوزم چقدر جامه برای نفاق شهر بدوزم بگو به شرح فراق تو سينه‌سينه بگريم پر از بقيع ببارم، پر از مدينه بگريم الا به گرد صدايت پياله‌های حرايی « الا مسافر صحرا خدا كند كه بيايی » ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⚠️لطفاً پیاله هایتان را دم دست قرار دهید... به جهت پیوستن به و مشاهدۀ آثار بیشتر لطفاً لینک زیر را لمس بفرمائید:👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
گونه: موضوع: علیه السّلام قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــ به بزم قرب حجابی به غیر دوست ندیدم چو زین حجاب گذشتم به وصل دوست رسیدم ز لوح دل چو زدودم غبار ظلمت کثرت جمال شاهد وحدت به چشم خویش بدیدم ز کام خود بگذشتم به خواهش دل جانان رضای خاطر او بر مراد خویش گزیدم ز غیر دوست، رمیدن بود طریقۀ عاشق عجب مدار اگر من ز خویشتن برمیدم به دور نرگس مخمور لعل باده‌پرستت وداع عقل بگفتم طمع ز هوش بریدم به یمن همت عشقت چه قیدها بشکستم ز شور جذبۀ شوقت چه خرقه‌ها که دریدم تو را به خلوت دل بوده منزل و من غافل به هرزه در طلبت گرد هر دیار دویدم‌ به عالمی نفروشم غم محبت جانان که این متاع گرامی به نقد عمر خریدم به سان نرگس شوخت مدام سرخوش و مستم از آن زمان که ز لعلت شراب شوق چشیدم کمان عشق که گردن، کشیدنش نتواند به یک اشارۀ ابروی دلکش تو کشیدم به جز محمد و آلش ز کس امید ندارم به کامرانی جاوید زین امید رسیدم ز خاک درگه پنجم‌امام رفت حدیثی شمیم روضۀ رضوان ز شش جهت بشنیدم محمّد بن علی، باقرالعلوم، شه دین که داغ بندگی‌اش از ازل به جبهه کشیدم به عرض حال چه حاجت بود که هست یقینم که واقف است به درد نهان و رنج پدیدم محیط! در حق من ظنّ بد مبر به خرابی که مست بادۀ عشق شهم نه مست نبیدم
گونه: موضوع: علیه السّلام قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــ رخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی علی‌اکبر لیلاست، به چه شاخه نباتی! بدون چشمه‌ی لعلش نبود در همه هستی نه چشمه‌ای نه قناتی، نه دجله‌ای نه فراتی دمیده بر سر دنیا چه آفتاب بلندی رسیده در شب لیلا چه ماه با برکاتی قدش چه سرو بلندی، چه گیسویی چه کمندی چه مرتضی‌سکناتی، چه مصطفی‌وجناتی چه دلبری چه دلیری، چه بی مثال و نظیری چه یوسفی چه عزیزی، چه «ماورای صفاتی» حواس قافله رفته است در صدای اذانش هلا چه حی علایی، چه عجلوا به صلاتی حسین با پسرش رد شدند از غزل من پسر، چه ماه جمیلی؛ پدر، چه باب نجاتی چه روزها که به لیلا گذشت و رفتی و می‌گفت «مضی الزمان و قلبی یقول انک آتی» 🆔@halghe_rendan
موضوع: / / قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ز پیرمرد غریبی به سن و سال دویست سوال کردم از این طول عمر، نفع تو چیست؟ نگاه کرد به بالا و لب گزید و نشست سپس غمین شد و دستی به ریش برد و گریست جواب داد که کار زمانه بر‌عکس است اگرچه حرص ندارم به عمر، باید زیست! پس از سکوتِ کمی، زیر لب کلامی ‌گفت؛ که ای عزیز دل من! عزیز تر ز تو کیست؟ بیا به جان عزیزت، بگیر جان مرا که تن فدای تو کردن، کمالِ بی‌ادبیست ز شرمساری و رنج وجود داشتنش مقیم کوی تو، یک‌دم، نمی‌تواند زیست ز من که تجربه‌ دارم نصیحتی بشنو؛ که بهتر از ثمن عشق در دو عالم نیست!❤️ دویست سال گذشت و هنوز ناکامم ز عمر بهره بَرَد آنکه در درون نگریست💔 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دلش لبالب از امواج شور و شیدایی است زنی که مظهر حسن و کمال زیبایی است زنی که غیرت از او انتشار خواهد یافت نماد عاشقی و اسوه شکیبایی است زنی که سینه او در فراخ چون دشتی زنی که دیده او در فراق دریایی است زنی که نقش نگینش علی ولی الله زنی که آینه دار جمال دانایی است قدم به خانه ای از نور می نهد با شوق که نوکران درش را مقام والایی است چه خانه ای که جهانی است زیر سقفش جمع که آفتاب در آن گرم خانه آرایی است کنار مهد نشسته فرشته می خواند شبیه شیر روان شهد ناب لالایی است قسم به سینه پاکان که جای آن اینجاست اگر به عشق و محبت در این جهان جایی است کمر بخدمت اولاد فاطمه بسته است زنی که همنفس مرتضاست زهرایی است زنی که مادرشیری است صف شکن ،بنگر که از شنیدن نامش به دل چه غوغایی است درود و رحمت حق بر روان پاکش باد زنی که ناب ترین شعر شور و شیدایی است 🆔 @halghe_rendan
موضوع: / گونه: قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جهانیان همه نقش اند و نقش جان زهراست جهان سراب فنا جان جاودان زهراست نشان مجو ز مزار حقیقت ازلی چرا که در دو جهان شان بی نشان زهراست ز خاک تیره نشان خدا چه می جویی برون ز وهم تو وین تیره خاکدان زهراست به خاندان محمد که عین توحیدند چو نیک درنگری راز خاندان زهراست قسم که جان محمد که ذات پاک علی ست بهشت آینه ی باغ بی خزان زهراست یگانگی ست اساس وجود غیب و شهود یگانه بینی اگر هست بی گمان زهراست یگانه بینِ یگانه ست آفریننده یگانه ای که طلب می کنی همان زهراست ظهور مطلق انسان کامل است علی ولی به جان علی شاه لامکان زهراست 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: مرحوم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ای ریخته نسیم تو گل های یاد را سرمست کرده نفحه ی یاد تو باد را افراشته ولای تو در هشت سالگی بر بام آسمان علم دین و داد را خورشید فخر از آن بفروشد که هر سحر بوسیده آستان امام جواد(ع) را خورشید بی غروب امامت که جود او آراسته است کوکبه ی بامداد را جود و سخا جواز تداوم از او ستاند تقوا از او گرفت ره امتداد را آن سر خط سخا که به جود و کرم زده بر لوح آسمان رقم اعتماد را بیرنگ کرده بددلی دشمنان او افسانه ی سیاه دلی های «عاد» را تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر بوییم از امام نُهم عطر یاد را وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم عطر بهارِ وحدت و باغِ وداد را؟ جز آستان جود و سخایت کجا برم این نامه ی سیاهِ گناه، این سواد را؟ بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟ خط امان خویش به ما ده که بشکنیم دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را ای آنکه هرگز از درِ جودت نرانده ای دلدادگان خسته دلِ نامُراد را بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود جدت امام ساجد زین العباد را تا روز حشر یار غریبی شوی که بست از توشه ی ولای تو زادالمعاد را ای ریخته نسیم تو گل های یاد را سرمست کرده نفحه ی یاد تو باد را افراشته ولای تو در هشت سالگی بر بام آسمان علم دین و داد را خورشید فخر از آن بفروشد که هر سحر بوسیده آستان امام جواد(ع) را خورشید بی غروب امامت که جود او آراسته است کوکبه ی بامداد را جود و سخا جواز تداوم از او ستاند تقوا از او گرفت ره امتداد را آن سر خط سخا که به جود و کرم زده بر لوح آسمان رقم اعتماد را بیرنگ کرده بددلی دشمنان او افسانه ی سیاه دلی های «عاد» را تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر بوییم از امام نُهم عطر یاد را وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم عطر بهارِ وحدت و باغِ وداد را؟ جز آستان جود و سخایت کجا برم این نامه ی سیاهِ گناه، این سواد را؟ بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟ خط امان خویش به ما ده که بشکنیم دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را ای آنکه هرگز از درِ جودت نرانده ای دلدادگان خسته دلِ نامُراد را بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود جدت امام ساجد زین العباد را تا روز حشر یار غریبی شوی که بست از توشه ی ولای تو زادالمعاد را 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: / ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اگر جمال عمل خواهی و مقام جمیل بیا به روضه‌ی درگاه مسلم بن عقیل سفیر مذهب حق، پیش‌تاز جان‌بازان که در طریق رضای خدای گشت قتیل هماره در حرم قدس او فرشته ز عرش پیام‌آور تسبیح باشد و تهلیل ز چاکران ره او یکی بُوَد میکال ز خادمان در او یکی بُوَد جبریل ز وصف مرتبتش دست لفظ کوتاه است وگر به مدحش گویی هزار بحر طویل به هر سلام که گویند زائران درش رسد ز پاسخ حقْشان هزار اجر جزیل به دعوتی که ز اهل عراق آمده بود امام کردش زی کوفه از مدینه، گسیل که تا تمام شود حجّت خدای به خلق به گمرهان طریقش رسول کرد و دلیل شهید گشت در این راه و فخر داشت که کرد درود حقّ و رضای امام را تحصیل ورا به عزّ شهادت، مقام و منزلتی است که نفس عاقله از درک کنه اوست علیل گمان مبر که رسی با عصای کور آن‌جا که پای واهمه لنگ است و چشم عقل، کلیل حقیقتی که شه کربلاست مجمل او ز مسلم است و شهیدان دیگرش تفصیل تبارک اللَّه از این بارگه! که بر در او به حاجتند شهان چون گدای ابن سبیل در این رواق مطهّر سزد که افروزند ز مهر و ماه، چراغ؛ از ستارگان، قندیل مسافران که بیابند فیض این درگاه بَدَل به قصد اقامت کنند عزم رحیل بسای جبهه بر این در که خسروان جهان کنند فخر ز خاکش به سجده و تقبیل بسای جبهه بر این در که از غبار رهش به حجله‌گاه جنان حور عین کند تکحیل در این مقام کریم از خدایْ حاجت خواه که حق مهمّ تو را می‌شود کفیل و وکیل کسی که قصد خرابیّ این مشاهد کرد همان ببیند کز کعبه دید صاحب فیل ز مکر دشمن، اندیشه‌ای نباید داشت که کید خصمان دارد خدای در تضلیل کسی که تفرقه انداخت در مسلمانان جزای خویش ببیناد روز ویل و عویل ز جاه مسلم، این بقعه فرّ و جاه گرفت چنان که کعبه شرف یافت از مقام خلیل فزود رونق این روضه از ضریح که ساخت امام و سیّد ما محسن حکیم جلیل زعیم شیعه که در دین و دانش و تقوی به صدق در خور تعظیم باشد و تبجیل بزرگ حجّت اسلام، آیه اللّهی که در زمانه نباشد ورا نظیر و عدیل به مدح او بسپردم از آن ره ایجاز که در ستایش او خوش نداشتم تطویل هماره ناصر او سرفراز باد و عزیز! همیشه دشمن او خوار باد و پست و ذلیل! به سال سی‌صد و هشتاد و نه ز بعد هزار شد این ضریح نوآیین در اصفهان، تکمیل حسین پرورش اصفهانی‌اش صانع مباشر عملش سیّد سمیّ خلیل «سنا» سرود مر این چامه را و از حق است امید خیر کثیرش بدین متاع قلیل 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ امام مسلکش از مردم زمانه جداست امام مظهر احقاق حق دین خداست امام گرچه خودش بنده خداوند است درست مثل خداوند، بی همانند است یقین بدان که مبری ز شک و تردید است امام سایه ندارد، امام خورشید است امام کعبه سیار و خلق حجاج اند خلایقند که او را همیشه محتاج اند خلایقند که باید به او سلام کنند به کعبه واجب شرعی ست احترام کنند خلایقند که باید گرامی اش دارند امام اوست، ولو خلق عمامه بگذارند اگرچه خلق بدون امام محرومند امام و خلق جهان لازمند و ملزومند اگرچه خلق جهان را ز اوست شانیتی به هر امام جماعت، سزاست جمعیتی اگرچه دین خداوند بی نیاز از ماست بدون مردم دنیا، امام هم تنهاست! سر خلافت اگر خلق اختلاف کند امام چاره ندارد مگر مصاف کند بنا به نص روایت امام چون کعبه ست که واجب است جهان گرد او طواف کند مطیع امر امامت همیشه پشت ولی ست اگرچه خلق علیه وی ائتلاف کند مطیع امر ولی بین کوچه ها باید بنا به خواست او تیغ را غلاف کند غلاف گفتم و بازویی آمده یادم مگر که قافیه اینک مرا معاف کند -- قیام همت و عزمی رفیع می‌خواهد امام شیعه محب نه! مطیع می‌خواهد! امام شیعه به تاریخ، خوش نگشته دلش دمی به همهمه شیعیان منفعلش به شیعه خود امامی علاقه‌مند نشد بخاری از دم آن شیعه گر بلند نشد امام، شیعه خود را عزیز می‌خواهد سر برهنه و شمشیر تیز می‌خواهد حدیث دین خدا، حرف تیغ و پیکار است اطاعت از ولی الله سخت دشوار است مطیع، بهر اطاعت همیشه آماده ست چنان که حضرت صادق نشان‌مان داده ست روایتی ست که خالی ز هرچه اشکال است ثقه ست چون سندش منتهی الآمال است که بود حضرت صادق به خانه دورانی رسید محضر او شیعه ای خراسانی گلایه کرد به حضرت؛ که یا امام ششم! برای معرکه آماده‌اند این مردم نظر کنید مساجد پر از مسلمان اند کنون که شکر خدا شیعیان فراوان اند به خلق حجت خود را دگر تمام کنید زمان آن نرسیده ست تا قیام کنید؟ سخن رسید بدین جا، کلام کامل شد غلام خانه حضرت به خانه داخل شد امام گفت بیا و اطاعت از من کن تنور خانه ما را بیا و روشن کن همین که گشت تنور از حرارتش آذین خلیل وار برو بین شعله ها بنشین غلام خانه که هارون مکی است اسمش بدون اینکه ببینند ترس در جسمش بدون حرف اضافه در آن تنور نشست امام صادق درب تنور را هم بست پس از گذشت زمانی، میان خوف و رجا امام گفت فلانی! تنور را بگشا همین که باز شد آن از شراره ها گلگون غلام سالم سالم پرید از آن بیرون! امام گفت فلانی! عجیب ترسیدی! نظاره کن که چنین است شیعه! فهمیدی؟ تویی که دعوی یاری شیعه ها داری بگو که شیعه اینگونه چندتا داری؟ رها ز همهمه شیعیان صوری باش اگر که شیعه شدی، شیعه تنوری باش تنور گفتم و دیدم قلم صبور نبود تنور حادثه تنها همین تنور نبود دوباره در تب و تابی عجیب افتادم تنور گفتم و آمد حکایتی یادم تنور حضرت صادق اگر گلستان شد تنور خولی ملعون ز شعله سوزان شد تنور حضرت صادق اگر که علم افروخت سر حسین میان تنور خولی سوخت سر عزیز خدا و تنور آن فاسق در آن زمانه کجا بود حضرت صادق؟ سری که بود سرآمد به کل مافیها سری که خفت به دامان حضرت زهرا سری که دل ز تمام فرشته ها می برد سری که خنده آن دل ز مرتضی می برد سری چنان که به شب های شامیان کوکب سری که بود فقط روی شانه زینب سری که بود چنان خطبه نبی، سخنش سری که گریه نمودند پنج تن به تنش چرا تمامی موهاش سخت سوخته اند؟ سر عزیز خدا را چه سان فروخته اند؟ صدای قرآنش را شنیده ای خولی؟ به چند درهم سر را خریده ای خولی؟ کشیده مسح ز خون بر سر و گرفته وضو کدام دست دو دندان شکسته است از او؟ 🖋 شاعر: 🆔 @halghe_rendan