eitaa logo
هَم کَلام🕊️
3.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
با من هَم کَلام شو تو دردات رو بگو من روش مَرهَم میذارم🌿 اینجا پاتوق نوجوونای باانگیزس هر چه می خواهد دل تنگت بگو رفیق🫀 https://daigo.ir/secret/3726010416 @fatemeh_tajeryan تبلیغاتمون👇🏻 https://eitaa.com/hamkalamtab کپی؟⑤صلوات براظهوراقا
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست داشتم اولین سالروز تولد حمید، که من کنارش هستم برایش یک جشن تولد خودمانی بگیرم. ۴ اردیبهشت ماه روز تولد حمید ساعت ۵ صبح بود که با هول از خواب پریدم، عرق سردی روی پیشانی‌ام نشسته بود دهانم خشک شده بود. خواب خیلی عجیبی دیده بودم. آقایی با یک نورانیت خاص که مشخص بود شهید شده می‌خواست یک چیزی به من بگوید. در تلاش بود منظورش را برساند ولی تا خواست حرف بزند من بیدار شدم. چهره شهید را کامل به یاد داشتم خیلی ذهنم درگیر این بود که حرف این شهید چه بود که نشد من بشنوم. با حمید قرار داشتم که به مناسبت تولدش به مزار شهدا برویم مراسم تولدش را کنار مزار شهدا برده بودیم. خودش بود و خودم و شهدا.برایش کیک خریده بودم وقتی رسیدیم حمید طبق معمول رفت سر مزار شهید حسین پور. می‌دانستم می‌خواهد با رفیقش خلوت کند. همان ردیف را آهسته جلو آمدم کیک به دست به قاب عکس بالای سر مزارها نگاه می‌کردم. هر کدامشان یک سن و سال یک تیپ و یک قیافه، ولی همگی یک آرامش خاصی داشتند. چشم‌هایشان پر از امید بود. همگی یک آرامش خاصی داشتند. چشم‌هایشان پر از امید بود. در عالم خودم بودم که یکهو خشکم زد چشم‌هایم ۴ تا شد. یکی از عکس‌ها همان شهیدی بود که من داخل خواب دیده بودم دقیقاً همان بود. در سرم می‌چرخید که این شهید می‌خواهد یک چیزی به من بگوید نگاهش پر از حرف بود... بااینکه متوجه نشدم حرف شهید چه بود ولی همیشه سر مزارش آرامش خاصی داشتم
هشت ترفند شب امتحانی 🤌🏻📝 🕊|@ham_kalam
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و این چنین سیب زمینی هم با آرایش زیبا میشود 🤦🏻‍♀️❗ 🕊|@ham_kalam
بعد از زیارت شهدا به سمت فضای سبز نزدیک گلزار آمدیم و روی چمن‌ها نشستیم. کیک را گذاشتیم وسط و عکس انداختیم. وقتی داشت کیک را برش می‌داد سرش را بلند کرد و چشم در چشم به من گفت:« فرزانه ممنون بابت زحماتت می‌خواستم یه چیزی بگم می ترسم ناراحت بشی.» طوری دلم ریخت تیکه کیکی که داخل دهانم گذاشته بودم را نتوانستم قورت بدهم. فکرم هزار جا رفت. خیلی جدی به من گفت:« فرزانه تو اون چیزی که من فکر می‌کردم نیستی» این حرف را که شنیدم انگار خانه خراب شده باشم. نمی‌دانستم با خودم چند چندم. گفتم:« چطور حمید من همه سعیم رو می‌کنم همسر خوبی باشم» چند دقیقه‌ای در عالم خودش فرو رفته بود و حرفی نمی‌زد. لب به کیک هم نزد بعد از اینکه دید من مثل مرغ پرکنده دارم بال بال می‌زنم از آن حالت جدی خارج شد گفت:«مشخصه تا اون چیزی که من فکر می‌کردم نیستی تو بالاتر از اون چیزی هستی که من دنبالش بودم،! تو فوق العاده‌ای!» شانس آورده بود جلوی مردم بودیم و الا پوست سرش را می‌کندم. نیمه دوم اردیبهشت باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می‌رفت. هیچ وقت مانع پیشرفتش نشدم هر دوره‌ای که می‌گذاشتم تشویقش می‌کردم که شرکت کند. ولی سه ماه دوری هم برای من و هم برای حمید واقعاً سخت بود. همین که خداحافظی کردیم دلتنگی‌هایم شروع شد. انگار قلب من را با خودش برده بود دو سه بار در طول مسیر تماس گرفتیم ولی چون داخل اتوبوس بود نمی‌توانست زیاد صحبت کند. 🕊|@ham_kalam
🔅 پای چیزی که درسته بمونید حتی اگر دورتون خالی شد.... 🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیدِ غریبانِ تنها کجایی...؟🥺💔 🕊|@ham_kalam
✨منتظر لحظه مناسب نباش همین لحظه رو بگیر و مناسبش کن... 🍃 🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سِدگراف
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایران تسلیت 🖤 طریق سلیمانی برشی از نامه‌ ایشان به دخترش صوت این ویدیو توسط هوش مصنوعی تولید شده همچنین دست‌خط نیز شبیه‌سازی شده است. @sedgraph