🌛 #زنگ_مناجات_شبانه
🍃دوستدار من
من یقین دارم که تو دوستم داری
ولی به من بگو چه قدر دوستم داری؟
با دوست داشتن تو
میشود هزاران روزگار زندگی کرد
حتّی اگر تو کم دوست داشته باشی آدم را.
دوست داشتن تو
جواهرترین محبّت دنیاست.
یک قیراط از این جواهر
ارزشش بیشتر از همۀ محبّتهاست.
محبّتهای دیگر در برابر دوست داشتن تو
سنگ در برابر طلا هم نیستند.
اصلاً مگر میشود میان دوست داشتن تو
با دوستداشتنهای دیگر قیاس کرد؟
ولی قبول کن چون این دوست داشتن جواهرترین است
و آدمها هم دوستدار جواهر
من دوست دارم بیشتر از اینها از این جواهر داشته باشم.
این، نامش اگر حرص باشد
حرصی نیست که ریشۀ کفر است
بدون این حرص، پیمودن راه ایمان غیرممکن است.
اصلاً من دوست دارم بدانم
از این جواهرترین چه قدر دارم
پس به من بگو چه قدر دوستم داری؟
آدم اگر اندازۀ ثروتش را نداند
گاهی ناامید میشود و شاید گاهی هم غافل.
اصلاً نه ناامیدی نه غفلت
این اگر ثروت من است
باید بدانم چه قدر است. نباید بدانم؟
مگر خدا انسان را حقیقتجو نیافریده؟
و مگر بالاتر از دوستداشتن تو حقیقتی هست؟
من دوست دارم حقیقت را بدانم.
خب بگو دیگر
بگو چه قدر دوستم داری.
خیالت راحت اگر بگویی چه قدر دوستم داری
به کبر و غرور اجازه ورود نمیدهم.
این را گفته و بار دگر میگویم
من میدانم چون تو خوبی، مرا دوست داری
مگر با این اعتقاد، میشود مبتلا به کبر یا غرور شد؟
خب، منتظرم، سراپا گوشم
چه قدر مرا دوست داری؟
قول میدهم وقتی گفتی چه قدر دوستم داری
اگر کم بود ناامید نشوم
و اگر زیاد بود مغرور نشوم.
کم اگر بود خودم را بکشم تا زیاد شود
زیاد اگر بود همۀ وجودم بشود مراقب محبّت تو
تا چیزی از آن کم نشود
و باز هم تلاش کنم محبّت زیاد تو را زیادتر کنم.
خیالت راحت شد؟
نمیخواهی بگویی چه قدر دوستم داری؟
باشد صبر میکنم.
شاید امشب صلاحم نیست که پاسخ سؤالم را بگیرم
و شاید نیاز دارم به التماس کردنهای بیشتر.
شبت بخیر دوستدار من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
منبع: @abbasivaladi
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
#داستان_شب
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند
پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم
ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس
راهب سه سوالش را مطرح کرد:
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
چه چیزاست که از آن خدا نیست؟
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
آن چیست که خدا آن را نمیداند؟
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند
راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد
سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع) (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند
ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس!
راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسید نامت چیست؟
امام علی (ع) فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
امام (ع )فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم)
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد
امام علی (ع) پاسخ دادند:
آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است
آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است
و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است
(فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک)
پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی ع را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت:
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة"
به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد
عزيزان کپی فضائل أمیرالمؤمنین (ع) توفيقيست كه نصيب هركسي نميشود.پیامبر(ص)فرمود:(هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)رادرمیان مردم نشردهد، (گناهان غیرحق الناس )اوبخشیده می شود.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#شب_بخیر
🍃راه چارهام
دلم تنگ است برایت
ولی چه کنم که حتّی نمیتوانم از این دلتنگی
برای کسی حرف بزنم؟
این روزها دلتنگی، از نگاه برخی، نشانۀ بیماری است.
به چه کسی بگویم دلْتنگم
که به من نگوید بیماری؟
دلم تنگ است برایت
ولی چه کنم که باید این دلتنگی را
مثل یک راز برای خودم نگاه دارم.
امروز ابراز دلتنگی، از نگاه برخی، نشانۀ ریاکاری است.
به چه کسی بگویم دلتنگم
که به من نگوید ریاکاری؟
دلم تنگ است برایت.
ولی چه کنم که گاهی مجبور میشوم
نمایش آدمهایی را بازی کنم
که نه کسی را دوست دارند و نه دلشان برای کسی تنگ میشود.
چه ریاضت بزرگی است این نمایش!
به چه کسی بگویم که کمی مرا تحمّل کند
تا خودم باشم و نمایش را کنار بگذارم؟
دلم تنگ است برایت.
ولی چه کنم که از کسی راه چارهای برایش نیافتم.
بگو چه کنم آقا! با این دلِ تنگی که چارهای ندارم برایش.
جز تو راه چارۀ این دلِ تنگ دست کسی دیگر هست؟
اگر هست بگو تا در خانهاش را بکوبم.
اگر نیست، بگو برای دل تنگم چه چاره باید کرد؟
شبت بخیر راه چارهام!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi