eitaa logo
حامدانه
934 دنبال‌کننده
237 عکس
25 ویدیو
6 فایل
«حامدانه» بخشی از دغدغه ها و نگاه های یک طلبه در جبهه فرهنگی است. قدم هایتان برچشم.. حامد تقدیری رییس ستاد ملی روایت پیشرفت کشور رئیس بنیاد ملی نوجوان و سازمان مدارس صدرا (imso.ir) ارتباط : @h_taghdiri https://eitaa.com/joinchat/2514681856C515654693b
مشاهده در ایتا
دانلود
. مرور خاطرات نوروز ۱۴۰۰ . می دانستم ما فقط وظیفه داریم حرکت کنیم. اما خب بدون پول و هماهنگی که نمی شد. از چند ماه قبل پیگیری کردم و بالاخره در جلسه ای خدمت حجت الاسلام و المسلمین حسینی رسیدیم. کار رو پسندیدند اما منوط شد به حضور ما در که هزینه آن بر عهده خودمان بود. من هم که اولین تجربه فعالیت تبلیغی بین الملل ام بود ، بسم الله رو گفتم و رفقا رو جمع کردم. . مثل همیشه، وارد حرم حضرت معصومه سلام الله علیها شدم. عرضه حاجت کردم و مقدار درخواستی را گفتم و باز این خاندان کرم، هنوز از حرم خارج نشده بودم که هزینه سفر را رساندند. . هنوز از شلوغی های سوریه خبری نبود. چهل روز فعالیت در حرم حضرت زینب سلام الله علیها شیرینی های زیادی داشت. من هم مثل همیشه علم غرفه کودکان را بلند کردم. از بی آبی و بی برقی محل اسکان نگم که همه اش با دست پخت بی نظیر رضا جوان آراسته فراموش میشد. چرا که شب تا صبح باید راه می رفتیم بلکه غذای بی نام و نشانش هضم شود. خودش هم انگار این را می دانست. چرا که همیشه بعد از غذا ، پیاده با دوربین عکاسی راهی کوچه و پس کوچه های دمشق میشد. از این ژست های هنری که انگار ما نمی فهمیدیم خودش هم می داند چه آشی برای ما پخته است. . تجربه ارتباط با زائرین کشورهای مختلف، تجربه بسیار شیرینی بود. تجربه ای به یاد ماندنی که هنوز هم دلمان تنگش می‌شود. روزهای آخر ، دیدن شهرهای مختلف سوریه روزی مان شد. یکی از بازدید های جالب زیارت مضجع شریف حضرت عمار یاسر و محل جنگ صفین بود. . شروع تجربه بین الملل با سوریه ، شروع ویژه ای بود. تجربه ای که در خیلی سفرهای بعدی کمکم کرد. سوریه سرشار از تجربه و فرهنگ و تاریخ است. باید با علوی ها و اهل سنت و مسیحی ها و دروزی زندگی کنی تا بفهمی سوریه کجاست. و من در این مرور خاطرات عجیب دلم برای سوریه تنگ شده است. @hamedtaghdiri
مرور خاطرات . راستش را بخواهید خودم هم شاخم در آمده بود. اصلا تصورمان از یک این نبود. ما که با مدرسه علمیه غریبه نبودیم. کودکی مان در لا به لای کتابهای پدربزرگ گذشته بود. کتابهایی که پدر بزرگ میان شان پیدا نبود و نقش قلعه بازی برایمان داشت. وقتی هم پدربزرگ پیدا میشد ، شکلاتمان را می گرفتیم. خانه پدربزرگ وسط یک مدرسه علمیه بود. تصورمان این بود که وقتی موقع غذا میشد، پدربزرگ حکمت های نهج البلاغه را برای همه اهل سفره می خواند. خلاصه این مدرسه علمیه ، شاخ در آور بود. . مدتی چهره ام مثل این بهت زده ها بود. وقتی بهم گفتند باید نمایش بازی کنم. مگر طلبگی با سن نمایش و اتاق گریم و نمایشنامه ارتباطی دارد؟!🙄 بعضی ها زودتر وارد گود شدند. مثل همین رضا جوان و سیدمهدی صدرالساداتی. اصلا انگار نمایشنامه نویسی و بازیگری در خون شان بود. خدا رو شکر از اول نقش های مثبت به من می افتاد و سن نمایش مدرسه علمیه مان همیشه داغ بود. کمی که پیش رفتیم کلاس نگارش و خوشنویسی و .. هم اضافه شد. و این شد که یواش یواش شاخمان در آمد. . تابستان که شد فکر کردیم خب یکسال سختی های درس خواندن و دوری از خانواده و حجره نشینی تمام شده و برمیگردیم به سمت پدر و مادر و سه ماه یک دل سیر می خوابیم . اما خبر آمد که کجا؟ یک هفته دیگر برگردید که چهل روز می رویم داخل باغ مدرسه علمیه.(به چند درخت وسط بیابان می گفتند باغ ، همین عکس اول و دوم) که در این چهل روز مکالمه زبان عربی تان شروع می‌شود و از اینجا ما همان زبان فارسی که به زور حرف می‌زدیم را هم کنار گذاشتیم و شدیم عرب زبان . قرار بود هر کلمه فارسی حرف زدن جریمه داشته باشد. من بیچاره همان سال اول اندازه کل زندگی ام جریمه دادم تا عرب شدم. دیگر هرچه تلاش می‌کردم موقع فکر کردن ، فارسی فکر کنم ، فایده ای نداشت. سه سال مکالمه عربی در طول سال تحصیلی و تابستان ها ادامه پیدا کرد ‌.تلویزیون داشتیم، فیلم تولید میکردیم و تلاش میکردیم سختی های باغ را کم کنیم. . بعد از مکالمه زبان عربی فکر کردیم خب این زبان هم تمام شد. بریم به زندگی برسیم که خبر آمد آقا کجا؟! تازه دوره زبان انگلیسی شروع شده و سه سال انگلیسی شروع شد. در همان باغ . و ما که این دفعه علیه عرب زبان ها هم فیلم میساختیم. خلاصه این زبان آموزی پای ما را به عرصه بین الملل که فکرش را نمی‌کردم باز کرد. البته این پا باز شدن هم ماجرا ها داشت اما شروعش از نگاهی بود که دوره ها داد. . خلاصه این روش مدرسه علمیه مان برای حدود ۲۰ سال پیش است. مدرسه ای که طراحش شهیدبهشتی بود. . (بهشتی و قدوسی) @hamedtaghdiri
. بچه که بودیم، کوچه رفتن و بازی با بچه ها علاقه مان بود. الان کوچه و پس کوچه های بچه ها مجازی و تلویزیونی شده. هرچی داد و فریاد می زنیم که برو بیرون حداقل یک خورشید ببین ، میگن خب باباجان شبکه پویا همش خورشید نشون میده. خلاصه کوچه و پس کوچه دیگه برای این بچه ها معنا ندارد. . های این دوران هم معانی خودش را از دست داده. زمانی عشق عامل حرکت بود. همان حرکتی که ما انسان ها از توقف نجات می داد. الان عامل توقف است. دیگر دوست داشتنی هایمان توی همین گوشی ها و تلویزیون هاست. باید متوقف روی همین ها شویم تا به دوست داشتنی مان برسیم. قدیم برای ارسال پیام باید کلی راه می رفتی و امروز باید بنشینی و پیامی تایپ کنی. قدیم اینقدر دوستت دارم شنیده نمیشد و اینقدر عادی نبود. الان مثل نقل و نبات این دوستت دارم ها ریخته و عادی شده . قدیم دوستت دارم ها عامل رشد و ارتباط با معبود بود و این روزها عامل عقب گرد و فراموشی خالق. خلاصه دوستت دارم ها و عاشقی ها هم جنسش عوض شده. . این بلا فقط سر دوستت دارم ها نیامده، سر کارکردن ها هم آمده. الان نشسته پای فضای مجازی و کار میکند. چه کارش شغلی باشد و درآمدی و چه کار فرهنگی. از هر در و دیواری پست و استوری میگذارد. اگر فالوور داشته باشد که می‌شود فعال مجازی ، اگر فقط دور می‌زند که می‌شود علاف مجازی ، این وسط ها هم عده ای زده اند در مسیر دلالی مجازی. خلاصه به کسی بگی بیا بریم سفر و اردو و کار میدانی ، اول یک دل سیر بهت می خندند بعد می‌گوید اردوی مجازی ندارید؟! خیلی هم پایه باشد می پرسد وسیله و محل اسکانش چیه که مجازی چک کند. . خلاصه روزگاری خیلی کلمات عامل بود و این روزها عامل توقف. خدا رحمت کند استاد علی صفایی ره که می فرمودند : «کفر متحرک، به اسلام می‌رسد ولی اسلام راکد، «پدر بزرگ کفر» است. سلمان‌ها در حالی که کافر بودند، حرکتشان آن‌ها را به رسول (ص) منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول (ص) بودند، رُکودشان آنها را به کفر پیوند زد.» . به فکر هایمان باشیم. @hamedtaghdiri
