eitaa logo
حامدانه
897 دنبال‌کننده
231 عکس
25 ویدیو
6 فایل
«حامدانه» بخشی از دغدغه ها و نگاه های یک طلبه در جبهه فرهنگی است. قدم هایتان برچشم.. حامد تقدیری رییس ستاد ملی روایت پیشرفت کشور رئیس بنیاد ملی نوجوان و سازمان مدارس صدرا (imso.ir) ارتباط : @h_taghdiri https://eitaa.com/joinchat/2514681856C515654693b
مشاهده در ایتا
دانلود
آزمون ورودی جمعه ۶ اردیبهشت ساعت ۹ صبح برای بچه های خوب پنجمی و ششمی تلفن تماس 09192062817
دعای هفته بیست و یکم دعای خانوادگی @hamedtaghdiri
دعای هفته بیست و دوم دعای خانوادگی @hamedtaghdiri
هدایت شده از سازمان مدارس صدرا
3411971_-210389.mp3
4.97M
پادکست های قرآنی ماه رمضان ویژه با تأکید بر آیات مرتبط با مباحث جلسه سازمان مدارس علوم و معارف اسلامی @sadra_news http://eitaa.com/joinchat/1462108178C2067d1dfc4
هدایت شده از سازمان مدارس صدرا
3870720_-210442.mp3
7.24M
پادکست های قرآنی ماه رمضان ویژه با تأکید بر آیات مرتبط با مباحث جلسه سازمان مدارس علوم و معارف اسلامی @sadra_news http://eitaa.com/joinchat/1462108178C2067d1dfc4
. در عرصه . از برجام هیچ خبری نبود. مرکز اسلامی امام علی ع وین در اتریش ، نقطه امن و آرامش مسلمانان منطقه بود. شب های محرم تا چهار هزار نفر در مراسم ها شرکت میکردند . از صبح زود که بیدار میشدیم تا آخر شب در مرکز می دویدیم و نمی فهمیدیم چطور بیهوش شده ایم و انقدر نشاط در مرکز بود که هنوز به حال و هوای آن روزها غبطه می خورم. . فقط نبود که چنین شور و نشاطی برقرار بود. و شهر ها و مراکز اسلامی زیادی به مرکز اسلامی امام علی ع وصل بودند. . ظهر عاشورا بود. خادم جوانی در مرکز کار میکرد که مهاجر بود. پنج سال بود از خانواده اش و بچه اش دور بود. بعد از مراسم، آرام وارد اتاق شدم. دیدم دارد تلفن صحبت میکند . کشیش مسیحی بهش زنگ زده بود که اگر در فرم بنویسد است فردا مشکل اقامتش را حل میکند . گریه میکرد و میگفت، آن دنیا چطور جواب حضرت عباس ع را بدهم. امضاء نکرد و سختی را به جان خرید. . هوای وین برجامی شده بود. گروه، گروه می آمدند و سفارت و هتل شده بود پاتوق آقایان. قرار بود آپولو هوا کنند. یادمه به مسئول ایرانی در اتریش گفتم : برایم عجیب است اینقدر به برجام امید دارید. اثر آب اروپا است؟! میگفت : شما طلبه ها به آشنا نیستید . یادمه آقای سفیر اقامت خانواده اش را گرفت و در همان جا ماند. . اتریش در ایران بیش از ۱۷۰ مرکز فرهنگی دارد و ایران به جز رایزنی که هیچی نیست ، مرکز اسلامی امام علی ع را دارد که الان به برکت و تخصص آقایان در نماز جماعت هم به زور دارد چه برسد به مراسم و برنامه. از آن ۱۷۰ مرکز اتریشی هم حتی یکی هم تعطیل نشده. . مرکز اسلامی امام علی ع را سروران افغانستانی پر میکردند. اگر امروز آقایان یقه سفید ، دیپلمات به این عزیزان ایراد میگرند چون پرچم اسلام و انقلاب به دست همین سروران افغانستانی بالاست. و پرچم با آقایان سازگار نیست . و چه خوب گفت رهبر مان که . . عکس ها: یادگاری های وین در دوران قبل از
