اندیشه
#خاطرات_مسترهمفر(قسمت پنجم): به یادم باش ؛ مادر روز واپسین یکدیگر را نزد پیامبر (ص)خواهیم دید.... و
#خاطرات_مسترهمفر( قسمت ششم):
هنگامی که به بصره رسیدم با شخصی به نام عمر طایی آشنا شدم اما این مرد به من شک کرد ومن به مسافرخانه ای رفته و از آنجا پس از یک ماه با نجاری قرارداد بستم که در مقابل غذا، خواب و دستمزد کمی، برای او کار کنم. او مرد شریفی بود وبامن چون فرزندش رفتار می کرد نامش عبدالرضا بود؛ یک #شیعه_ی_ایرانی از مردم خراسان. فرصت راغنیمت شمردم تا از او #فارسی بیاموزم.
شیعیان ایرانی عصر هر روز پیش او گرد هم می آمدند و از هر دری سخن می گفتند بسیار به حکومتشان می تاختند... در آن مغازه بود که با جوانی آشنا شدم که سه زبان ترکی، عربی وفارسی را می دانست و نامش #محمدبن_عبدالوهاب بود او جوان بسیار تندخو وبلندپرواز بود سنی بود ودوست عبدالرضا . در بصره شیعه وسنی همچون برادران برخورد دارند.
این جوان بلند پرواز فهم خود را از قرآن وسنت تقلید می کرد ونظرات بزرگان ومذاهب چهار گانه بلکه عمر وابوبکر رانیز به نقد می کشید .می گفت پیروی از کتاب وسنت واجب است ؛ مذاهب و صحابه هر نظری می خواهند داشته باشند.
[بخوانید مباحثه ی شیخ جواد قمی و محمد عبدالوهاب پیرامون ضرورت پیروی از ائمه اطهار ص 34 کتاب دستهای نا پیدا]
#محمدجوان دربرابر قمی این #شیخ سالخورده ، همچون #گنجشکی در دست صیاد توان حرکت نداشت.
من اما گمشده ای را که درجستجویش بودم یافتم محمد بن عبدالوهاب .#بلندپروازی، آزاد اندیشی ، #ناخشنودی از #عالمان زمان و استقلال رای مهمترین نقطه های ضعف او بودندکه می شداز آن سود جست و وی را دراختیار گرفت.حتی نظریات خلفای چهار گانه هم در برابر فهم خودش از کتاب وسنت ارزشی نداشت.این جوان سرکش کجا وآن شیخ ترک که در ترکیه از اودانش آموختم کجا.
قوی ترین روابط و پیوندها را با محمد ایجادکردم وهمواره در او می دمیدم ومی گفتم تو #موهبتی بزرگتر از #علی و عمر هستی واگر پیامبر اکنون زنده بود تو را به جانشینی خود بر می گزید؛ امیدوارم اسلام به دست تو احیا شودو...
تصمیم گرفتم که تفسیر قران را با محمد در پرتو اندیشه های خودمان مورد گفتگو قرار دهیم .( من می خواستم او را دردام بیاندازم)
یک بار به او گفتم جهاد واجب نیست چرا پیامبر با منافقان جهاد نکرد؟...پس از بحثی طولانی او به نشانه ی موافقت سر تکان داد.
یک بار به او گفتم بهره مندی از #زنان جایز است واو گفت هرگز!!! من گفتم: .....چرا من وتو #آزاد نباشیم که از زنان بهره مند شویم .سرانجام او به نشانه ی موافقت سر تکان داد.من این موافقت را بزرگترین #فرصت یافتم و زمانی را مشخص کردم ....
ادامه دارد
لطفا با ما باشید و
#نشردهید
#بی_بی_سی_سخنگوی_استعمار_پیر #تفرقه #دروغ #جهل
🆔 @hamandish