eitaa logo
حامیان انقلاب
304 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
14.3هزار ویدیو
835 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فکر کنید تو راهپیمایی یهو یه عده‌ای با این تیپ شروع کردن جلوی سردار سلامی شعار دادن که زن، زندگی.... یهو همه جمعیت برگشت که نکنه اغتشاش‌گر هستند و محافظ ها اومدند که واکنش نشون بدن که داد زدند زن زندگی شهادت فدایی ولایت همه لبخند زنان و ای ول گویان شروع کردند به تشویق و سردار ازش تشکر کرد 🔻می‌گفت مادرم در خونه را روم قفل کرده بود که نرو اما با هر زوری بود باز کردم و دست دخترم را گرفتم و از صبح زود رفتم همه دوستام را جمع کردم و آوردم اینجا. صداش دائم می‌گرفت از بس فریاد زده بود اما تند و تند آب می‌خورد و می‌گفت نگران نباشید الان درستش میکنم لشکر زنان خاموش نباشید تا من رفرش بشم 😅 🔻 یک تنه کل جمعیت اونجا را رهبری میکرد. طوری که مردها انگشت به دهن از شعارهای ارزشی و زیبایی که میدادند مونده بودند. یعنی آنقدر به وجد آمدم که رفتم جلو و گفتم به قول خودت دمت گرم، زن یعنی این. گفت من جونم را هم برای آقا میدم. من همون دختر کم حجاب حاج قاسم هستم. باید از روی نعشم رد بشن و بخوان این مدل آزادی را برام رقم بزنند. اشکهام ناخودآگاه ریخت و گفتم مطمئن باش تو جزو همون دسته ای هستی که آقا ویژه برات دعا کرده و می‌کنه. اومد بوسم کرد و گفت تا جون دارم کنارتم و نمی‌زارم چادر از سرت جا به جا کنند. یعنی آنقدر حالم را خوب کرد که نگم براتون | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
این بنده خدا که میبینید کنارم ایستاده نابینا(مادرزاد) است از خونشون خودش تنها اومده بود برای راهپیمایی، توی مسیر کمکش کردم تا رسیدیم به چهار راه سلمان فارسی...(نصف مسیر راهپمایی اهواز) بهش گفتم اینجا چهار راه سلمان فارسی هست میخوای از اینجا تاکسی بگیری و بری خونه؟؟ گفت مگه راهپیمایی تا چهار راه آبادن نیست؟؟ میخوام تا آخرش برم!!.. حالا میفهمم چرا کسی نمیتونه به این نظام و این انقلاب ضربه‌ای بزنه؟ حالا میفهمم اینکه جمهوری اسلامی حرم است یعنی چه؟
به نام خدای شهیدان خدایی که اشک‌های عاشقان را می‌بیند. نجوای دلدادگان را می‌شنود و از آه جاماندگان خبر دارد؛ به نام خدای جاماندگان... ما جامانده به دنیا آمدیم. با همان تربتی که کاممان را باز کردند و با همان نام اعلای علی که در گوشمان خواندند، فهمیدیم جامانده‌ایم. قرن‌ها ست که به جاماندن عادت کرده‌ایم. انقلاب فرصتی بود برای رسیدن، ولی باز هم جا ماندیم؛ از گلوله‌های گوهرشاد و میدان ژاله و از آن جمعه خونین، جاماندیم. آن روزها که مطهری، رجایی و باهنر می‌رسیدند ما در کتم عدم جاماندیم. بوی بهشت از بهشتی پیچیده بود و ما در برزخ «قالو بلی» جاماندیم. تن‌ها روی سیم خاردار می‌رفت و ما در سیم خاردار نفس جاماندیم. مدافعان، گرد حرم می‌گشتند و ما بین قیل و قال و ادعا جاماندیم. نیمه شب، سردار با دست بریده به دیدار یار می‌رفت و ما در خوابی پر از زنگار جاماندیم. آرمان‌ها در میدان قطعه قطعه میشدند و ما مصلحت اندیشانه در دنیای مجازی جاماندیم. میبینی؟ به جاماندن عادت کرده بودیم تا تو آمدی. شهر به شهر، روستا به روستا و چادر به چادر عشایر رفتی و راه «جانماندن» را نشان دادی. دعبل‌وار، دار خود را به دوش کشیدی و بهشتی‌وار از طعنه‌ها گذشتی. پروانه‌وار، آنقدر بال و پر زدی که راز سوختن را پیدا کردی؛ رازی که از در سوخته و خیمه‌های آتش گرفته شنیده بودی. رجایی، باهنر، بهشتی، سردار و حالا تو، نمی‌دانم این چه رازی‌ست که رسیدن در مکتب روح الله با سوختن است. رازی‌ست بین مادر و فرزند، ما نامحرمان را چه کار؟ باید دویدن و خسته نشدن را از فرزند بیاموزیم تا شاید مادر، گوشه‌ای از آن چادر سوخته‌اش را نشان‌مان دهد. شاید آن وقت بتوانیم به نفوس مطمئنه اقتدا کنیم و چون «ابراهیم» در آتشی بسوزیم که گلستان عبادالله است.