. خیلی وقت بود دلم میخواست فیلم تک تیرانداز رو ببینم. چقدر وجه مشترک است بین جبهه دفاع مقدس و جبهه تربیت . گاهی باید گردان تک نفره شوی و در بیابان ها تک و تنها به هر سمت و سو رو کنی. گاهی باید هفت فرزند را بگذاری و بگذری تا صیاد خمینی شوی. . عرصه تربیت هم همین سختی ها را دارد. باید تیر معارف را پرت کنی و بخواهی که خداوند آن ها را بر دل ها بنشاند. باید خودت را هیچ محض بدانی تا صیاد خمینی شوی. گاهی باید گردان تک نفره شوی که در بیابان ها به هر سمت و سو رو می‌کند. باید رنج فراق خانواده را بچشی تا محبوب هستی خریدارت شود. . در این جبهه جز جنس خالص نمی خرند. در این جبهه بسته بندی ها و زیباسازی ها و زیور آلات امروزی نصب کردن فایده ای ندارد. محبوب هستی فقط جنس ناب میخرد و بس. هرچه نشستیم و برای خودمان ، اعتبارمان ، دکان مان ، شهرت مان کار کردیم ، ما را بیشتر از هدف مان دور می‌کند و ما چه کنیم با این همه هوای نفس که دارد خفه مان می‌کند. . شهید زرین ها قبل از اینکه تک تیرانداز باشند ، مربی بودند. مربی نفس شان ، مربی نسل انقلاب اسلامی . و چه خوب مربی گری کردند و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. هر وقت فهمیدیم چه گنجی در درون داریم، هر وقت جبهه رزم مان را شناختیم ، هر وقت وجود پر قیمت مان را با قیمت عرضه کردیم ، آن وقت شهید زرین می‌شویم. روحش شاد. . این انقلاب تک تیرانداز میخواهد. بسم الله... @hamedtaghdiri
اولین باری که برای کارهای تبلیغی کمک مالی گرفتیم ۶۰۰ هزارتومان بود. ذوقش چند شبانه روز خواب را از چشمانم ربوده بود. همه اش را دادیم و یک ویدئو پروژکتور خریدیم که در کارهای تبلیغی مان نوآور باشیم. هنوز هم کار میکند و کمکمان است. . از پول و حمایت گرفتن متنفر بودم. از کودکی یاد گرفته بودیم چیزی را طلب نکنیم. هنوز هم از درخواست مالی متنفرم. گاهی فکر میکنم خدا خواسته ما را اینطور امتحان کند. اگر زندگی شخصی مان بود هیچکدام از این جلسات را نمی رفتیم اما وقتی میبینیم یک پیگیری ما و کمکی که میگیریم شاید بذری شود در دل یک نوجوان پاک و زلال انقلاب اسلامی ، هروله کنان به سمت این درخواست ها می رویم. . رفقا می دانند مدتی پدر بزرگ جلسه رفتن با این مسئول و آن وزیر و سردار شده بودم. جلساتی برای اینکه برای چند طرح مان حمایتی بگیرم. گاهی به شوخی میگفتم اگر در هر جلسه این آقایان مسئول فقط پنجاه هزارتومان کمک میکردند الان ما در کارهایمان میلیاردر بودیم. هیچ مقام و مسئولی هم از قلم نمی افتاد. یادمه آنقدر تجربه پیدا کرده بودم که همان اول حال و هوای آن مسئول را تحلیل میکردم و به اقتضای حالش فیلم و گزارش نشانش می دادم. یکی استقبال میکرد و یکی یخ برخورد می‌کرد و ما کوتاه نمی آمدیم که وظیفه مان است. . تا اینکه شرایط خیلی سخت شد. وسط کارها بود و دیگر هیچ نداشتیم. استادمان گفت این همه به این وزیر و آن مسیول رو زدی و نامه نوشتی ، چقدر به صاحب این کارها رو زدی و نامه نوشتی؟! و ما تازه فهمیدیم که اساسا راه را اشتباه رفته ایم. . سازمان تبلیغات که آمدیم فکر کردیم، خب حالا می‌رویم به دغدغه ها و طرح هایمان می رسیم. یا حداقل این رو زدن هایمان کمتر می‌شود .