eitaa logo
هَم کَلام🕊️
2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1هزار ویدیو
9 فایل
با من هَم کَلام شو تو دردات رو بگو من روش مَرهَم میذارم🌿 اینجا پاتوق نوجوونای باانگیزس✨ هر چه می خواهد دل تنگت بگو رفیق🫂🫀🤍 https://daigo.ir/secret/3726010416 اینم آیدی مون @fatemeh_tajeryan کپی؟!←صلوات برا ظهور آقا یادت نره✨
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی خوب بلد بود چطور دلم را ببرد. روز به روز بیشتر وابسته می‌شدم.نبودنش اذیتم می‌کرد. فردای روزی که حرکت کرده بود، هنوز از روی سجاده نمازم بلند نشده بودم که تماس گرفت«گفت اینجای بوته گل یاس تو محوطه اردوگاه آموزشی هست اومدم کنار اون زنگ زدم این گل بوی سجاده تو رو میده»تقریباً هر شب با هم صحبت می‌کردیم از کفش پوشیدن صبح و به دانشگاه رفتنم برایش تعریف می‌کردم تا لحظه‌ای که به خانه برمی‌گشتم.یک ماه و نیم در نهایت سختی گذشت.برای چند روزی استراحت میان دوره داده بودند دوست داشتم زودتر حمید را ببینم صبر هر دوی ما تمام شده بود از مشهد که سوار اتوبوس شد لحظه به لحظه زنگ می‌زدم و گزارش می‌گرفتم که کجاست و چیکار می‌کند و کی می‌رسد؟ احساس می‌کردم این اتوبوس راه نمی‌رود. زمان خیلی دیر می‌گذشت و من صبر از کف داده بودم. اینطور جاها دوست داشتم به آدم‌های عاشقانه سلیمان می‌دادند تا این همه انتظار نکشیم. باید تا قبل از آمدن حمید به کارهای عقب افتادن می‌رسیدم ۸ صبح با عجله از خانه بیرون زدم انقدر عجله کردم که حلقه ازدواج فراموشم شد. وقتی همدیگرو دیدیم فقط توانستیم دست هم را بگیریم و روی صندلی بنشینیم دوست داشتم یک دل سیر حمید را ببینم تا دست من را گرفت متوجه نبودن حلقه شد پرسید یعنی مدت که من نبودم حلقه نمی‌انداختی؟ حساب کتاب همه چیز را داشت می‌خواست من را همه جور برای خودش بداند. حتی به اندازه مالکیتی که بودنِ این حلقه در انگشت من برای حمید می‌ساخت. با هزار ترفند متوجهش کردم که به خاطر ذوق و شوقِ دیدنش عجله کردم و عمدی نبوده است. 🕊|@ham_kalam