eitaa logo
حامیان انقلاب
272 دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
12.7هزار ویدیو
767 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 تقصیر من است یا ؟ 🔴 : 💠 به راحتی می‌شود آدم‌ها را با حرف‌هایشان شناخت. فرض کنید یک خودکار روی طاقچه است! 👈 به یکی می‌گویی برو بیار. می‌رود می‌گردد. خودکار هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نمی‌بینم». 👈 به دومی می‌گویی برو. [خودکار] هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نیست». 💠آن که می‌گوید نمی‌بینم یک دارد؛ آن که می‌گوید نیست، یک شخصیت. 💠آن که می‌گوید نمی‌بینم ... و نقص‌ها را متوجه می‌داند. فردا اگر اتفاق ناخوشی در زندگی‌اش افتاد، پای خدا [را] وسط نمی‌کشد، به حساب خودش می‌گذارد، چون اینجا به حساب خودش گذاشت. گفت ضعف من هست. «من» نمی‌بینم. 💠 اما آن که می‌گوید« نیست» ... فردا هر اتفاقی بیفتد، می‌کند. به دوش خدا، روزگار، ( و...) می‌اندازد. 🔅من و شما از کدام دسته‌ایم؟ @moshaver2020
هدایت شده از تسنیم
⁉️ تقصیر من است یا #همسرم؟ 🎙 آیت الله حائری شیرازی(رحمت الله علیه): 🔸 به راحتی می‌شود آدم‌ها را با حرف‌هایشان شناخت. فرض کنید یک خودکار روی طاقچه است! ◽️به یکی می‌گویی برو بیار. می‌رود می‌گردد. خودکار هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نمی‌بینم». ◽️به دومی می‌گویی برو. [خودکار] هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نیست». 🔸 آن که می‌گوید نمی‌بینم، یک #شخصیت دارد؛ آن که می‌گوید نیست، یک شخصیت. 🔺 آن که می‌گوید نمی‌بینم، #ضعف‌ها و نقص‌ها را متوجه #خودش می‌داند. فردا اگر اتفاق ناخوشی در زندگی‌اش افتاد، پای خدا [را] وسط نمی‌کشد، به حساب خودش می‌گذارد؛ چون اینجا به حساب خودش گذاشت. گفت ضعف #بینایی من هست. «من» نمی‌بینم. 🔺 اما آن که می‌گوید «نیست»، فردا هر اتفاقی بیفتد، #فرافکنی می‌کند. به دوش خدا، روزگار، (#همسر و...) می‌اندازد. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🖊 بعون الله و توفیقه ❇️ اداره کل امور تربیتی‌ 📲 eitaa.com/jz_tasnim
هدایت شده از مسیر عفافگرایی
🌿مردی گفت: 🍃وقتی را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا مانندش را در دنیا نیافریده!!! 🍃وقتی شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. 🍃وقتی کردیم، خیلی‎ها را از او زیباتر یافتم. 🍃چند سالی را که با هم کردیم، دریافتم که همه زنان از همسرم بهترند. 🍀حکیم گفت: "آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلخ‎تر و ناگوارتر چیست؟" 🌿گفت: "آری". 🍀حکیم گفت: "اگر با تمام زنان دنیا هم کنی، احساس خواهی کرد که همه موجودات از آنها زیباترند". 🌿لبخندی زد و گفت: "چرا این حرف را زدی؟" 🍀حکیم گفت: "چون مشکل در تو نیست". 💥مشکل اینجا است که: 🍀"وقتی انسان و داشته باشد و از خداوند خالی باشد، محال است چیزی جز خاک گور چشمانش را پر کند". 🍀حکیم به مرد گفت: "آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟" 🌿مرد گفت: "بله..." 🍀حکیم گفت: "" 👀 https://eitaa.com/umefafgaraei
💠 تقصیر من است یا ؟ 🔴 : 💠 به راحتی می‌شود آدم‌ها را با حرف‌هایشان شناخت. فرض کنید یک خودکار روی طاقچه است! 👈 به یکی می‌گویی برو بیار. می‌رود می‌گردد. خودکار هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نمی‌بینم». 👈 به دومی می‌گویی برو. [خودکار] هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نیست». 💠آن که می‌گوید نمی‌بینم یک دارد؛ آن که می‌گوید نیست، یک شخصیت. 💠آن که می‌گوید نمی‌بینم ... و نقص‌ها را متوجه می‌داند. فردا اگر اتفاق ناخوشی در زندگی‌اش افتاد، پای خدا [را] وسط نمی‌کشد، به حساب خودش می‌گذارد، چون اینجا به حساب خودش گذاشت. گفت ضعف من هست. «من» نمی‌بینم. 💠 اما آن که می‌گوید« نیست» ... فردا هر اتفاقی بیفتد، می‌کند. به دوش خدا، روزگار، ( و...) می‌اندازد. 🔅من و شما از کدام دسته‌ایم؟ ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
🚨 فروش برای خرید 💠 به یاد دارم از جمله مواردی که (همسرم) خود را فروخت، زمانی بود که سالی در مشهد، زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانه‌های خود، به خرید مواد سوختی که در آن زمان بود، روی آوردند. در چنین مواقعی تعدادی از مومنین به من مراجعه می‌کردند و پولی در اختیار من می‌گذاشتند تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم. معمولاً زغال را از زغال فروشی می‌خریدم بعد به کسانی که نیاز داشتند حواله می‌دادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند. در آن سال پولدارها به من مراجعه نکردند بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولاً در چنین ایامی برای گرفتن زغال، درِ خانه علما را می‌زنند اما آن سال، این افراد از خانه من ناامید باز می‌گشتند و این امر مرا بسیار اندوهگین می‌ساخت. که این حال را دید به من پیشنهاد کرد، را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود، بفروشم. من مخالفت کردم، ولی او اصرار ورزید. را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هر چه بیشتر بفروشم. اتفاقاً یکی از همسایگان و دوستان به خانه ما آمد. من جریان را برایش تعریف کردم تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هر چه بیشتر بفروشد. او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت من هم به اندازه همین پول، روی آن می‌گذارم. لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید. 📘 خون دلی که لعل شد، فصل۱۰، ص۱۶۰ ✊بسیج مدرسه معصومیه: @basij_masoumieh