7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هواےبھشت بارانۍشد..💔
🎥 لحظاتی از هوای بارانی بینالحرمین
@hamedanpeyrovan
🌟نازد به خودش خدا که حیدر دارد
🏵دریای فضایلی مطهر دارد
🌟همتای علی نخواهد آمد ولله
🏵صدبار اگر کعبه ترک بردارد
💢میلاد حضرت امیرالمومنین سلام الله علیه بر تمام شیعیان جهان مبارک باد .
@hamedanpeyrovan
31.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در حاشیه جشن تکلیف دختران دانش آموز در حسینیه امام خمینی ره
کف زدن رهبر انقلاب بعد از اتمام اجرای سرود توسط دختران
@Afsaran_ir
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 1⃣1⃣
فکر کردم دوباره میخواهند بروند "مورچه خورت"
گفت:
« نه مامان جون! خدا قسمت کرده دوباره بریم زیارت حضرت زینب. »
قاشق از دستم افتاد. من و شوهرم شوکه شدیم. ناهار زهرمان شد. دیگر لقمه از گلویم پایین نرفت.
غذایش را خورده نخورده پا شد برود خانه مادرش برای خداحافظی. قرار شد شب برگردد. ساعت ده شب عجلهای آمد. یازده حرکتش بود .گفتم:
« مامان چه خبر؟ »
نفس عمیقی کشید و گفت:
« خونه مادرم صحرای کربلا بود. »
گفتم:
« چرا؟ »
گفت:
« خواهرام جمع شدن؛ همان حالتی پیش اومد که حضرت علی اکبر وداع کرد و رفت میدون جنگ. »
چند قاچ خربزه آوردم برایش. گفت:
« دهنم آفت زده؛ اگه بخورم میسوزه. »
دویدم از توی یخچال هندوانه آوردم.به زهرا گفت:
« بلند شو از من و مامان عکس و فیلم بگیر. »
بعد، علی را بغل کرد و انداختش بالا و ازش خداحافظی کرد. توی اتاق گفت:
« میدونم بیقراری میکنی. »
- « آره ،طاقت نمیارم، باید برگردی. »
+ « مامان! اگه شهید شدم هر روز بهت سر میزنم. »
- « آره جون خودت، الکی نگو! »
+ « مامان میام؛ بَینی و بَین الله شفاعتت می.کنم، قول میدم. »
با هم رفتیم ترمینال، در مسیر برگشت، توی تلگرام دعایی را برایش فرستادم که بخواند تا خدا محافظش باشد. بعد نوشتم:
« من که از الان دلتنگت شدم پسرم؛ به خدا طاقت دوریت برام سخته! »
جواب داد:
« فدات. منم همین طور. »
صبح، بعد از نماز سریع رفتم سر گوشیام. پیام داده بود:
« سلام مامانم! صبحت به خیر ،خوبی؟ما تهرانیم. دعا کنید مشکلی پیش نیاد و راحت بریم. »
اشک از گوشهی چشمم شره کرد:
« سلام پسرم ،خوبی عزیزم؟ نمیدونی چقدر دلتنگت شدم؛ دلتنگ مرامت، معرفتت، آقاییت. آخه یهبار نشد ناراحتم کنی که حالا این قدر گریه نکنم. »
ظهر پیام داد:
« سلام مامانم؛ان شاءالله ساعت پنج عازمم؛ تورو خدا ویژه برام دعا کن....از عمق دلت حلالمکن....دوستتون دارم..... »
جواب دادم:
« محسن، میگم برو راضیام به رضای خدا، ولی چطور دوریت رو تحمل کنم؟ »
در آخرین پیامش نوشت:
« خیلی بهتون بدی کردم، با اخلاقم، با رفتارم... همیشه به یاد مصیبتهای حضرت زینب باشید. »
🗣 راوی: مادرهمسرشهید
⬅️ ادامه دارد....
@hamedanpeyrovan
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 2⃣1⃣
یک داعشی کریه و بدترکیب آمده بود توی خانه و با کفش ایستاده بود روی فرش. آمد طرفم. به خودم میلرزیدم. گفتم اگر نزدیکم شد، بلایی سر خودم میآورم. ناگهان دیدم سری توی دستش گرفته، آن را کوبید به دیوار. رفت داخل اتاق. پشت سرش یواشکی نگاه کردم. چند نفر دست بسته کنار هم ردیف کرده بود. یکییکی سرهایشان را با تبر میزد. سرها میافتاد، ولی خونی نمیچکید.
شوهرم تکانم داد:
« کابوس میبینی؟! »
عرق از سر و صورتم میچکید. با گریه خوابم را برایش تعریف کردم. دراز کشید و گفت:
« ناراحت نباش؛ خواب زن چپه! »
با عصبانیت گفتم:
« اون سر آقا محسن بود! »
شوهرم گفت:
« دارم میگم خواب زن چپه! »
تا صبح از فکر و خیال خواب به چشمم نیامد. صدقهی سنگین دادم. فردا شبش که آقا محسن زنگ زد، دلم آرام گرفت. به زهرا خوش خبری داد که هفتهی بعد جور می کند با علی بروند سوریه. زهرا در گیر دار ساک بستن بود که عکس اسارتش منتشر شد. از بس شوکه شدم، از همان لحظه، بیماری پوستی افتاد به جانم. باورمان نمیشد. همه هم میگفتند فتوشاپ است.
از شهادتش ناراحت نیستم، افتخار می کنم. اسارتش زجرم داد. مدام می گفتم الهی بمیرم که سرت را بریدند.
سختترین لحظه موقعی بود که عکس سر بریدهاش را دیدم؛ آن لب هایش که از تشنگی سیاه شده بود.
نرفتیم پیکرش را ببینیم. یه چفیه و تسبیح دادم به همکارش. گفتم:
« اینا رو به بدنش تبرک کن؛ نه کفنش. »
اینها را در پلاستیک داد به من و گفت:
« به خود آقا محسن تبرک کردم. »
وقتی در معراج شهدا نشستم روبه روی تابوتش، آخرین پیامش آمد توی ذهنم:
« همیشه به یاد مصیبتهای حضرت زینب باشید. »
🗣 راوی: مادرهمسرشهید
⬅️ ادامه دارد....
@hamedanpeyrovan
☆یاأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَعَـلۍ..♥️"
ماریـزهخورِخوانِتوهَستیم؛عَلي
اَزعِـطـرِگلِرویِتـومَسـتـیـم؛علي
هَـرچَنـدهَمـهغَـرقِگُـنـاهیـم؛وَلي
مادلبِـهشِفـٰاعَتِتـوبَـستیـم؛عَلي
•اَلسَـّـلاٰمُعلیک يااَميـرَالْمؤمِنيـن
@hamedanpeyrovan