. رمضان بود و عازم بودم. ظهر خبر داده بودند عصر مهرآباد باشم .سالنی بود که تنها فشار آفتاب را میگرفت . همه بدون درجه کنار هم نشسته بودند. عده ای بودند که نشاط و خنده شان ناخودآگاه دلت را آرام میکرد. دوست داشتم ساعتها نگاه شان کنم. چقدر خوب از دنیا کنده شده بودند. . یکی شان گوشه ای روی زمین رو به دیوار نشسته بود و داشت برای آخرین لحظات تلفن صحبت میکرد. نزدیکش شدم .آرام میگفت :« عزیزم گریه نداره که، چشم روی هم بزاری دو ماه دیگه بر میگردم. بابا خانم نگران بچه ها نباش. حسین رو هم سفارش کردم کمتر شیطونی کنه. بابا عزیزم آرام باش. مگه یادت رفته قرار بود زندگی مون رو وقف و کنیم. اصلا تیر و ترکش برای ما ضرر داره ...» . چون ملبس بودم شده بودم مخاطب سوالات و طنزهای بچه ها. یادمه روزهای حسرت یک لحظه این روزها رو میخوردم . فیلم های سوریه من رو می سوزوند که چرا من باید میان این ادکن زده های کثیف باشم و از بهشت بچه های مدافع حرم دور. حالا توی بهشت بودم و نمیخواستم حتی یه لحظه اش رو از دست بدم. . بیست دقیقه طول کشید تا اتوبوس به هواپیما رسید. از کارت پرواز و چک خبری نبود. وارد که شدیم همان جلو خلبان روی یک صندلی نشسته بود و بقیه همه پشت سرش هر جایی که دوست داشتند می نشستند. از کمربند ایمنی هم خبری نبود. یک نفر تعدادی بسته کیک آورد و گفتم حاج آقا این بسته ها رو دست به دست کنید تا به همه برسه که هرکسی روزه نیست بخوره. فهمیدم این همان پرواز است .موقع پرواز هم از همه جای هواپیما باد می آمد و فشار بود. انقدر که وقتی رسیدیم گوش هایم اصلا نمی شنید و بدنم به شدت درد میکرد. . ورودی عکس شهدای نبل را نصب کرده اند. برایم سئوال بود چرا عکس یک شهید از همه بزرگتر است .هرروز باید می آمدم و از میدان اصلی نبل خرید میکردم . پسر بچه ای ده ساله هر روز می آمد و به من می چسبید . هر چه اسمش رو می پرسیدم و جویای احوالش بودم پاسخ نمی داد. یک روز یکی از مغازه دار ها خیلی تحویلش گرفت. گفتم میشناسیش؟ چرا همیشه به من میچسبه؟ گفت: پسر همان شهیدی است که عکسش بزرگتر است. پدرش انقدر شجاع و مقاوم بود که عکسش را بزرگتر زدیم. بعد از پدرش جشن گرفت .انقدر موشک زدند تا شهید شد. پدرش بهش گفته پسرم می دونی چرا من اینقدر شجاع شدم؟ چون به ایرانی ها . تو هم اگر میخواهی مقاوم و شجاع بشی به ایرانی ها بچسب ... . راستش را بخواهید همان اروپا بهتر است. سوریه اعتیاد می آورد.نمیشود برگشت و دوری اش راتحمل کرد. هنوزهم هر روز حسرت یک لحظه چسبیدن به آن دارم فیلم: شهید مصطفی @hamedtaghdiri
هدایت شده از سازمان مدارس صدرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید سعید فطر بر همه سروران مبارک گزارش تصویری فعالیت های جهادی مربیان سازمان مدارس در گامی در عرصه خدمت رسانی دانش آموزی https://ble.im/sadra_news http://eitaa.com/joinchat/1462108178C2067d1dfc4
هدایت شده از سازمان مدارس صدرا
دوره های نخبگانی ویژه دانش آموزان منتخب مدارس وابسته به گامی نو در مسیر توانمند سازی و واگذاری مسئولیت های انقلاب اسلامی به نوجوانان در مسیر تحقق انقلاب اسلامی تیرماه ۹۸ تهران، شهرری، آستان مقدس حضرت عبدالعظیم ع https://ble.im/sadra_news http://eitaa.com/joinchat/1462108178C2067d1dfc4
هدایت شده از سازمان مدارس صدرا
دوره های معرفت افزایی ویژه دانش آموزان مدارس وابسته به گامی نو در مسیر تعالی دختران نوجوان انقلاب اسلامی خرداد و مرداد ماه ۹۸ قم، جامعه الزهرا سلام الله علیها تهران، شهرری، مدرسه علمیه حضرت عبدالعظیم ع (خواهران) تهران، مدرسه علمیه کوثر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی https://ble.im/sadra_news http://eitaa.com/joinchat/1462108178C2067d1dfc4
بسم الله الرحمن الرحیم طرح مادر و کودک «حسنات» در مسیر توانمندسازی مادران و رشد و تربیت دینی کودکان برای سال تحصیلی 99_98 از کودکان سه تا چهارسال و چهار تا پنج سال ثبت نام میکند. 💠 سه تا چهار سال(هفته ای یک روز_دوشنبه ها) و💠 چهارتا پنج سال (هفته ای دو روز_ شنبه ها و سه شنبه ها) 🌸 حسنات در بخش مادران به دنبال تامین نیازهای علمی و مهارتی یک بانوی مسلمان ایرانی است. برای رسیدن به این هدف مجموعه ای از برنامه ها را در دستور کار خود دارد: 💠 سلسه جلسات آموزشی و کارگاه های علمی-مهارتی در زمینه تربیت فرزند، همسرانه، حقوق و تکالیف زن در اجتماع و مهارت های زندگی 💠 دعوت از کارشناسان تربیتی 💠 کارگاه های علمی-مهارتی در زمینه های خلاقیت، بازی سازی، پرورش و تقویت حواس و ... 💠 آموزش های هنری برای ارتقاء لطافت های زنانه 💠 نقد و مباحثه کتاب و فیلم برای انس بیشتر با کتاب و دانش افزایی مادران 💠 برنامه هایی برای نشاط افزایی با رویکرد افزایش صحبت و تقویت کار گروهی 💠 نهج البلاغه خوانی برای آشنایی با کلام امیرالمومنین(ع)و انس با نهج البلاغه 📆 مهلت ثبت نام :تا 13 مرداد ماه ☎ تلفن تماس: 09919779278 عصرها از ساعت 14 الی19 🏘 آدرس: بلوار امین، بیست متری گلستان، پلاک 26 💬 پشتیبانی در پیام رسان های بله و ایتا: @virtualcourse کانالهای ما در بله، ایتا و تلگرام: 📣 @madar_koodak_hasanathttp://eitaa.com/joinchat/2691694592C9595293a13
هدایت شده از سازمان مدارس صدرا
اینفوگرافی فعالیت های ۱۸۰ روز گذشته سازمان مدارس علوم و معارف اسلامی صدرا http://eitaa.com/joinchat/1462108178C2067d1dfc4
هدایت شده از پیش دبستانی صدرا
✅مدرسه دخترانه صدرا شعبه (وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی) ثبت نام با برنامه های تربیتی، آموزشی و مهارتی -مشاور محور -اردوهای هدف مند -مهارت های زندگی (بدون هزینه تحصیل) برای پیش ثبت نام وکسب اطلاعات بیشتر میتوانید به آی دی: @virtualcourse در بله و ایتا پیام بدهید و با شماره 09919779278 از ساعت 9 صبح تا 14 تماس بگیرید. «ثبت‌نام تا ده شهریور» https://ble.im/sadraschool
