eitaa logo
حامدانه
934 دنبال‌کننده
237 عکس
25 ویدیو
6 فایل
«حامدانه» بخشی از دغدغه ها و نگاه های یک طلبه در جبهه فرهنگی است. قدم هایتان برچشم.. حامد تقدیری رییس ستاد ملی روایت پیشرفت کشور رئیس بنیاد ملی نوجوان و سازمان مدارس صدرا (imso.ir) ارتباط : @h_taghdiri https://eitaa.com/joinchat/2514681856C515654693b
مشاهده در ایتا
دانلود
. صدای استاد در ناکجا آباد اروپا حتی از پشت تلفن صوتی واتساپ هم پر از سوز و حسرت بود. استاد چند سالی است که درد هجرت را به جان خریده و باتوجه به مشکلاتی که داشته خانواده را همراه نبرده و چند ماه یکبار سر می زند. استاد می داند که تربیت غرب بچه هایمان را از ما می گیرد. می داند تربیت غرب خروجی اش نیست. و این شده در دو راهی هجرت و جهاد ، و ماندن و فراغت ، میدان رزم را انتخاب کرده. استادی که شدن را در کوچه پس کوچه های قم، در دوران انقلاب آموخته است. . صدایش پر از بغض بود. آنقدر که من با همه وجود سوختم. می گفت : نامردی نیست تو همش حرم حضرت معصومه سلام الله علیها و حرم امام رضا علیه السلام بری و من در غربت ، حسرت یک زیارت داشته باشم؟؛ راستش را بخواهید نامردی است. ما و این همه نعمت و این همه غفلت؟! . همین استاد بود که می گفت اگر دیدید کار فرهنگی تان همه چیزش خوب است، پول دارید و خوب پیش می روید، بدانید یک جای کارتان می لنگد .کار فرهنگی میدان رزم است. سختی جزو آن است. همین استاد وقتی می‌خواستیم سر کلاس بچه ها برویم، می گفت : بروید و آقا رسول الله را خوشحال کنید و آن وقت قرآن به سرمان می گرفت و راهی کلاس کودکان مان میکرد. همین استاد بود آخر شب ها بعد از یک روز حرف زدن و ولو شدن وسط اتاق ، می آمد و می خندید و خدا قوت می‌گفت. راستش را بخواهید تاریخ فهمی از نقل این استاد ها ندارد. اما من برای شما میگویم : ما با کلام و رفتار استاد تربیت شدیم. میدان رزم را شناختیم و عاشق شدیم. . استاد می‌گفت : برادر بزرگم که کوچک بود، با پدرم رفتند کفش بخرند. پدرم که روحانی بود، برادرم را به مغازه ی معمولی برد که قیمت کفش ها پایین بود و مدلش هم معمولی. برادرم که دوست داشت کفش بهتر بخرد به هر کفشی ایراد می گرفت. مغازه دار که پیرمرد فهمیده ای بود به برادرم گفت : پسرم ، پدرم به مادرم می گفت : خانم تلاش کن در زندگی کمتر خرج کنی که آخر سال پول بیشتر برای ما بماند که آن بیشتر باشد تا بیشتر به مرجعم برای مسیر تبلیغ دین خمس دهم. استاد می گفت : از آن طرف آشیخ عبدالکریم حائری هم وقتی همسرش گله کرد که مرتضی کفشش پاره است و با پای خیس وارد خانه می‌شود و باید کفش بخرد ، گفته بود وقتی برای همه طلبه ها کفش خریدم ، مرتضی هم چون طلبه است برود یکی را بگیرد. استاد میگفت : آن خمس دهنده و این خمس گیرنده برای ما طلبه ها درسند. پس تلاش کنید بار این خمس ها روی دوشتان نماند. . راستی استاد این روزها در بیابان اروپا، گرفتار کروناست ، و خانواده اش هم در ایران گرفتارند دعایشان کنید.. . شب قدر محتاج دعای خیرتان برای خدمت خالصانه در مسیر سربازی هستم.