📋#روایت #زنگ_شهادت
🔗#پرده_چهارم
در آن ساعات حس و حال هرکس متفاوت بود. خانواده ها نگران بودند و صدای زنگ گوشیها قطع نمیشد.
به گوشه و کناری رفتم و اخبار را دنبال کردم؛ خبری از زهرا نبود، تلفنم زنگ خورد .
_ سریع با پنج تا از بچه های معاونت پاشین بیاین ورزشگاه با خودتون هم کاغذ و قلم بیارید. بدو همین الان .
_باشه ،باشه الان میایم.
باصحنه عجیبی رو به رو شدیم ، ورزشگاه این بار پر بود. پر از دانشجو ، در واقع دانشجو هایی که انفجار را دیدهاند.
_چه خبره چی شده؟
_ بچه های فرهنگیان تهرانن، تقسیم بشید اسم و شماره تلفن و کد ملی هاشون بپرسید، باهاشون صحبت کنید یه خورده حال و هواشون عوض بشه اونا موقع انفجار گلزار بودند.
_باشه چشم.
خودکار را در دستم تکانی دادم ، عنوان ها را نوشتم ، نام ، نام خانوادگی ، شماره تماس و کد ملی ، حالا خوب شد و پیش گروه اول نشستم
_ سلام خوبین؟ شما بچه های تهرانین دیگه؟
_درسته
_ بچه ها اسم و فامیل هاتون رو میگین؟
_من ....
این سوالات بود که در گوشه گوشهی ورزشگاه تکرار می شد.
بعضی غمگین پتوها را دور خودشان پیچیده بودند. بعضی سعی میکردن حال و هوای دوستانشان را عوض کنند، عده ای از حادثه میگفتند و... پای حرف تک تک بچه ها نشستیم، روایت ها زیاد بود ، یکی از خیل جمعیت تعریف میکرد و دیگری از اربعین گونه بودن موکب ها اما ...
و اینجا شروع ماجرای آشنایی ما با تو بود، معلم جان!
🌸 ادامه دارد....
✍ به روایت کادر #راهیان_مقاومت ۱۴۰۲
#شهیدان_معلمند
🏷کاری از مدیریت #فرهنگسازی دانشگاه #فرهنگیان پردیس فاطمه زهرا سلام الله علیها یزد
📌 تهیه شده در کنگره ملی شهدای دانشجومعلم؛ دبیرخانه استان #یزد
🖇کنگره ملی شهدای دانشجو معلم
🆔 @halif_media