اما چشم تون روز بد نبیند که اوضاع بدتر شد که بهتر نشد. حالا ظرفیت و دغدغه های مان بی نهایت شد و داشته هایمان در حد هیچ. آخرین روز سال که آقای حسابرس گفتند بیش از یک میلیارد در سال گذشته زیان برای شما محاسبه کردیم ، رفتم در اتاق و یک دل سیر خندیدم. راستش خیلی معلوم نبود خنده است یا گریه. اصلا نمی فهمم مگر کار تربیتی هم زیان می دهد. ما که تا حالا فکر میکردیم همه اش سرمایه گذاری است. ما که از هر جایی که میشد زدیم، هر صرفه جویی هم بلد بودیم کردیم اما خب همه این تورم ها را شما در این همه دانش آموز ضرب کنید و پول هایی که نرسید. . چند روز قبل حاج آقای قمی گفتند پول نداریم اما کار زیاد می‌خواهیم. بروید و راهش را پیدا کنید. و من در گوشم صدای استاد می آید: « پیامبر چقدر بودجه داشت؟! امام خمینی چقدر بودجه داشت که انقلاب کرد.» و ما چرا بودجه زده شدیم؟ @hamedtaghdiri https://eitaa.com/joinchat/2514681856C515654693b
. بچه که بودیم، یک سال منتظر بودیم که شود و جلوی خانه مان جشن بگیریم. چراغانی میکردیم و یک حوض هم میساختیم. اینکه چرا حوض می ساختیم آخرش معلوم نشد. عرف بچه های قم بود. شکلات بسته بندی میکردیم و شب نیمه شعبان و روز میلاد امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ، جشن میگرفتیم. اگر شلوغی ها هم اجازه می داد، با خانواده می رفتیم خیابان انقلاب قم ( چهارمردان قدیم) که اونجا جشنش خیلی مفصل تر بود. . اگر قبل از این بهم می گفتند در ناکجا آباد اروپا و در قلب آن ، عاشقان اهل بیت علیهم السلام سر از پا نمیشناسند خیلی باور نمی کردم. وقتی که در عشرتکده غرب پا گذاشتم باور نمی‌کردم با صف طولانی کالاسکه های عاشق مواجه بشم. این تصویر اصلا گویای طول کالاسکه های شرکت کننده در برنامه جشن مرکز اسلامی امام علی اتریش «وین» نیست. . اروپا با همه زرق و برقش و تصوری که از آن برای ما درست کردند ، کوچه و پس کوچه های باصفایی دارد که با دل های پاک مردمش آذین بسته شده است. دل هایی که بی تاب امام غائب هستند. چه خوب دور هم جمع می‌شوند و بچه ها را هم همراه می‌کنند تا آنها هم این خیمه پرشکوه را بشناسند. . رسانه ها را در شب عید و روز عید ببینید. چقدر معرفت و محبت و عشق تان به امام عصر با دیدن آن ها بیشتر شد؟! به جای آن چقدر با موسیقی و بزن و بکوب و سلبریتی ها آشنا شدید ؟! چقدر شور و نشاط عید را به خانه هایمان آوردند؟ . یک حرف درگوشی: من که تکلیف خودم را با این ستاد کرونا نفهمیدم. بعید می دانم خودشان هم فهمیده باشند. از یک طرف شمال و سفر و گردش آزاد است و از طرف دیگر ورود به قم و جمکران ممنوع. آنقدر گفتند اربعین و زیارت فاجعه انسانی است که ما منتظر بودیم هجده میلیون نفر در عراق بمیرند. این همه مدت هم گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد و از آن طرف فقط مسیر عراق مسدود است و همه مسیر ها از جمله ترکیه و استانبول آزاد است. از یک طرف می‌گویند الکل به دست بزنید و ضد عفونی کنید و از یک طرف در وزارت خانه شان خبری از این الکل ها نیست. خلاصه شما فهمیدید به ما هم بگید. . عکس: ورودی مرکز اسلامی امام علی علیه السلام، اتریش، وین ، صف کالاسکه های شرکت کننده در مراسم. قبل از کرونا @hamedtaghdiri
