هدایت شده از تک رنگ
#بریده_کتاب ✂️📖
❤️َم از 😍 و 😁 مالش🚶♂.
کاش 🧕 👀 که چقدر به ☀️ نزدیک شدهام.
دوباره ⇩ را 👀 کردم. 🧕 داشت از جلوی 👀 محو میشد.
😱 برم داشت. ❤️َم میخواست 🧕 کنارم بود. اما او ⇩ بود و 🤚َم به او 🚫رسید. هر 🕒 > از جلوی 👀َم محو میشد. با تمام 💪 🔊 زدم: 🧕🧕
از 🗣 خودم بیدار شدم. 🖼 وقتی که بیدار شدم، 🧔 🚶♂ بود.
آشفتگی 🛌نشان میداد که 🧔 آخر 🌘 به 🏚 آمده و 🌅 زود 🚶♂ است.
با عجله 👜👕هایم را جمع و جور کردم. خواستم در 🗓 همه چیز را شرح دهم اما حس خاصی ❌َم میشد...
📌روش مصرف:
اسم کتابرو از تصویر بالا حدس بزنید!
بعد این متن رو که بخشی از اون کتابه،
از شکلک به نوشته ترجمه کنید!!!😎😅
به۱۴عزیزی که جواب درست✔ رو بدن،
به قید قرعه هدیه🎁✨ میدیم!
حواستـون باشـه فقط تا ساعت ۲۱ فردا وقت دارین!
ارسال پاسخ ها:
🎊✉️ @yaranesamimi
🌀 #چالش_ویژه
#جشن_گل_باران_هستی 💐
🌱🌸 @yaran_samimii 🌸🌱
هدایت شده از تک رنگ
✂️📕 #بـریـده_کـتــاب
🚟🚟 #برادر_انگلستان
عصرها از خیابان آکسفورد پیاده🚶♂ میروم به سمت هاید پارک.
گاهی هم میروم به میدان راسل در نزدیکی هتل محل اقامتم.
سنجاب ها از درخت ها🌳 بالا میروند.
یادداشت🗓 های اسماعیل را باز میکنم و مرور میکنم.
تمام صفحاتی را که اسماعیل از لندن و برادر انگلستان نوشته علامت زده ام.
✍🏼 یک جا نوشته است:
•
•
•
پ.ن:
🙄🤫😳🤔🤨🧐😶😬🤭😧🤐...
🌱🌸 @yaran_samimii 🌸🌱
📜 #متن |🔰دل های شکسته
❤️🩹 اگر بچۀ شما هنگام شستن قورى، آن را بشكند و در جواب شما كه مى پرسى: قورى كو؟ با قدرت جواب دهد كه شكستم!
❤️🩹 هنگامى كه مى گويى چرا شكستى؟ مى گويد: خب، ديگر شكست! در اين صورت او را رها نمىكنى و بر او سخت مىگيرى.
❤️🩹 ولى اگر ببينى كه با شكستن قورى، همۀ وجود او شكسته است و نمى تواند سرش را بلند كند؛ يعنى تفريط كرده، ولى احساس شكستگى و شرمندگى مى كند، تو با او چه مى كنى؟
❤️🩹 تنبيه براى اين است كه او بشكند. تندى براى اين است كه بفهمد بدى كرده است، ولى وقتى كه او خود شكسته است، حتى به او پاداش هم مى دهى و از او دلجويى هم مىكنى و به او مىگويى عيبى ندارد.
❤️🩹 ما با مكتبى روبرو هستيم كه از تفريط، اميد مزد و پاداش دارد و از طاعت هاى چند هزار ساله، انتظار هبوط و رجم.
❤️🩹 با اين تحليل، خيلى از چيزها به هم مىخورد.مسائل شكل جديدى مىگيرد و وضعيت ديگرى مىطلبد؛ كه از تو، نه طاعت و نه عصيان، كه انكسار و شكستگى مىخرند.
❤️🩹 ...و خدا در دلهاى شكسته جاى دارد!
❛❛ عینصاد
📚 #اخبات | ص ۴۷
#⃣ #بریده_کتاب #سیر_و_سلوک
🎧 نسخهٔ کتاب صوتی 👉🏻
📱نسخهٔ کتاب الکترونیکی 👉🏻
📖 نسخه کتاب چاپی 👉🏻
👤: @ad_Einsad
#بریده_کتاب
#عروس_حاج_غلامحسین
📘📘📘
نُه سالِ تمام بود که مجیدم را از دست داده بودم و حتی یک تکه از وجودش را هم نداشتم. این سالها بارها خواب شهیدانم را میدیدم و دلم خوش بود به حضورشان؛ تا اینکه یک شب اسحاق به خوابم آمد و گفت: «مادر! شیخون زیاد اومدی و رفتی، از این به بعد گلزار شهدا برو و مجید رو تنها نذار.» بیدار که شدم، مطمئن بودم همین روزها مجیدم برمیگردد.
پاییز سال ۷۴ بود که از بنیاد شهید تماس گرفتند و خبر دادند پیکر شهیدتان پیدا شده. سر از پا نمیشناختم؛ قرار بود به دیدار عزیزم بروم. هم شاد بودم و هم سرگردان. چه دیداری بود دیدار مادر و فرزند بعد از سالها انتظار!
روبهروی حاجی که ایستادم، هر دو سکوت کردیم. میدانستم پشت این سکوت، حرفهای نگفته و فریادهای در سینه ماندهی این سالها خوابیده که اگر مجال گفتن پیدا کند، دیگر کسی جلودارش نیست. با حاجی راهی بهشت معصومه (س) شدیم. قرارم سر آمده بود. همهجا را چشم میگرداندم تا عزیزم را پیدا کنم. تابوتی را نشانم دادند. بوی مجید به مشامم رسید. دویدم به سمت تابوت. استخوانهای در کفن پیچیده را بغل گرفتم و بارها بوسیدم. چقدر مجیدم کوچک شده بود؛ عین بچگیهایش، نه، خیلی کوچکتر از آن!
📚 برشی از کتاب #عروس_حاج_غلامحسین
✍🏻 سکینه صفرزاده
انتشارات حماسه یاران
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab