❇️یک مشت بچگی
⬅️بچه که بودیم وقتی کسی یا چیزی ناراحت مان میکرد یک آبنبات،یک بسته پفک،یا یک آدامس قلقلی مسکن های نیروزای ما بودند.بیست دقیقه هاکل برفین یا یک دست لی لی همه چیز را می شست و با خودش می برد .
عمر قهرهای مان به قدر یک دلتنگی برای بازی با دوست بود.زنگ استراحت آخر بساط منّت کشی ها پهن می شد تا فردا صبح تنهایی را نچشیم.زور غصه ها به ما نمی رسید ،چون همیشه برای ما بازی مهم ترین بود.قوی ترین غصه ها فقط اشک مان را در می آورد.
🔹خوشه های نوجوانی را که چیدیم عمر قهرهای مان درازتر شد ولی، باز هم کینه ها با ما غریبگی می کردند.
بزرگ تر که شدیم قهرها هم قد کشیدند.غصه ها فربه وکینه هایت هم مسلح شدند.دیدی چطور خنجرشان را فرو می کنند به فکر و دلت؟
زورشان به ما می رسد؛اضطراب وتپش قلب و ده ها درد روی تنت هوار می کنند.
دربزرگسالی،گوشه ی رینگ تنهایی، کیسه بوکس غصه های به هم سنجاق شده می شوی و غول دلواپسی تو را می نوازد.
گذر زمان هرچند دستت را به بزرگی می رساند ولی دلت را کوچکتر می کند.پای کنش های دیگران هزار جور قضاوت ناجور مُهر می کنی و به دلت می کوبی.
کلسترولِ دلگیری های خون ات که بالا رفت، رگ های روابط بسته می شوند.آنفکتوس های گاه و بیگاه شوقی برای دیدن آنان که ناراحتت کرده اند، نمی گذارد.
در دنیایی که ما غریبه ایم ، رازهایی هست که فقط با تجربه فاش می شود.
✨بچگی راز است. وقتی رهایش کنی، روزهای بزرگی ات در این غریب آباد دنیا سخت تر می گذرد.
✅یادم نرود با خودم یک مشت بچگی بردارم.
#کودکی
#غصه
✍ره جو
@hamiyane_enghelab