eitaa logo
حال ____دل
462 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
25 فایل
دلنوشته هایی از یه جامانده.. کپی آزاد با ذکر صلوات در تعجیل آقا صاحب الزمان💚 #اللهم_بارک_لمولانا_صاحب‌الزمان🥀 تبادل نداریم میشنویم👇 https://harfeto.timefriend.net/17053009006916
مشاهده در ایتا
دانلود
اوایل انقلاب، از انقلابی‌های حامی بود! اما روز ، سر را برای بُرد... @halle_dell
خالص عـمـل خـالـص عملی است که نخواهی به خاطر آن عمل هیــچ کس جز خدا، تو را بـستاید و از تو تـعریف کند. صادق علیه السلام🌾 @halle_dell
هر روز كار خودمان را با توسل به یكی از چهارده معصوم شروع می‌كردیم. آن روز دل‌ها به سمت رفت. همه خود را پشت آقا حس می‌كردند. بعد از ذكر توسل حركت بچه‌ها شروع شد. شرهانی در آن روز گوشه‌ای از خاك خراسان شده بود. روی همه لب‌ها ذكر مقدس هشتم بود. پس از ساعتی تلاش، اولین خودش را نشان داد. با جستجوی بسیار تمام از خاك خارج شد. اما هر چه گشتیم از خبری نبود. بچه‌ها می‌گفتند: ، رمز حركت امروز نام مقدّس شما بود. خودتان كمك كنید. یك دفعه كاغذی از داخل جیب این گمنام پیدا شد. بعد از گذشت سال‌ها قابل خواندن بود. روی آن فقط یك بیت شعر نوشته شده بود : هركس شود بیمار رضا(ع) والله شود دلدار خدا یك بار دیگر رمز حركت ما نام مقدّس انتخاب شد. از صبح تا عصر جستجو كردیم هفت پیدا شد. گفتیم حتماً باید دیگری پیدا شود. رمز حركت امروز ما نام مقدّس هشتم بوده ، اما هر چه گشتیم دیگری پیدا نشد. خسته بودیم و دلشكسته. لحظات غروب بود. گفتند: امام جماعت یكی از مساجد شیعیان عراق در نزدیكی مرز با شما كار دارد! به نقطه مرزی رفتیم. ایشان را پیدا كرده و برای تحویل آورده بود. لباس بسیجی بر تن بود. با آمدن او هشت روز توسّل به امام هشتم كامل شد. اما عجیب‌تر جمله‌ای بود كه بر لباس نوشته شده بود. همه با دیدن لباس او اشك می‌ریختند. بر پشت پیراهنش نوشته شده بود : علیه السلام @halle_dell ‌‌‌
*خدمت امام !* توی این همه سال معلمی کردن، با نوجوان‌های زیادی سر و کله زده‌ام. از آنها که اصلا حرف من را نمی‌فهمیدند تا آنها که "ف" می‌گفتیم، می‌رفتند فرحزاد. گاهی فکر می‌کردم چقدر دستم از قلبشان کوتاه است! گاهی وجودشان را مزرعه حاصلخیزی می‌دیدم که هر حرفی مستقیم به آن اثر می‌کند. پس امیدوارانه به تلاشم برای کاشتن و آبیاری کردن ادامه می‌دادم. نزدیک دو دهه است که مدرسه، خانه دوم من شده. اما بین این سال‌ها، آنها که در آن یکی دو زیارت مشهد به عنوان خادم دانش‌آموزها مهمانتان شده‌ام، مثل ستاره می‌درخشند. ، برای بچه‌ها و من، آغاز ماجراهای تازه است. آغاز عاشق شدن، جدی شدن و جدی گرفتن. فکر کردن به زندگی، رسالت، مرگ، ماموریت. آغاز دوستی با ... از این مشهد‌ها، مهسا صراف‌زاده درآمده. دانش‌آموزی که با شما قرار گذاشت و نوشت و پای آن را با جان خویش امضا کرد: *که شما به او بدهید و او به شما !* از این مشهدها، گروه و در آمده. من از این اقیانوس، کم مروارید صید نکرده‌ام و همه را مدیون نام و جان شیرین شما هستم... چه بسیار حرف‌هایی که در تهران، همهمه‌ای‌در غبار هستند، با بارانِ نرمِ نامِ شما در صحن قدس، "ترانه" شده‌اند. نوجوان‌ها با آنها گریسته‌اند و آنقدر تکرارش کرده‌اند که سبک زندگی‌شان شده. سبک شیرینی که شما به آنها هدیه‌ داده‌اید. *خدمت حرفه‌ای ترین معلم دنیا!* *متخصص کار با نوجوانان!* *سلطان قلب‌ها و امامِ آرزوهای شیرین!* این صدای فرزندان ماست که از تجربه شیرینِ "امام رضا داشتن" گفته‌اند. حالا شما به ما حق می‌دهید که مثل امروزی جانمان از حلقمان دربیاید و احساس بی‌پناهی کنیم؟ به ما حق می‌دهید که هر سال در ابتدای مهرماه کار را به دست خودتان بسپاریم و بخواهیم که قلب‌مان را به پنجره فولادتان گره بزنید؟ به ما حق می‌دهید که هرچه روضه امام جواد دارد را مدیون نگاه پدرانه شما بدانیم و لطفی که داشتید و سفارشی که لابد به آقازاده کرده‌اید؟ حق می‌دهید هیچ کس برای ما جای شما را نگیرد؟! *مستدام باشید در زندگی‌مان! که سخت به شما محتاجیم!* سی ام صفر سال هزار و چهارصد و دوی خورشیدی