برای بچه های خوب صدرا . چون چند تا از بچه های خوب صدرا پرسیدند چند خط برایتان می نویسم . «بیچاره دین». آخه وقتی وارد پزشکی میشوی یک نظام پزشکی وجود دارد. هرکسی که از راه رسید نمی تواند ادعای پزشکی کند و دارو تجویز کند. سالها درس می خواند، بیماری میشناسد و بعد دارو ها را تشخیص میدهد و پزشک می‌شود. آن هم پزشک خاصی. پزشک مغز و اعصاب ، با پزشک قلب و عروق فرق دارد. اینها باید سالها کار کنند تا در موضوع خودشان متخصص شوند. هر پزشکی که وارد شد که نمی‌تواند در موردبیماری مریض نظر بدهد. باید متخصص آن موضوع باشد. . بیمارستان که بودم ، تخت کنارم مریضی بود که یکبار شروع به داد وبیداد کرد. فریادش به هوا بود که این چه حلالی است که برای من ممنوع کردید.چرا این آقای جوان کباب میخورد و غذای من سوپ است. آنقدر صدایش بلند بود که دکتر دیگری که داشت رد میشد به او سر زد. دکتر ارتوپد بود و بیماری او معده بود. دکتر هم برای اینکه خالی از عریضه نباشد از او دفاع می‌کرد و با لبخند می گفت :به نظر من هم خوردن کباب منعی ندارد😬 . حالا چرا میگم بیچاره دین؟! آخه ما طلبه ها شش سال درس مقدمات می خوانیم ، بعد چهار سال سطح عالی که تازه آماده بشیم برای ورود به عرصه شناخت آیات و روایات. بعداز آن آنهایی که وارد تخصص فقه و اصول می‌شوند حدود هشت سال تمام وقت کار می‌کنند تا بفهمند چطور باید از آیات و روایات برداشت کنند.تا اینجا شد ۱۸ سال.آن هم فقط فقه واصولی ها. بعد از آن باید هر موضوع را یکی یکی بررسی کنند که بررسی هر موضوع بسیار زمان بر است. برای همینه مراجع تقلید همه پیر هستند. اصلا نمیشود به این راحتی وارد عرصه پزشکی دین شویم. . حالا این عرصه دین، نظام پزشکی ندارد که جلوی هرکسی که وارد شد را بگیرد ،از طرفی هرکسی که طلبه شد هم صلاحیت این موضوع را ندارد. کسی که فلسفه خوانده راچه به تخصص فقه واصول!پزشک عمومی را چه به پزشکی تخصصی! . ما در حوزه اساتید مجتهد کم نداریم. اما مرجع تقلید نمیشوند. یعنی خودشان امکان شناخت حکم شرعی را دارند اما همه مسایل را بررسی نکرده اند. . حالا موضوع خوانندگی زن ها و امثال آن چنین است. اول اینکه مجتهد پزشک دین است. سالها درس خوانده تا حکم دین را بشناسد، با کسی پدرکشتگی ندارد. کسی دیگر صلاحیت ندارد.از طرفی همه ی حلال ها را ما که نباید انجام بدیم. استادی داشتیم می‌گفت ببخشید دیدن باسن هم حلال است اما آیا کسی در معرض دید قرار می‌دهد؟! چرا نمی گویید حلال ممنوعه؟! بگذریم که این موضوع در نگاه همه پزشک های مرجع و متخصص دین حلال نیست و چند مرجع در حال حاضر و مجتهدین زیادی حرام دانستند . حالا چه میشود که عده ای خود را پزشک متخصص دین دانستند و صدای وا اسلاما که حلال ممنوعه داریم بلند کردند و برایش مستند میسازند؟! . خوب که دقت کنید از این مثال ها ، خیلی خواهید دید. @hamedtaghdiri
«همه جز من آرپی‌جی به دست دارند» . این فقط حرف پشت بی سیم حاج احمد نیست بلکه فریاد انقلاب اسلامی در طول این چهل سال است. . تاریخ در سال ۶۱ حاج احمد را گم کرد اما انقلاب اسلامی در این مدت هزاران حاج احمد را با خود همراه کرده است. انقلاب اسلامی درخت پر ثمر و صبوری است که که با خون حاج احمد ها آبیاری شده است اما هر چه تاب بازی و چنگ زدن های سلبریتی و نو کیسه ها را دیده صبوری کرده. این درخت خودش را خادم می دانسته که سکوت کرده. . تاریخ یادش رفته فریاد بزند وقتی را که در مقابل هر رزمنده حاج احمد یک تانک ایستاده، وقتی رئوفی به حاج احمد نمی رسد و حاج احمد با ۳۵۰ نفر وارد فرودگاه بهشت می‌شود و با شصت نفر خارج می‌شود . این تاریخ کجاست که این روزها حاج احمد ها را پیدا کند؟! کجاست که در عشرتکده دنیا که عده ای بد مستی می‌کنند بگردد و حاج احمد های گمنام را پیدا کند؟! . در شلوغی جنگ ، آن هایی که خودشان را برای پرواز آماده نکرده اند ، کپ می‌کنند و گوشه ای می مانند و زمین گیر می‌شوند. دیگر پاهایشان توان حرکت ندارد. منتظرند فرماندهان و دیگران کاری کنند. منتظرند آتش بخوابد و سینه جلو دهند و از خلوت شان خارج شوند. هنوز هم هستند. در همین شلوغی های جنگ فریاد می زنند که رهبرم از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن. غافل از اینکه اشاره کجا بود که رهبرمان وسط جنگ است. دارد نفر به نفر می جنگد و آن وقت عده ای منتظرند که آب ها از آسیاب بیفتد. اوضاع خوب شود و بعد وارد میدان شوند. خب برادر من، خواهر من ، کار فرهنگی، کار اقتصادی ، کار اجتماعی در اوضاع خوب و با حمایت را که همه بلدند انجام دهند. اینکه وسط این جنگ سختی بکشی و هر نفر جلوی یک تانک بایستد مهم است. اینکه همه آرپی‌جی به دست بگیرند هنر است. . ایستاده در غبارم آرزوست... @hamedtaghdiri
همه اش تقصیر معلم سوم راهنمایی ام بود. وقتی یادمان داد که عاشق شویم. وقتی درگوشمان گفت : باید برای عشقت کارهای یواشکی کنی حتی پدر و مادرت هم نفهمند. آن شب کلی سعی کردم خوابم نبرد و آخر سر ، شمع را از زیر بالشت در آوردم و پای سجاده ، عشقم را شروع کردم. آن شب به معشوق گفتم آتش دلم را سرد نکن. . این عکس تصویر ذهنی من بوده و هست. طلبه ای با دو کیف به دست به سوی مردم عزیز که عیال خدا هستند، می رود. طلبه ای که هجرت کرده تا جهاد کند. طلبه ای پر از ، پر از ، پر از و . . یادمه وقتی فعالیت تبلیغی را شروع کردیم هیچی نداشتیم. برای خریدن جایزه بچه ها هم مشکل داشتیم. هزینه سفرهایمان را قرض میکردیم و عاشقانه کارمان را دنبال می کردیم. همیشه حرف مان این بود پیامبر اسلام چقدر بودجه داشت؟ چقدر حکم و امکانات داشت؟ خدا هم به حرکت هایمان برکت می داد. . کار اگر همه چیزش آماده باشد، بودجه خوب داشته باشد، امکانات فراهم باشد که ما هنری نکردیم. وقتی هیچ چیزی نبود و توانستیم کاری کنیم هنر است. راستش را بخواهید در میان این همه نوشته های خوب و امید بخش ما از فعالیت مان ، سختی های بسیاری پنهان بود. از بی بودجه ای تا مشکلات عجیب و غریب اجرایی و فعالیتی. اما از اول ممنون حاج آقای قمی بودم و هستم که اجازه دادند در مسیر عشقم حرکت کنم. اجازه دادند وارد خیمه عشاق شویم و همین ما را بس است. . در تاریکی نشسته ام و دلم میخواهد یک سال به عقب برگردم. برگردم و یکبار دیگه سردار استوار و احمد خسروی را به آغوش بکشم. به عقب برگردم و یک دل سیر نگاه شان کنم. هر وقت خسته میشدم دیدن این دو نفر منو پر از امید میکرد و چقدر دلم میخواست من هم مثل اون ها وجودم پر از امید باشد. این روزها خیلی خودم را به مرگ نزدیک می بینم و باز کوله ام را باز کرده ام که هیچ در آن ندارم.. . در شروع ماه مهمانی به معشوق هستی عرضه می داریم : معبودا ، ما را بخر بعد ببر. آنطور که دوست داری بخر . معشوق من ما به کجا شکایت بریم از درد هجرانت ، از آتش شعله ور وجودمان .‌.. .
. «حسرت» یکی از ویژگی های دنیاست. چقدر حسرت زمان هایی را میخوریم که تمام شده است. و من حسرت جملات آخرم با سردار استوار را میخورم که نیمه کار ماند برای یک جلسه حضوری. جلسه ای که ماند به قیامت. به همین راحتی حسرت زده می شویم. . بعد از شهادت سردار روی دلم مانده بود یک بار صحبت کردن با سردار و پرسیدن سوالاتم که پاسخ نداده بود. روی دلم مانده بود یکبار دیگر بنشیند و من یک دل سیر هر چه را نشنیدم از او که معلمی بی نظیر بود یاد بگیرم. . من اهل خواب دیدن نیستم. اما چند شب پیش خواب سردار را دادم. در خواب سرش شلوغ بود. کلی مهمان از سرداران شهید داشت. مثل هر سال که نیمه رمضان به نیت امام حسن ع افطاری می داد ، در حال افطاری دادن بود و حسابی جمع شون جمع بود. دیدن اون هم شهید در یک جلسه برام جذاب بود. در خواب فکر میکردم به من اجازه داده اند که به زمان قبل بر گردم و سوالاتم را بپرسم. گوشه ی مهمانی نشستم و مجلس را نظاره کردم. از اول مجلس توی ذهنم بود که باید وقت را مغتنم بشارم و سردار استوار را کناری تنها پیدا کنم و چند سوالم را بپرسم. اما مهمانی تمامی نداشت. تا اینکه صادق استوار که نقش اجرایی مهمانی را داشت را کنار کشیدم و گفتم : صادق من از آینده آمده ام. چند تا سوال از حاجی دارم. یه کاری کن تنها با حاجی بشینم... . سردار مثل همیشه صبور و با آرامش همه را بدرقه کرد. گفت : شیخ چه عجله داری؟ ما فردا می آییم قم و مفصل با هم صحبت میکنیم و رفت سفره را جمع کند. از صادق تاریخ را پرسیدم. بر اساس تاریخی که گفت در ذهنم آمد سه روز دیگه حاجی شهید میشه. نگرانی ام برای بی پاسخ ماندن سوال ها بیشتر شد. رفتم توی آشپزخانه و سردار را کنار کشیدم و گفتم : حاجی من از آینده آمده ام. شما سه روز دیگه شهید می‌شید. چه طرحی برای آموزش و پرورش و تحول در آن توی ذهن تون بود؟ به من بگید که دیگه معلوم نیست کسی از آینده بیاد. خندید و گفت : شیخ من چند تا کار کوچک دارم. صبر کن تا بیام و برات بگم . رفت و ساکی را آورد و تا باز کرد از خواب بیدار شدم. . و من حسرت زده تر از همیشه منتظر آن پاسخم. پاسخی که تا دمش آمدم اما باز نشنیدم. حسرت اینکه من را چه کار به پاسخ؟! کاش به آن همه شهید می چسبیدم و رهایشان نمی کردم. و هزار حسرت دیگر ... . کوچ کردن بسیار نزدیک است. در ماه رمضان برای پرواز مان دعا کنیم.. . القلب حرم الله فلاتسکن حرم الله غیر الله سردار شهید استوار محمودآبادی
هدایت شده از زنگ اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱پویش ✅ در روز میلاد با سعادت امام حسن علیه اسلام و ماه رمضان قراره روزه داران ، مهمان کودکان و نوجوانان باحال و پر امید ایران زمین باشند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📸 نوجوانان عزیز تصاویر و ویدئو های خود از تهیه و توزیع افطاری را، در سایت ثبت کنید یا با هشتگ در فضای مجازی منتشر کنید. 🎁با کلی جایزه منتظرتون هستیم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تــوان+ | 🌐 https://tavan-plus.ir 🔸http://Zil.ink/tavanplus
. مثل اون روزهای تو، گوشه ای پیدا کرده و کز کرده ام. دست هایم را دور پاهایم گره کرده و سر به شرمساری پایین انداخته ام. یادت هست نیمه شب های ماه رمضان، توی دمشق وقتی از خواب بیدار شدم و فکر کردم چه کوهی کندم که زودتر از همه بیدار شده ام ، چشمم تو را که در سجده اشک می ریختی ندید؟ شاید آن موقع زمین خوردم اما این فقط جسمم نبود که زمین خورد بلکه با همه جان زمین خوردم. زمین خوردم که چشمم این همه اخلاص و همت تو را ندیده بود . من طلبه مدعی بودم و تو همه ی کوچه های عشق سربازی انقلاب را طی کرده بودی. . سرباز هرچقدر هم سرباز باشد ، یک ماه غار حراء میخواهد. گوشه ای کز کردن و سر به زیر انداختن و اشک شرمساری میخواهد. ما که نه راه حراء بلدیم و نه آبروی سربازی داریم. اما توی ای خدا، تو همان خدای بی نظیری . تو همان ارباب عشقکده عالمی. تویی که جان ها را مست کرده ای و دل ها را بی قرار. بی قرار لبخندت، بی قرار نگاه و توجهت . بی قرار با تو بودن و برای تو بودن. . وسط این هیاهوی انتخابات ، وسط این مدعیان ریاست ، وسط این صوت ها و تصویرهایی که هر روز به قصد های مختلف پخش می‌شود، وسط این اینستگرام ها و کلاب هوس ها ، وسط همه ی اینها .... تو حواست باشد. تو حواست باشد که در ماه مهمانی خدا هستی. تو حواست باشد مهمترین شب های زندگی ات ، شب های را در پیش داری. یک دفعه نمی شود وارد شب های قدر شد. توجه و آمادگی میخواهد. حواست هست ؟! . سردار ، آقا ، ما چطور تو را فراموش کنیم وقتی این همه را از تو آموختیم؟! ما چگونه دل حسرت زده مان را آرام کنیم وقتی دلتنگ توست؟! ما چطور خودمان را در بیابان بلاتکلیفی پیدا کنیم ، وقتی نقشه تو بودی؟! تو بیا و باز برای دل ما فرماندهی کن. بیا راه مان را خالص کن و سربازی مان را پر اثر. سنگرمان را صفا ببخش . بیا فرمانده مان باش. بیا که دلمان برای فرمانده اش دلتنگ است. . این شب ها از خدا بخواهید دل هایتان را خالص کند که اگر خالص نباشیم کلاه مان پس معرکه است. بخواهید در سنگر و جبهه های رزم راهمان دهند که هر کسی را راه نمی‌دهند. بخواهید همسنگران الهی که از جان گذشته اند روزی مان کند که همسنگر ، دل ها را الهی یا دنیوی می‌کند و همراه شدن با خوبان عالم ، گوهری است که باید برای آن اشک ها ریخت و ضجه ها زد. بخواهید تقدیرتان به سربازی انقلاب اسلامی و شهادت باشد. در آخر هم برای من که اسم و رسمم هم در تقدیر است و عمری تقدیری بوده ام و هستم هم دعا کنید. . این ساعت ها دنبال کنج بگردید ، نه دنبال پیج!! القلب حرم الله فلاتسکن حرم الله غیر الله