#تجربه
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#اشتغال_زنان
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
۱۹ ساله بودم و ترم دوم دانشگاه که مادر همسرم اومدن خواستگاری 😊 و بعد یه سری جلسات و صحبت ها، در تابستان عقد کردیم💍 ترم سوم رو تو دوران عقد خوندم و اردیبهشت ۸۵ ازدواج کردیم و با یه ازدواج آسان و ساده، زیاد به همسرم سخت نگرفتم چون میدونستم که همه ی هزینه ها پای خودشونه و خودمون باید بعدها تا سال ها قسط عروسی آنچنانی رو بدیم که بازم هرکاری کنی حرف و حدیث پشتشه😏 همسرم هم سرکار می رفت و هم به تشویق من درسش رو ادامه داد🥰
با بالارفتن سرسام آور اجاره ها دیدیم که با پولی که ما داریم پیدا کردن خونه اجاره ای تو تهران سخته، تصمیم گرفتیم که با پول اجاره ای که تو تهران خونه اجاره کرده بودیم و یک وام و با کمک مادرم در حومه ی تهران یک خونه بخریم 🏩 و این اولین خونه ی ما و البته شریکی بود.
یادم نمیره بعد مدتها استرس گشتن دنبال خونه و اثاث کشی و... اون شبی که بین خروارها اثاث تو خونه ی خودمون خوابم برد چه لذتی داشت😍 بالاخره درسم تموم شد تو ۷ ترم 🤩
چند ماه بعدش تو یه شرکت وابسته به جهاد کشاورزی مشغول به کار شدم. خیلی محیط کاری خوبی داشتم و واقعا هیچ چیزی هم از لحاظ خونه داری کم نمیذاشتم.
تو دلم به خدا گفتم خدایا هر چیزی خواستم بهمون دادی ( البته منم چیزهای غیر معقول نخواستم) خودت میدونی که تو حومه ی تهرانیم و همسرم هم بعضی شب ها خونه نیست و تو این شرایط بدون وسیله بارداری سخته، اگر بشه یه ماشین بخریم ما هم زود تصمیم نی نی آوردن میگیریم😉
خدا صدام رو شنید و گفت از من برکت و از شما هم حرکت😅 یه ماشین دست دوم قسطی خریدیم،
کم کم به فکر این افتادیم که دیگه وقت این رسیده که ما هم بچه دار بشیم👼 و خیلی سریع خدا خواستمونو اجابت کرد و یه بارداری نسبتا راحتی داشتم ولی با ویاری که تا اتاق عمل هم رهام نکرد😫 سال ۸۹ بود که ماه آخر بارداری رو دکتر دیگه برام مرخصی نوشت و گفت دیگه تو خونه استراحت کنم و منتظر دنیا اومدن پسرم باشم👶
بعد از به دنیا اومدن فرزندم هم ۶ ماه مرخصی زایمان عین برق و باد گذشت و روز جدایی فرا رسید😔 محل کارم تقریبا بین منزل خودمون و منزل مادرم بود و همسرم هم کارش شیفتی و مجبور بودیم بیشتر اوقات منزل مادرم باشیم و آخر هفته ها بریم خونه ی خودمون😑
پسرم اصلا شیشه نمیگرفت و مادرم به سختی با قاشق بهش شیر می داد. البته اینم بگم که واقعا مدیرمون بر خلاف اینکه واقعا سختگیر بودن، تو این مورد نرمی زیادی به خرج دادن و گفتن که صبح ها ساعت ۹ سرکار باشم و بعدازظهر ها هم ساعت ۱۴ میتونم برم منزل و در واقع ساعت شیردهی که دو ساعت بود رو برای من سه ساعت کردن☺️
مدیرمون گفت اگر هم یه روز دیدی بچه مشکلی چیزی داره تماس بگیر و بگو و نیا🤩
تقریبا یکماه به این منوال گذشت ولی من دیدم تا کی میتونم با این شرایط پیش برم و یا مدیرمون تا کی میتونه انقدر باهام راه بیاد🤔
بالاخره یه روز دل و زدم به دریا گفتم که استعفا میدم و بهترین روزهای زندگی خودم و پسرم رو کنارش بدون هیچ دلشوره و دغدغه ای میگذرونم😍
اینم بگم که من از روز اول بیمه بودم و حقوق و مزایای عالی داشتم به طوری که ما هیچ وقت مرغ و گوشت و ماهی و آجیل شب عید و... نمیخریدیم از طرف محل کارم کاملا تامین بودیم و در واقع حقوق من پس انداز میشد ولی با همه ی این امتیازات شغلی استعفا دادم.
نمیشه گفت هیچ وقت از این کارم پشیمون نشدم ولی اگرم این فکر میومد به سراغم به خانواده هایی نگاه میکردم که روز و شب ندارن و از بودن در کنار بچه هاشون لذت نمیبرن.
خدا رو شکر روزیمون کمتر که نشد هیچ تونستیم دو سال بعد از تولد فرزندم خونه ی شریکی اطراف تهرانمون رو به خونه ی شش دانگ برای خودمون تو تهران ارتقاء بدیم🥰 هرچند کوچولو بود و خییییلی قدیمی، دادیم اجاره و دوباره بعد چندسال با کلللی قسط و وام و پیرو صحبت های در گوشی من و خدا☺️ یه خونه ی بزرگتر خریدیم و بالاخره مزه ی نشستن تو خونه ی خود خودمون رو چشیدیم🥺
الانم با وجود سه فرزند پسر ۱۱ ساله و دختر ۵ ساله و پسر ۱۴ ماهه از همون روزهای بعد بیکاری آروم نگرفتمو کلاس های مختلف هنری قالیبافی، قلاب بافی و... شرکت کردم و کلی آثار هنری خلق کردم 😍
👈 ادامه در پست بعدی
@hamghadam313