eitaa logo
حامدانه
896 دنبال‌کننده
231 عکس
25 ویدیو
6 فایل
«حامدانه» بخشی از دغدغه ها و نگاه های یک طلبه در جبهه فرهنگی است. قدم هایتان برچشم.. حامد تقدیری رییس ستاد ملی روایت پیشرفت کشور رئیس بنیاد ملی نوجوان و سازمان مدارس صدرا (imso.ir) ارتباط : @h_taghdiri https://eitaa.com/joinchat/2514681856C515654693b
مشاهده در ایتا
دانلود
. رمضان بود و عازم بودم. ظهر خبر داده بودند عصر مهرآباد باشم .سالنی بود که تنها فشار آفتاب را میگرفت . همه بدون درجه کنار هم نشسته بودند. عده ای بودند که نشاط و خنده شان ناخودآگاه دلت را آرام میکرد. دوست داشتم ساعتها نگاه شان کنم. چقدر خوب از دنیا کنده شده بودند. . یکی شان گوشه ای روی زمین رو به دیوار نشسته بود و داشت برای آخرین لحظات تلفن صحبت میکرد. نزدیکش شدم .آرام میگفت :« عزیزم گریه نداره که، چشم روی هم بزاری دو ماه دیگه بر میگردم. بابا خانم نگران بچه ها نباش. حسین رو هم سفارش کردم کمتر شیطونی کنه. بابا عزیزم آرام باش. مگه یادت رفته قرار بود زندگی مون رو وقف و کنیم. اصلا تیر و ترکش برای ما ضرر داره ...» . چون ملبس بودم شده بودم مخاطب سوالات و طنزهای بچه ها. یادمه روزهای حسرت یک لحظه این روزها رو میخوردم . فیلم های سوریه من رو می سوزوند که چرا من باید میان این ادکن زده های کثیف باشم و از بهشت بچه های مدافع حرم دور. حالا توی بهشت بودم و نمیخواستم حتی یه لحظه اش رو از دست بدم. . بیست دقیقه طول کشید تا اتوبوس به هواپیما رسید. از کارت پرواز و چک خبری نبود. وارد که شدیم همان جلو خلبان روی یک صندلی نشسته بود و بقیه همه پشت سرش هر جایی که دوست داشتند می نشستند. از کمربند ایمنی هم خبری نبود. یک نفر تعدادی بسته کیک آورد و گفتم حاج آقا این بسته ها رو دست به دست کنید تا به همه برسه که هرکسی روزه نیست بخوره. فهمیدم این همان پرواز است .موقع پرواز هم از همه جای هواپیما باد می آمد و فشار بود. انقدر که وقتی رسیدیم گوش هایم اصلا نمی شنید و بدنم به شدت درد میکرد. . ورودی عکس شهدای نبل را نصب کرده اند. برایم سئوال بود چرا عکس یک شهید از همه بزرگتر است .هرروز باید می آمدم و از میدان اصلی نبل خرید میکردم . پسر بچه ای ده ساله هر روز می آمد و به من می چسبید . هر چه اسمش رو می پرسیدم و جویای احوالش بودم پاسخ نمی داد. یک روز یکی از مغازه دار ها خیلی تحویلش گرفت. گفتم میشناسیش؟ چرا همیشه به من میچسبه؟ گفت: پسر همان شهیدی است که عکسش بزرگتر است. پدرش انقدر شجاع و مقاوم بود که عکسش را بزرگتر زدیم. بعد از پدرش جشن گرفت .انقدر موشک زدند تا شهید شد. پدرش بهش گفته پسرم می دونی چرا من اینقدر شجاع شدم؟ چون به ایرانی ها . تو هم اگر میخواهی مقاوم و شجاع بشی به ایرانی ها بچسب ... . راستش را بخواهید همان اروپا بهتر است. سوریه اعتیاد می آورد.نمیشود برگشت و دوری اش راتحمل کرد. هنوزهم هر روز حسرت یک لحظه چسبیدن به آن دارم فیلم: شهید مصطفی @hamedtaghdiri
. مرور خاطرات نوروز ۱۴۰۰ . می دانستم ما فقط وظیفه داریم حرکت کنیم. اما خب بدون پول و هماهنگی که نمی شد. از چند ماه قبل پیگیری کردم و بالاخره در جلسه ای خدمت حجت الاسلام و المسلمین حسینی رسیدیم. کار رو پسندیدند اما منوط شد به حضور ما در که هزینه آن بر عهده خودمان بود. من هم که اولین تجربه فعالیت تبلیغی بین الملل ام بود ، بسم الله رو گفتم و رفقا رو جمع کردم. . مثل همیشه، وارد حرم حضرت معصومه سلام الله علیها شدم. عرضه حاجت کردم و مقدار درخواستی را گفتم و باز این خاندان کرم، هنوز از حرم خارج نشده بودم که هزینه سفر را رساندند. . هنوز از شلوغی های سوریه خبری نبود. چهل روز فعالیت در حرم حضرت زینب سلام الله علیها شیرینی های زیادی داشت. من هم مثل همیشه علم غرفه کودکان را بلند کردم. از بی آبی و بی برقی محل اسکان نگم که همه اش با دست پخت بی نظیر رضا جوان آراسته فراموش میشد. چرا که شب تا صبح باید راه می رفتیم بلکه غذای بی نام و نشانش هضم شود. خودش هم انگار این را می دانست. چرا که همیشه بعد از غذا ، پیاده با دوربین عکاسی راهی کوچه و پس کوچه های دمشق میشد. از این ژست های هنری که انگار ما نمی فهمیدیم خودش هم می داند چه آشی برای ما پخته است. . تجربه ارتباط با زائرین کشورهای مختلف، تجربه بسیار شیرینی بود. تجربه ای به یاد ماندنی که هنوز هم دلمان تنگش می‌شود. روزهای آخر ، دیدن شهرهای مختلف سوریه روزی مان شد. یکی از بازدید های جالب زیارت مضجع شریف حضرت عمار یاسر و محل جنگ صفین بود. . شروع تجربه بین الملل با سوریه ، شروع ویژه ای بود. تجربه ای که در خیلی سفرهای بعدی کمکم کرد. سوریه سرشار از تجربه و فرهنگ و تاریخ است. باید با علوی ها و اهل سنت و مسیحی ها و دروزی زندگی کنی تا بفهمی سوریه کجاست. و من در این مرور خاطرات عجیب دلم برای سوریه تنگ شده است. @hamedtaghdiri