#تجربه
#ازدواج_آسان
#فرزندان_خداخواسته
#رزاقیت_خداوند
سال ۸۸ تو سن ۲۰ سالگی ازدواج کردم، تا جایی که تونستیم از خرجای اضافی زدیم. دوس نداشتم تجملات تو زندگیم باشه. هم دوست نداشتم به همسرم از لحاظ مالی فشار بیاد وبخواد دست جلوی کسی دراز کنن.
من عاشق بچه بودم ولی همسرم می گفت زوده، تا بالاخره بعد از ۸ ماه، خداخواسته باردار شدم،، در پوست خودم نمی گنجیدم، انقددررررر خوشحال بودم، دارم مادرم میشم، 😍😍😍 ولی همسرم خیلی ناراحت، و اصرار به سقط بچه😢، ولی من زیر بار نرفتم، گفتم هر کاری بکنی، من این بچه رو نگه میدارم.
ویار شدیدی داشتم، خیلی روزای سختی بود. روزا داشت به سختی، ولی پر از لذت مادرشدن داشت میگذشت، که یهو یه روز حالم بد شد، درد زایمان تو هفته ی ۲۰ بارداری اومد سراغم، چند تا دکتر، بیمارستان رفتیم، نتونستن بچه رو نگه دارن، و بچم سقط شد😢 و من بدون بچه از بیمارستان برگشتم خونه...
اون روزا هم با اینکه خیلی سخت بود ولی گذشت. یک سال بعد سقط دوباره خدا خواسته باردار شدم، چند تا دکتر رفتم، و می ترسیدم دوباره بارداریم به آخر نرسه، و مشکل منو تشخیص دادن، گفتن باید سرکلاژ بشی. تاریخ عمل رسید، ولی دکتر گفت لازم نیست همه چی خوبه، فقط برو استراحت کن، و استرس نداشته باش. روز ها همینطور با ویار و ضعف می گذشت، که دوباره دردای زایمان تو هفته ۲۰ اومد سراغم😢 و دوباره پسر دوم سقط شد😢.
دوباره بعد یک سال از سقط دوم باردار شدم، این دفعه ترس و نگرانی بیشتر شد، دکترمو عوض کردم. دکتر تشخیص سرکلاژ داد، دکتر دلسوز و مهربان، مثل یه خواهر کنارم بود، خانم دکتر کلاهچی، ماه سوم بارداری رفتم برای عمل و استراحت، همچنان مثل بارداری قبلی حالم بد بود، دوباره حالم بد شد، دردای زایمان اومد سراغم، ولی تو هفته ۳۱ بارداری. با استرس با دکترم تماس گرفتم، گفت خودتو برسون بیمارستان، رفتم بیمارستان بعد از ۴۵دقیقه پسرم به دنیا اومد، تولد حضرت معصومه و سالگرد ازدواجمون.
چون پسرم با وزن خیلی کم به دنیا اومد، گذاشتن توی دستگاه. من مرخص شدم ولی پسرم بیمارستان بود. بعد از دو هفته با رضایت خودمون اوردیمش خونه.
پسرم جون نداشت شیر بخوره و من هم شیرم کم بود. دکتر گفت باید شیر خشک بدید تا بچه زود جون بگیره. تو این گیر و دار زردی گرفت، سختیایی که کشیدیم یه طرف، حرف و حدیثایی که بچت ناقصه، بچت معلوله بماند😢😢 خلاصه روزای سخت گذشت پسرم بزرگ شد. همه عاشقش شده بودن.😍
چند روز بعد از تولد یک سالگی پسرم حالم بد شد، و متوجه شدم خداخواسته باردارم😂 و من همچنان خوشحال ولی نگران، و همسرم ناراحت، که ما بچه ی کوچیک داریم، تو بارداری سختی داری، تنهایی، نمی تونیم.
منم گفتم کسی که داده، حواسش به همه چی هست.
بارداریم سختیش کمتر از قبل بود، و چون پسرم کوچیک بود، استراحت نمی تونستم بکنم، دوباره تو هفته ی ۲۵ بارداری دردای زایمان شروع شد، رفتم بیمارستان دارو دادن تا جلوی زایمان رو بگیرن، رفتم خونه مادرم استراحت بعد دو ماه دخترم به دنیا اومد😍😍، وزنش کم بود، ولی سر ۳۷ هفته، به اصرار دکترا سزارین شدم، یادم تو آسانسور گریه می کردم که منو سزارین نکنید، می گفتن بچت مشکل داره، نمی تونی طبیعی زایمان کنی، بچه به دنیا اومد صحیح و سالم😍. و این دفعه با بچه به بقل اومدم خونه😂😍. سختیای سزارین با بچه ی کوچیک، دست تنها، بماند. خلاصه دخترم شد یکسالش، همبازی و یه خواهر مهربون برای داداشش😍
بعد تولد یکسالگی دخترم، دوباره حالم بد شد، و متوجه شدم خداخواسته باردارم😳.
این دفعه من شروع کردم به ناشکری، دوتا بچه ی کوچیک دارم، بارداری سخت، من نمی خوام، و همسرم گفت این بچه رو نگه میداریم، و راضی نشد برای سقط...
خلاصه روزها داشت می گذشت که حالم بد شد، دوباره بیمارستان، که بچه به دنیا نیاد، دیگه نمی تونستم از جام بلند شم، دیگه یک ماه پرستار گرفتم، بعد مادرم و خواهرم اومدن پیشم، پسرم شب چهارشنبه سوری، با سزارین به دنیا اومد😍😍. با وزن بیشتر، سر حال، دوتایی با هم اومدیم خونه😍😍.
حالا همه عاشقشن، خیلی پسر خوبیه، خیلللی.
با اومدن هر کدوم از بچه ها چه بچه هایی که سقط شدن، چه بچه هایی که زنده ان، رزق و روزیشونو با خودشون اورون، رزق معنوی فراوووووون برای من و همسرم اوردن، خونه رو عوض کردیم، ماشین خوب خریدیم.
با اومدن بچه ی سوم بیشتر حضور ملائکه رو احساس می کنم، خدا خودشو نشونم میده، که من هستم، نگران نباش.
فقط یه خواهش دارم برام دعا کنید، منتظرم دوباره مادر بشم، ولی همچنان منتظرم، دعا کنید بتونم به حرف رهبرم گوش کنم، به امام زمانم کمک کنم.
ان شاالله دامن همه ی خانومای سرزمینم سبز بشه، عزیزای دل، ناامید نشید، خدا حواسش به همه چی هست. عاشقتمممم خدا😍😘
@hamghadam313
#تجربه_
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
من در ۱۶ سالگی با همسرم عقد کردیم و سال ۸۸ ساده ترین عروسی رو در فامیل گرفتیم ، با کمترین میزان خرید برای عروسی....
سال ۸۹ همسر تحت تاثیر حرف اطرافیان، منو از تحصیل بازداشت و من خونه دار شدم...
سال ۹۰ اولین بارداری مو تجربه کردم که خودبهخود سقط شد و پوچ بود. سال ۹۱ برای بار دوم که باردار شدم پسر اولم به دنیا اومد، یه پسر باهوش و شدیدا ناآروم😫 تا حدود ۸ ماهگی این ناآرومی ها ادامه داشت ...
دو ماه بعد از تولد دو سالگی پسرم، در کمال ناباوری بی بی چک مثبت شد، هر کس متوجه بارداریم شد با زخم زبونش، خیلی اذیتم کرد که تو از خانواده ات دوری، سختت میشه
تنهایی و سختی های بزرگ کردن پسر اولم ، دعواهای خانوادگی و زناشویی، متاسفانه بزرگ ترهایی که تفاوت نسل ها رو درک نمی کردن، باعث شد با تولد پسر دومم افسردگی بعد از زایمان هم بیاد سراغم و پسر دومم از اولی که به دنیا اومد گریه های بی قرارش شروع شد تا حدود همون ۸ ماه😕
روزهام به سختی می گذشت تا حدود سه سال و نیمگی پسر دومم که دیدم حال و احوالم به هم ریخته ست ، وقتی که بی بی چک مثبت شد، بلند بلند گریه می کردم، شرایط روحی ام در وضعی نبود که پذیرای بچه سوم باشم🥺
همسرم اولش خندید ، بعد گفت مگه میشه😕 نهایتش که حال منو دید گفت سقط می کنیم😞
خودم هم بارها و بارها بهش فکر کردم
خدا منو ببخشه حتی تا پنج ماهگی.....
اما چیزایی که از سقط شنیده بود ؛ این که سقط قتل نفسه، این که فرزند سقط شده با نسلش که می تونست ازش پدید بیاد در روز قیامت جلو مادر و پدر رو می گیره و سوال می کنه که به چه گناهی....⁉️⁉️ من نتونستم وجدانمو راحت کنم و تن بدم به این کار...
از طرفی هم یکی از دوستان گفتن که خیلی از خانم ها که عمل سقط رو انجام میدن موفق نمیشن و این داروها و راه کارهایی که انجام میدن به جنین آسیب میزنه و یه بچه ناقص به دنیا میاد ؛ اینم شدیدا منو ترسوند.
خلاصه که بارداری خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم و اطرافیان بیشتر از قبل به من کمک می کردن اما متاسفانه مهره اصلی زندگیم دریغ از درک و کمک و همراهی💔
پسر سوم به سلامتی به دنیا اومد
اما با خودش یه دنیا آرامش و برکت آورد
قبل از پسر اول آرزومون بود ماشین داشته باشیم که با تولدش ماشین خریدیم، با تولد پسر دومم ماشینمون رو عوض کردیم و ماشین بهتری خریدیم. اما پسر سوم با قدمش ما رو به آرزوی خانه دار شدن رسوند، هنوزم باورم نمیشه😍
مدام میگم خدایا شکرت اگه من پسر سومم رو سقط کرده بودم دیگه با عذاب وجدانم چه می کردم، مطمئنا تا آخر عمر آرامش روحیمو از دست می دادم. اما خداروشاکرم اشتباه نکردم.
اطرافیان چه غریبه، چه آشنا واقعا با رفتارها و نگاه ها و حرف هاشون سوهان روح هستن😒 یکی از همسایه های جدید به من گفت: راست میگن تو سه تا پسر داری؟
من گفتم اشکالی داره؟
یا میگن می خواستی چیکار؟
یا میگن سه تا پسر سخته
یا میگن خدا به دادت برسه
یا میگن چقدر پسرات اذیتت میکنن...
و با حرفهاشون شرایط سخت رو سخت تر می کنن...
اینجور وقتا ما مادرا نیاز به کمک و همدلی عزیزامون و اطرافیانمون داریم نه زخم زبون
اما از وقتی پیام های گروه شما رو می خونم خیلی دل گرم شدم😊 و امیدوارم بهترین آینده برای عزیزای دلم رقم بخوره،
من خیلی خیلی امیدوارم و به یکی از عزیزانی که میگفت میخواستی چیکار؟ گفتم حتما خدا منو لایق این سه تا عزیز کرده و ان شا الله که در نسل ما یار امام زمان عج باشه😍
برام دعا کنید که به امید و یاری خدا بهترین تربیت رو براشون داشته باشم تا شرمنده امام زمانمون نباشم
@hamghadam313
#در_محضر_قرآن
✨ #الشَّیْطَانُ_یَعِدُكُمُ_الْفَقْرَ وَیَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّـهُ یَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ، سوره بقره، آیه ۲۶۸
«شیطان به شما وعده فقر و تنگدستی می دهد و شما را به کار زشت فرمان می دهد، ولی خداوند وعده «آمرزش» و «فزونی» به شما میدهد و خداوند گشایشگر داناست.»
#رزاقیت_خداوند
#فرزنداوری
@hamghadam313