راستش را بخواهید گاهی هم می ترسیدم. اگر هر کسی اتفاقی برایش پیش آمد ، همه مسئولیتش با من بود. راستش را بخواهید پول هم نداشتیم و باز همه منتظر بودند نظر من را بشنوند. دلم بی قرار بود. قرآن را باز کردم. رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ ۙ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (نور،۳۷) دلم آرام شد. این مسیر صاحب دارد. امنیت و مالش و لوازمش را خودش تضمین کرده است. و ما در این دایره عشق هیچ کاره ایم. . سفر من با روضه شروع شد. روضه ای عینی. نزدیکی های کوت در کشور عراق یک ون از ما سبقت گرفت و با ون دیگر شاخ به شاخ تصادف کرد. به سرعت از ماشین پیاده شدم که به کمک مجروحین بروم. وضعیت بدی بود. همه خونی و داغون. روز شهادت حضرت رقیه س بود. یک دختر سه ساله را از ماشین در آوردم. آرام خوابیده بود. با صورتی خونی. هر چه شوک دادم اثر نکرد. آرام در بغل من جان سپرد. روی دستم بود و اشک ها امانم را بریده بود. جلوی یک ماشین را گرفتم. دخترک را در ماشین خواباندم تا با بقیه مجروحین به بیمارستان برود. دخترک گوشواره به گوش داشت و آرام خوابیده بود. چند روز بعد در خبرها دیدم دخترک آسمانی شده است. . هر چه می گذرد بیشتر به گنجی که به آن رسیده ام پی می برم. گنجی بسیار گران بها که قیمت ندارد. آنقدر ارزشمند است که بی خوابم کرده است. مدارس صدرا پر از گوهرهای گرانبها از نوجوان های پاک و پر امید و پر نشاط است. بچه ها مداح بودند، شاعر بودند ، خطیب بودند، دغدغه مند و پر انگیزه بودند. شب ها صدای نماز شب شان در اتوبوس و محل اسکان ما را شرمنده می کرد. ما برای این همه دلهای گران بها چه باید بکنیم؟ چقدر ما عقبیم و این نوجوان ها تا کجا پیش رفته اند.. . همه ی ستاد مدارس صدرا با عشق و با همه وجود ایستاده اند تا زیبایی های دین را نشان این بچه ها دهند. ایستاده اند تا آن عشقی که ما را سالهاست به هر سو میکشد را برای بچه ها بازگو کنند. رفقا ایستاده اند تا بچه ها به جای گرفتار شدن در و ده ها شرکت تجاری تست زنی به رشد و تعالی خودشان فکر کنند و با همه وجود زیبایی مسیر اباعبدالله الحسین را بچشند. . راستش را بخواهید دلم بدجور تنگ شده است. برای همه ی بچه های صدرا تنگ شده است. آنقدر نفس کشیدن در فضای شان شیرین است که دوری اش برایمان سخت میشود. عزمی نو کرده ایم. عزم کرده ام با عنایت خداوند متعال و اهل بیت علیهم السلام ، با کمک همه ی بچه های صدرا ، صدرایی نو بسازیم. صدرایی سرزنده و پویا .. هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله ...
. استاد می‌گفت: پیامبر اسلام ص چقدر داشت؟! استاد می‌گفت : هر وقت هر روز در کوچه راه رفتید و شکمبه گوسفند روی سرتان ریختند و هیچ نگفتید و برای نشر اسلام صبر کردید تازه یکی از هزاران صبر پیامبر ص را تجربه کرده اید و پیامبر ص کجا و ما کجا؟!! . استاد می‌گفت : هر وقت عالم شدید و برای خودتان به مقام استادی رسیدید و جایگاه پیدا کردید و آن وقت به خاطر خدا رفتید و پای حرف کودکان و نوجوانان نشستید و خالصانه خدمت کردید ، درس اول طلبگی را یاد گرفته اید. همین استاد وقتی با بچه های زیر هفت سال ساعت ها کلاس داشتم و خسته بر می‌گشتم منتظرمان چایی به دست بود و می‌گفت آفرین که پیامبر ص را خوشحال میکنید. پیامبر ص هم شتر بچه ها شد. . استاد هنوز هست. در سنگر تبلیغ. استاد هنوز ندارد. استاد ، استاد مشهور حوزه و دانشگاه بود. همه را رها کرد که پیامبر ص را خوشحال کند. . راستش را بخواهید قبل از هیچ وقت بودجه کشور برایم مهم نبود. چون ما در فعالیت ها از بودجه کشور هیچ بهره ای نداشتیم. راستش را بخواهید ما داشتیم اما بودجه دهنده ما بود. راستش را بخواهید خیلی وقتها نشستیم و جیب هایمان را خالی کردیم تا بلکه با این هزار تومان ها بتوانیم کار کنیم. . این روزها دلم خون است. نه به خاطر بودجه ای که هیچ وقت بهره ای از آن نداشتیم. بلکه به خاطر . به خاطر ۱۲۰۰۰ نوجوان پاک و مهذبی که من نتوانستم از کاسبی آقایان و آقازاده ها ، حق شان را جذب کنم. از آقایی که بختش برای رویش های انقلاب نو نبود که اوضاع مدارس ما چنین گره خورده است. . این روزها دلم خون است . به خاطر اون طلبه مخلصی که فضلش از من بیشتر است و به خاطر خدا در مناطق محروم مستقر شده و چند ماهی است هیچ ندارد و همان حداقل هدیه تبلیغی که کمتر از یک میلیون تومان است هم به او نرسیده است. . این روزها دلم خون است از آن نامردی که همه ی بودجه کشور را می‌بلعد و نامردانه حوزه و طلاب را متهم میکند. فرزندش در غرب تحصیل میکند و مدارس دولتی ما کلاس های چهل تا پنجاه دانش آموز را تجربه می‌کند و به دنبال فروش مدارس است. . اما راستش را بخواهید سرشار از . وقتی این پر انرژی و خوش فکر را می‌بینم به انقلاب اسلامی با این همه رویش میبالم. ما برای آفریده نشده ایم. ما ایستاده ایم تا با همت همین نوجوانان نه تنها که آینده انقلاب اسلامی را بسازیم. آنقدر حرف های امام عزیز و حضرت آقا در دل ما نشسته که هزار بار جانمان را بگیرند ، پای آرمان های انقلاب اسلامی می ایستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه پادکست های احادیث داستانی باصدای حجت الاسلام حامد تقدیری تهیه شده در سازمان مدارس علوم و معارف اسلامی صدرا موضوع: کوچ https://eitaa.com/joinchat/1462108178C2067d1dfc4 @sadra_news
بسم الله الرحمن الرحیم «حامدانه» تخته ی دغدغه های یک طلبه در شلوغی های دنیاست. وقتی که در ناکجاآباد دنیا ، دل به حرف های امام عزیز داد و نفهمید چه زمانی لباس سربازی به تن کرده و بی تاب به هر سو می دود. اینجا از مسیری که ارباب مرا تا اینجا آورد، از آنچه تجربه کردم و آموختم ، می نویسم. قدم تان بر چشم. @hamedtaghdiri
تو کجایی . گوشه ای کز کرده بودم و زانو به آغوش کشیده بودم. اشک امانم را بریده بود. حال احمد خوب نبود. احمد که هر روز ساعت سه نیمه شب بیدارش میکردیم و راهی تهران میشدیم. . خاطره اربعین جلوی چشمم بود. خاطره جهادی ها و سفر ها، خاطره هجرت ها و سختی ها. و در همه موارد احمد کنارمان بود. احمد با صفا، احمد خندان و احمد مخلص. . راستش را بخواهید خوبی اش حرص آدم را در می آورد. هی بهش میگم توی پیاده روی اربعین این کوله ها چیه دنبال خودت راه انداختی؟! تو خودت به زور راه می ری. می‌گفت دیدم بچه های کاروان کم آوردند، وسایل شون رو گرفتم. . ظهر شده بود. تلفن که قطع شد، نفسم بالا نیامد. نیمه اسفند روز تیره ای بود. احمد برای همیشه رفت. رفت که هوای ما را داشته باشد. رفت که بعد از این همه تلاش کمی جسمش آرام گیرد. و ما میدانیم روحش هنوز بی قرار است. احمد که رفت. دل ما همه رفت. و دل من هنوز گوشه اتاق برای احمد کز کرده است. . احمد هوای ما را داشته باش. @hamedtaghdiri