کودک من امشب تب داشت، تب بُر را بی مقاومت خورد، عطش لبانش را هم با آب فرو نشاندم، همسرم کنارم بود،
در میدان جنگ هم نبودیم، تیر و تاریکی و غربت هم نبود...
می خواهم بگویم که همه چیز برای اینکه مراقب کودکم باشم مهیا بود، اما همین که کودکِ پر از جنب و جوشم را بی رمق گوشه ی اتاق می دیدم یک درماندگیِ شدیدی در خودم می دیدم
یک بی قراری خاصی
انگار که خاک عالم را بر سرم ریخته باشند و حالا بخواهم از زیر این آوار خودم را سرپا نگه دارم! یک اینطور حسی، یک اینطور ویرانی ای در خودم می یافتم...
حالا نشسته ام و به ویرانی و درماندگی #رباب فکر می کنم
به نداشتن طفل شش ماهه اش که تازه گردن گرفته بود
به گهواره ی خالی طفلش، که چشمه ی جوشان دیدگان هر نظاره کننده ای را اقیانوسی خروشان می کرد
و به میدان جنگ
به تیر سه شعبه
و به سفیدی گردن علی اصغر
به پدری که کودکِ بی جانش را زیر عبا پنهان کرده
نمی دانم! اینطور برایمان در روضه ها گفته اند...
در لحظه ای همه اینها پیش چشمانم مجسم می شود
چه باید بکنم
چه باید بگویم
چطور شیون بزنم که حزنِ خانه کرده در تک تک سلول هایم، راه نفسم را بند نیاورد
چطور می توانم سوگوار #احساسِ_مادری رباب نباشم،
احساسی که به گمانم هرگز در رباب نخواهد مُرد
من امروز سوگوار این احساسم
#احساسِ_مقدس_مادری
احساسی که با تولد نوزادی به غلیان می آید و خروش می کند و امروز برای رباب به جگرش رسیده😭😭
راستی
حرمله چه کرده بود با خودش که ذره ای به این احساس
به قداستش
به لطافتش
به بی قراری های مادرش وقت پرتاب تیر فکر نکرد!
راستی چه بر سرش آمده بود؟؟
بگذارید صادقانه بگویم، من از حرمله می ترسم
از حرمله شدن می ترسم
من از دنیای پر از حرمله،
از خفه کردنِ آن جنینی که بال و پر می زند برای زندگی اما در نطفه خفه اش می کنند می ترسم!
#نه_به_سقطِ_جنین
#مثل_خیلی_ها
#التماس_دعا
———🌻⃟————
@reyhane_hmd