eitaa logo
هم بازی
3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
492 ویدیو
16 فایل
✨ خانه «هم‌بازی»؛ جایی برای زندگی با گفتمان انقلاب اسلامی ✨ واحد خانواده دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📩 «دریافت نظرات، انتقادات و پیشنهادات» : @hambazitv_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ مکانیکی مهدی... ⚡️پسرم علاقه زیادی به ماشین های داشت، بعضی وقت‌ها عمدا می‌خواست آنها را خراب کند که ببیند توی آن ها چیست؟ هر وقت هم که از جلوی اسباب بازی فروشی رد می شدیم، میگفت: من می‌خواهم همه ماشین های توی ویترین آن مغازه را داشته باشم. چند روز پیش گفت: برایم ماشین بگیرید، از این ماشین هایی که پشتش لاستیک چسبیده است، منظورش ماشین هایی بود که یک لاستیک زاپاس عقب شان است. مهدی معمولا ماشینش را که خراب می کرد، لاستیکش را در می آورد و داخل یک قوطی می گذاشت. گفتم: خب کاری ندارد، مثلا تو یک هستی. برو آچار و پیچ گوشتی هات رو بیار و خودت ماشین درست کن، لابلای مبل‌ها که فاصله بود، مغازه های مختلف به راه انداختیم؛ مثلا یکی‌اش کارواش ماشین شد، یکی‌اش و یکی هم مکانیکی. مهدی یکی از ماشین هایش که خراب بود را آورد. با چسب معمولی، شیشه و در ماشین را درست کردیم و بعد یک لاستیک از توی قوطی برداشتیم و با چسب حرارتی به پشت یکی دیگر از ماشین هایش چسباندیم. از این طریق مهدی، هم صاحب ماشین مورد علاقه اش شد و هم را یاد گرفت. 🔺تجربه خانم فلاحتی🔻 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi
💭 🤔 ⭕️ بازی های مادر و کودکی برای تولد 🔸 شش ماه قبل از اینکه فرزند دومم به دنیا بیاید، درباره حساسیت های فرزند اول نسبت به فرزند دوم با دوستانم که زودتر از من این تجربه را بدست آورده بودند صحبت کردم. مهم ترین نتیجه ای که بدست آوردم این بود نباید به فرزند اول این تصور را داد، که دارد برای تو یک می‌آید، این تصور خوب نیست، زیرا وقتی به دنیا می‌آید، او می‌بیند این نه تنها همبازی نیست که هم هست. من با شش ماه بازی مداوم ، این تصور را برای دخترم آیه درست کردم که، بچه‌ای که به دنیا می‌آید تا یک سال، اصلا قابل بازی کردن نیست، نه می‌شود بغلش کرد، نه می‌شود زیاد بوسش کرد،‌ نه می‌شود خیلی به او دست زد، نه حرف می‌فهمد و... 🔸 مثلا در بعضی از بازی هایمان، آیه با آن بچه (عروسک) که مثلا تازه به دنیا آمده بود حرف می‌زد، من می‌گفتم: ای بابا این که نمی‌فهمد اصلا،‌ بگذار من خودم به زبان مامانی متوجه‌اش کنم. یا مثلا در حین بازی میگفتم: آیه، تو نی‌نی شو، مثلا بخواب، من تو را می‌خوابانم روی پایم، حالا خرسی می‌آید تو را بیدار میکند، من به خرسی می گفتم: وقتی نی‌نی خواب است نباید نی‌نی را بیدار کنی... یا اینکه خودم نی‌نی می‌شدم، وقتی من را بیدار می‌کرد من گریه میکردم...باز دوباره مامان می‌شدم می‌گفتم وقتی نی‌نی‌ها از خواب بپرند، بداخلاق می‌شوند و... به این ترتیب سعی کردم آن خلاءهایی را که ممکن است در قضیه پذیرش بچه دوم برای دخترم باشد، اول شناسایی کنم و بعد کم کم در حین بازی کردن رفع‌شان کنم. 🔺تجربه خانم علی عسگرنژاد🔻 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi
‌ ✳️ من هم بابا شدم. 💢یک روز درگیر کارهای منزل بودم و پسرم، امیرعلی هم در حال نقاشی کشیدن بود، درهمان مابین مشاهده کردم او دارد با ماژیک مشکی اش روی ناخن هایش را رنگ میکند، جلو رفتم و ازش پرسیدم: پسرم چیکارمیکنی؟ گفت: دارم مثل فاطمه (دختر دوستم) ناخن هایم را رنگ میکنم (منظورش لاک های دست فاطمه بود)... سعی کردم تعجبم را نشان ندهم و بطور غیرمستقیم او را به سمت نشانه های جنسیت خودش جهت دهم... به همین خاطر به او گفتم خب شما که دختر نیستی! در عوض میتونی ریش داشته باشی و باباشوی. موافقی برات ریش درست کنم؟ سپس با همان ماژیک مشکی روی صورتش ریش کشیدم. امیرعلی که با ریش هایش حسابی خوشحال بود، منتظر بود پدرش برسد و به او بگوید: من هم بابا شدم... 🔻تجربه سرکارخانم شریفی🔺 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi
‌ ✳️ هنر دست محمد صدرا 💢مواد دورریختنی مثل بطری های دوغ و دلستر تا ظرف های پلاستیکی و ... را نگه می داریم و با همکاری محمدصدرا و محمدحسین کارهای مختلفی با این وسایل انجام میدهیم، مثلا وقتی نیاز دارند که بطری را سوراخ کنند، من با میخ داغ و انبردست این کار را انجام میدهم. یا برای برش زدن بطری ها ابتدا من خیلی کم با چاقو برش میزنم بقیه اش را پسرها انجام میدهند. چندوقت پیش محمدصدرا برای من ظرف میوه درست کرده بود، و با سلیقه خودش ظرف را بصورت هلالی برش زده بود، اطرافش را پارچه چسببانده بود و با مقداری نخ برایش دسته هم گذاشته بود. من از آن ظرف بعنوان نگه دارنده میوه داخل یخچال استفاده میکردم. بعضی از فامیل با تعجب از من می پرسیدند: این دیگر چیست توی یخچال؟ من هم در جواب می گفتم: این ظرف هنر دست محمدصدراست... 🔻تجربه سرکارخانم سیدی فر🔺 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi
✴️ اتاقش داستانی دارد... ⚡️اتاقش مثل اتاق بچه های دیگر نیست که همه اش یک شکل، پر شده باشد از کمد و تخت و اینها... مثلا یک بخش اش فروشگاه است؛ یک روز زهرا خانم فروشنده می‌شود و من و پدرش می رویم به فروشگاهش برای خرید، بعضی روزها اتاقش میشود فروشگاه یا فروشگاه خوراکی ها که توی لیوان ها و ظرف ها برایش پفیلا و کشمش میریزم و زهرا میشود فروشنده و من می روم از او خرید میکنم و میکنیم. اتاقش، داستانی دارد... دیوارهای اتاق را تا جایی که قدش می رسد خیاطی چسباندیم و او هم شده نقاش دیوار های اتاقش و با ماژیک هایی که دارد میکشد و برچسب های حیوانات را می چسباند و اسم حیوانات را باهم می گوییم و یاد میگیرد مثلا این چیست؟ این اردک است و لذت میبرد از اینها... 🔺تجربه خانم فلاحتی🔻 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi
2.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍💭 🤔 🔶 بازی با دستکش ⭕️ در راستای روزی یک آزمایش یا بازی با وسایل های ساده توی خونه برای پسرم درست میکنم. مثلا یک روز با دستکش این بازی و آزمایش رو انجام دادیم.👆 🔺تجربه خانم محمدنیا 🔻 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi
💢 تصمیمی که دخترم را آرام تر کرد... ✅ روزهای اول تعطیلی مهدکودک ها، دخترم حسنا حسابی دمغ شده بود. یک راه حل فوری و بی درد سر به ذهنم رسید. چند تا گرفتم تا شاید کمی حال و هوایش عوض شود! اما تعطیلی ها ادامه پیدا کرد و راهکارم خیلی در بهتر شدن حسنا موثر نبود. تصمیم گرفتم برنامه روزانه خودش را هر روز توی خانه اجرا کنم. تصمیم خوبی بود. این روزها ما یک مهدکودک در خانه داریم. صبح با ورزش و صبحانه شروع می کنیم و بعد از دادن و خواندن برنامه مان شروع می شود، تمرین حروف، بازی، خواندن شعر و... این روزها حسنا آرام تر شده و من هم سعی می کنم در کنار کارهای روزانه ام از کمک حسنا بیشتر استفاده کنم. 🔺تجربه سرکار خانم جوادنژاد در 🔻 🌀 پوش 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi
3.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ‍💭 🤔 🔶 بازی 🔹محمد حوصله اش سر رفته بود و دوست داشت بازی جدید انجام بدهیم. کمی فکر کردم، به محمد گفتم برو را بیاور تا بازی کنیم. کمی برایش عجیب بود که با چسب چه بازی میخواهیم انجام دهیم. چسب را گرفتم و روی چهارچوب ورودی درب اتاق چسباندم. به محمد گفتم حالا باید توپ ها را به چسب بزنیم. توپ های اول را از نزدیک با دست می چسباند و بعد کم کم که یاد گرفت از دور پرتاب می کرد. 🔺ارسالی از خانم جعفریان؛ مشهد 🔻 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi
⭕️ کاردستی باران 💦 🌦 دو سال پیش که هنوز ویروس کرونایی نبود، یک روز که هوا سرد بود و باران می بارید، سجاد پسرم که تازه دو سال و هفت ماهش تمام شده بود دوست داشت از خانه بیرون برویم، حیاط هم نداشتیم. به او گفتم هوا سرد است و نمی توانیم بیرون برویم. از پشت پنجره بالکن، باران را تماشا کردیم و بعد برای اینکه سجاد دلگیر بیرون نرفتن نباشد، باهم ساختیم. آن موقع سجاد نمیتوانست خوب قیچی بزند،همان برش های خودش را روی کاردستی چسباندم و شد یک آسمان ابری بارانی به نظرم رسید شاید این کاردستی برای این روزها که باران می آید و به خاطر نمی توانیم بیرون برویم، پیشنهاد خوبی برای خانواده ها باشد. 🔺تجربه خانم حسینی از یک روز بارانی 🔻 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi
‍💭 💈خیاطی با برکت 💈 🔰 جلوی چرخ خیاطی نشسته بودم و خیاطی میکردم، محمد صالح هم کنارم نشسته بود و با قرقره های رنگی می کرد، برای اینکه نخ ها را باز نکند، به او گفتم با قرقره ها خانه بساز، محمد صالح اول خانه ای ساخت و بعد با فکر خودش یک خانه بزرگ، دیوار، قطار و مار درست کرد. 🔰 کم کم هر دو با هم گرم بازی شدیم، طنابی از داخل قرقره ها رد کردیم و هر کدام یک سر طناب را گرفتیم و چرخاندیم. از این حرکت صدای هوهوی باد ایجاد می شد و قرقره زرد رنگ آن وسط خودنمایی می کرد..محمد صالح گفت مامان این مثل لامپه ... با گفتن این جمله به ذهنم رسید با همین قرقره ها به مناسبت (ع) داخل خانه ریسه جشن ببندیم. با کمک محمدصالح ریسه قرقره ها را به همراه چند تا بادکنک ورودی راهرو خانه آویزان کردیم. 🔰 همسرم توی اتاقش مشغول کار بود. با سروصدای ما بیرون آمد. آن روز کار خیاطی من بهانه ای شد تا ریسه ای برای ولادت امام حسین(ع) درست کنیم و در کنارش، محمدصالح با پدرش بازی های خلاقانه ای مثل پریدن از روی ریسه قرقره ای و والیبال بادکنکی انجام داد. 🔺تجربه خانم مشهدی 🔻 🔸 @hambazi
⭕️ بسازید؛ ایده خلاقانه خانم فاطمه سادات حسینی از کاشان برای 📌 اوایل ماسک زدن برای دخترم جذابیت داشت، اما با طولانی شدن ایام کرونا، رفته رفته از این جذابیت کاسته شد و دیگر استفاده نمی کرد. با استفاده از الگو، یک عدد دوختم و سپس با کمک فرزندم روی آن بینی و لب طراحی کردیم که شبیه نقاب هم شده بود. این نقاب میتواند، طرح های مختلف مثلا اشکال حیوانات را داشته باشد که با خودکار، ماژیک های رنگی، کاغذ رنگی، پارچه، نمد و.. روی ماسک ایجاد می شود. از آنجایی که ماسک ما، نقاب خرسی بود، ساعاتی را باهم سرگرم بازی شدیم. تجربه تولید ماسک مانند سایر افرادی که در کشور در حال تولید هستند، برای ما نیز لذت بخش بود.‌ از سایر مادرها دعوت میکنم، ساخت این نوع ماسک عروسکی را تجربه کنند. 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi
⭕️ آرزوهای مادر و سرنوشت فرزندان 💢 جنگ که شروع شده بود، شهدا را شنبه و چهارشنبه می‌آوردند و یکشنبه و پنجشنبه تشییع بود؛ حسن آقا یک سال داشت، من دست او و مهدی آقا را می‌گرفتم می‌رفتم معراج شهدا. خانوادة شهدا را که می دیدم واقعاً غبطه می‌خوردم. به بچه‌ها می‌گفتم چی می‌شد الان شماها بزرگ بودید، می رفتید به جبهه ها خدمت می کردید؟ بزرگتر هم که شده بودند همیشه بهشان می‌گفتم مامان آنقدر دوست داشتم شماها آن موقع بزرگ بودید و می‌رفتید می‌کردید... حسن آقا زمانی که می‌خواست برود سوریه، دقیقاً چند روز به رفتنش آمد و به من گفت: یادت است به ما می‌گفتی که دوست داشتم بچه‌هایم بزرگ باشند، خدمت کنند، من هم گفتم بله، برگشت با شوخی و خنده‌ گفت: آن موقع این حرف را می‌زدید، لقلقه زبان بود یا قلبی بود؟ گفتم واقعاً قلبی بود مامان. تا گفتم قلبی بود، گفت خب حالا نشان بدهید. گفتم چی را نشان بدهم؟ گفت: حالا باید ثابت کنید، گفتم آها راست می‌گویی قبول، اشکالی ندارد. گفت: پس راضی هستی، گفتم بله راضی هستم. گفتم چطور یادت بود این حرف من؟ ‌گفت: این حرف همیشه در بایگانی مغز من می‌گشت ولی انگار آن لحظه به زبانم آمد ببینم شما چی می‌گویید. 🔺خاطره ای از مادر (شهید مدافع حرم) 🔻 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi