هدایت شده از مهر فرشته ها
🌿💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿💠
👩👧👦 پیش ثبت نام دومین اعتکاف مادر، کودک و نوزاد
🌱 سلام بر مادران ایران زمین
در دومین اعتکاف مادر، کودک و نوزاد میزبان شما مادران تمدن ساز و نورچشمی هایتان هستیم.
🌿این بار هم می توانید بقچه آرزوهایتان را در خانه خدا باز کنید.
🔅قرآن و مفاتیح را که می آورید، عروسک و توپ و مداد رنگی هم به کار می آیند،
📿چادر نماز خودتان را که برمیدارید مقنعه گل گلی عروسک ها فراموش نشود،
🪷اینجا مشق بندگی مادران، رفیق بازی کودکان شده،
🌼اینجا دغدغه های مادرانه خریدار دارد.
🕌 اینجا در مسجد حضرت خدیجه سلام الله، بوستان بهشت مادران تهران، پنجم تا هفتم بهمن ماه ۱۴۰۲
✨ دومین اعتکاف مادر و کودک، نوزاد
برای پیش ثبت نام فرم زیر را تکمیل نمایید.
🔸https://survey.porsline.ir/s/hQxvxHXt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان کاسبی که عارف بود!
🔹 مرشد چلویی، بهترین کاسب بازار تهران (بهترین کاسب قرن)
#الکاسب_حبیب_الله #حاج_میرزااحمد_نهاوندی
💚🌦حسنات🌦💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «کاظم عبدالامیر» کیست؟؟
⭕️ شکنجهگر عراقی که عاقبت عجیبی داشت!
✅ ببینید.
#کاظم_عبدالأمیر
💚🌦حسنات🌦💚
هدایت شده از مسابقات فرهنگی
#رایگان
📚💥مسابقه کتاب خوانی
"پرسش ها و پاسخ ها جلد ۲"💥
💥مهلت شرکت در مسابقه تا ۳۰ دی ماه
🟢نکات مهم:
🔹منبع آزمون در لینک زیر موجود است.
🔸مشخصات خود را دقیق وارد کنید.
🔹شرکت برای افراد بالای ۱۵ سال بلامانع است.
🔸ثبت نام و پاسخ به سوال ها با دکمه تایید انتهای فرم انجام خواهد شد.
✳️لینک شرکت در مسابقه👇🏻
https://www.ikvu.ac.ir/Register/Farhangi/RegisterRace.php
🎁جوایز مسابقه
اهدای جایزه به ۱۲ نفر برای هر نفر👇🏻
💥(یکی از آثار علامه مصباح یزدی ره+فلش ۳۲ گیگ با محتوای مجموعه آثار علامه مصباح یزدی ره+کارت هدیه ۵۰۰ هزار تومانی)
🔰مدیریت مجموعه آثار علامه مصباح یزدی ره
🌐با همکاری مرکز آموزش مجازی
💢موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره
☎️ارتباط با ما ۰۲۵۳۲۱۱۳۷۵۷ داخلی۳۶۰و۳۷۵
✅ جهت کسب اطلاعات بیشتر از فرآیند مسابقه
👈🏻((کلیک نمایید))👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3730571529C3c3d896678
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اولین پویش مردمی کاپشین صورتی
(ویژه کودکان)
🔸با آهنگ کاپشین صورتی لب خوانی کنید و برای ما ارسال کنید🔸
تا مرهمی باشد بر دل های غم دیده🖤
🏴آدرس ما در ایتا و سایر شبکه های اجتماعی:
@kermanutopia
سلسله استوری پاسخ به شبهات حادثه #کرمان با زبون خیلی ساده
زائران #حاج_قاسم #کرمان_تسلیت
جهادتبیین یک فریضه ، قطعی ، فوری و عینیست.
#قرارگاهسایبریمنهاج
@menhaj_com
@mdadseresht
💢 توجه توجه
امکان اعتکاف مادر دختری در مسجد امام حسین سلاماللهعلیه( خیابان لقمان ) ویژه خانواده بزرگ جامعه الزهرا سلاماللهعلیها فراهم شد
❤️ شرایط حضور فرزندان: دختران دوره متوسطه به بالا
⭕️ ثبتنام فرزندان: همانند مادران محترم صورت پذیرد
#ادارهکلامورفرهنگی
┄┄┅═✧❁✧═┅┄┄
@jz_mft
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ | مولا رو منم حساب کن
🎙 بانوای: حاج #میثم_مطیعی
🌹 ویـژه شـهـادت مـظلومـانه کـودکـان و نـوجوانان حـادثـه تـروریـسـتـی #کرمان
👈 مشاهده نماهنگ با کیفیت بالا :
🌐 Aparat.com/v/advHO
👈 دریافت صوت و مشاهده متن :
Meysammotiee.ir/post/1998
☑️ @MeysamMotiee
Shab3Fatemieh1-1399[05].mp3
5.66M
🔰 #قطعه_پیشنهادی
🔺 یه نوجوون به ما اینو ثابت کرد
🎙 بانوای: حاج #میثم_مطیعی
🌹 ویژه شهـادت مـظلومانه کودکان و نوجوانان حادثه تروریسـتی #کرمان
👈 متن شعر:
Meysammotiee.ir/post/2270
☑️ @MeysamMotiee
Shab05Moharram1397[07].mp3
14.79M
🔰 #قطعه_پیشنهادی
🔺 ما نوجوونا وارث نون حلالیم
🎙 بانوای: حاج #میثم_مطیعی
🌹 ویژه شهـادت مـظلومانه کودکان و نوجوانان حادثه تروریسـتی #کرمان
👈 متن شعر:
Meysammotiee.ir/post/2285
☑️ @MeysamMotiee
🦋 یک سکانس از سیر و سلوک عملیِ
مرحوم آیتالله حائری شیرازی
خاطرهٔ یکی از علاقهمندان به ایشان:
در تابستان سال ۱۳۷۷ با دوستانی به همدان رفتیم تا دو سه روزی آنجا باشیم. پیش از ظهر، ما را به سیاحتی در درّۀ «گنجنامه» بردند. چون تابستان و تعطیلات بود، جمعیت زیادی آمده بودند. متوجه شدیم مردم برای قضای حاجت مشکل دارند. به ما هم سرایت کرد؛ چون سه چشمۀ توالت موجود در گنجنامه گرفته بود که کاسۀ آنها پُر و لبریز از کثافت شده بود. مردم به ناچار با سنگ و کلوخ و ... قضای حاجت میکردند.
ما که قصد داشتیم در آنجا تا غروب بمانیم، دیدیم با این وضع ممکن نیست؛ لذا تصمیم گرفتیم کمی در تپهها و باغات پیادهروی کنیم و برگردیم. ساعاتی بعد که به محل پارک ماشینها کنار توالتهای غیر قابل استفاده برگشتیم، متوجه صف مردم برای قضای حاجت و وضو گرفتن بعضی دیگر شدیم. گویا سرویسهای بهداشتی دوباره فعال شده بود.
تصور کردیم شهرداری یا سازمان گردشگری که پول ورودی میگیرند، دستشویی را درست کردهاند! اما در میان مردم سخن از یک شیخ محترم بود که میگفتند به اینجا آمده برای دیدن گنجنامه و کار را ایشان درست کردهاند. راننده ما ـ که آنجا مانده بود، ـ برایمان نقل کرد که یک روحانی آمد و وضع مستراحها و مشکل مردم را که دید، اول سراغ مسئولین را گرفت، کسی حضور نداشت. از راننده و همراهانش کمک خواست و آنان هم چون دیدند آنجا پر از تعفّن و ... است، به ایشان گفتند: «خیلی بوی بد میدهد و ابزاری برای پاکسازی نداریم. شیرهای آب هم خراباند. نمیتوانیم کاری بکنیم».
لذا خود ایشان رفتند و اوضاع را دیدند. آنگاه، لباس روحانیت را از تن در آوردند و آستینها را بالا زدند و دستهایشان را در کیسههای پلاستیکی کردند. سپس گفتند هر چه کیسۀ پلاستیک در ماشینها هست، بیاورند. ایشان پارچهای روی دهان و بینی خود بستند و شخصاً تمام اشیا و لجنها و ... را با دست از کاسههای توالت بیرون کشیده و در کیسهها ریختند و از راننده و محافظها ـ که حالشان به هم میخورد، ـ خواستند از درّه با دبّهها آب بیاورند. پس از تخلیه و باز کردن گرفتگیها، همۀ توالتها را شسته و آمادۀ استفاده مردم کردند. خرابی لولهها و شیرهای آب را هم برطرف کردند و سپس، خود را طاهر کرده، وضو گرفته و در گوشۀ باغچهای در آن نزدیکی به نماز ایستادند.
مشتاق شدم بروم ایشان را ببینم و بدانم کدام روحانیاند. از دور به ما نشانش دادند و تا آمدیم به ایشان برسیم، سوار خودرو شده بودند. ماشین چرخی زد و از کنار ما رد شد و دیدم ایشان «آیتالله حائری شیرازی» نمایندۀ ولی فقیه و امام جمعه شیراز است. بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم و به همراهان گفتم: ای کاش رسیده بودیم و برای این کار، دستشان را بوسیده بودیم. همراهم به شوخی گفت: حالا نذر کن هر وقت دیدی، ببوسی تا قضای دستبوسی را بجا بیاوری! من با جدّیت گفتم: نذر میکنم حتماً برای بوسیدن هر دو دستش به شیراز بروم.
چند ماه برای دیدن آشنایان و دیدار «آیت الله حائری» به شیراز رفتم. هم فال بود و هم تماشا. هنگامی که به خانۀ آیت الله حائری رفتیم، تعدادی از روحانیان و مسئولان نشسته بودند. میدانستم آقای حائری به هیج وجه نمیگذارند کسی دستش را ببوسد. وسط مجلس ایستاده و اعلام کردم حاجآقا اجازۀ دستبوسی نمیدهند، اما من چند ماه پیش در همدان برای کاری که کردهاند، نذر شرعی کردهام تا در نخستین دیدار، هر دو دست ایشان را ببوسم. بلافاصله، به سمتشان رفتم و با ذکاوت و هوشی که داشتند متوجه علت شدند. تا آمدند دستها را پس بکشند، آن دو را گرفتم و بوسیدم و بر دیده گذاشتم. به مطایبه و نکتهپرانی همیشگی گفتند: شما فقط اهل تشویق کار خوب هستید یا اهل عمل به کارهای خوب هم هستید؟ عرض کردم: دعامان کنید که اهل عمل بشویم، چون پیش از جنابعالی، ما هم گرفتاری مردم و خودمان را در آن تنگه دیده بودیم و رد شدیم. کُمیت کار ما لنگ است، امیدوارم از شما بیاموزیم. بعد آهسته تر فرمود: حالا نمیخواهد به این آقایان بگویید. بین خودمان باشد.
به نقل از کانال آیتالله حائری شیرازی ( @haerishirazi )
@salaam_porseman
#طرح_جوانی_جمعیت
اعطای زمین به متقاضیان طرح جوانی جمعیت شروع شد.
اولین کانال مردمی مسکن دولتی 👇
https://eitaa.com/maskanmeliqom
🔰 «دختر کاپشن صورتی» در حسینیه امام خمینی(ره)
🔹اثر جدید «حسن روحالامین» از ریحانه سلطانینژاد دخترک ۱۸ ماههای که همراه با مادر و ۶ نفر دیگر از اعضای خانوادهاش در حادثه تروریستی مسیر گلزار شهدای کرمان به شهادت رسید.
🔹این اثر برای اولین بار در حسینیه امام خمینی(ره) نمایش داده شد.
#کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkermanظ
دخترها لطیفترند عزیزکم
برای همین است که هیچ قلبی نبوده که پریشان آن دخترکِ گوشوارِ قلبیِ صورتی پوش نشده باشد.
تو اما پسری، مردی.هشت سالت شده بود.
شاید از دو سه هفته قبل هی تویخانه میپرسیدی:
- دقیقا چند روز مونده تا تولدم؟
و بعد تاکید میکردی که دوست داری کیک تولدت پاری سن ژرمن باشد. هرچند مادرت شنیده بود که آرام به دوستت گفته بودی: من دیگه خیلی مسی رو دوست ندارم. شنیدم به اس.را.ییلی.ها کمک کرده.
و مادرت قند توی دلش آب شده.
شاید از اول هفته گفته بودی:
- مهمونی تولدم رو بندازید جمعه. آخه چهارشنبه با دوستام قرار گذاشتیم که حتما بریم پیش سردار.
و بعد چشمهایت برق زده بود که:
- لطفا تو کادوهام یه قمقمه چریکی و یه ساعت هوشمند هم باشه.
و برادرت زیر لب غر زده که چه کم توقع!
شاید سه شنبه شب بدخواب شده بودی. مادر را صدا کرده بودی و او آمده بود کنارت. دستهایت را گرفته بود و مثل این طور وقتها به پوستر حاج.ق که روبروی تختت زده بودی اشاره کرده و گفته: بیا ۵ تا صلوات واسه سردار بفرستیم. بعدش برات یکی از خاطرههاش میگم تا خوابت ببره عزیزدلم.
شاید صبح چهارشنبه دست مادرت را بوسیده بودی که:
-روزت مبارکمامان. دوست دارم وقتی بزرگ شدم، برات روز مادر یه انگشتر خوشگل بخرم. و مادرت سرت را بوسیده که : همین که گفتی به اندازهی گرفتن جواهرات سلطنتی شادم کرد. و هر دو خندیده بودید و نمیدانستید این بوسه آخرین هدیهی روز مادر توست.
شاید وقت رفتن پیش سردار زودتر از همه لباس پوشیده بودی و دویده بودی دم در. پدرت کاپشنات را برداشته بود و به زور تنات کرده بود که:
- هوا سوز داره پسرجون، سرما میخوری...
و نمیدانسته که تو تا ابد دیگر مریض نخواهی شد.
شاید دم موکبی توی صف ایستاده بودی و دوتا لیوان شربت گرفته بودی. یکی را همانجا خودت سرکشیده بودی و آن دیگری را به هزار زحمت رسانده بودی به مادر! هرچند نصف بیشترش ریخته بود اما معرفت آن دستهایی که شربت را رسانده بود قلب مادرت را گرم کرد.
هرچند نمیدانسته این آخرین چیزی است که از دستان مردانهی پسرش میگیرد.
شاید صدای انفجار که بلند شده...
آه صدای انفجار
وای از انفجار
رها کنم که اینجایش به واژه نمیآید.
تو پسری
شاید کسی برایت ننویسد.
اما میدانی جانم؟
مهم محبت اصیلی بود که تو در دلت داشتی
ومسیر درستی بود که تو در آن قدم گذاشتی
تو با همین ها توانستی لج آنهایی را که مسی بهشان کمک کرده بود در بیاوری. آدمهای خبیثی که سالهاست دستشان به خون بیگناه آلوده است...تو از مسی خیلی قویتری مرد!
تولدت میان آسمان مبارک قهرمان
نوشته حبیبه آقایی پور
13 دی ماه روز تولد امیرحسین افضلی بود، که در حادثه کرمان به شهادت رسید
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
@hosein_darabi
از رفیقِ مجازی کرمانی پیام رسید: "دردت تو سرم، ناهار دعوت مایی" نگو نقشهای تو سر دارد. با ۴۰۵ خستهاش حیرانِ شهریم. وسط محلهای معمولی، در کوچهای معمولی، ساکن خانهای معمولی.
از اسپیکر صدای مداحی بلند است. با سوز میخواند: "شیرینزبون بابا..." رفیقم چشم قرمز میکند: "صدای خودشه!"
میشنوم دوتا پسر و یک دختر سهساله به یادگار گذاشته.
خانمها طبقه همکف نشستهاند. کیپتاکیپ. دعوت میشویم بالا. پیرمردی دوره شده. لباس سبز تنش است. رفیقم میگوید: "خانوادگی همقول شدهاند مشکی نپوشند!"
انگار برادر عادل شنیده باشد.
_خوشحالیم. افتخار میکنیم؛ اگرم اشکی بریزیم بخاطر جاموندگیمونه؛ برای حال خودمون!
جو سنگین است. اهل خانه، باصلابت از مهمانها پذیرایی میکنند. بقیه حالوروزشان بیشتر به عزادار میخورد! به قول کرمانیها گریه شدیم.
تکخاطراتی میشکفد.
_پاکت نمیگرفت و با ماشین خودش میرفت مجلس روضه.
_کمتر مداحی میرفت در جمع اهل تسنن، عادل میرفت یادواره شهداشون و روضه حضرت زهرا میخوند!
_روز مادر، صبح با کادو و گل اومد؛ پدرمادر رو برد بیرون کاراشونو انجام داد و آورد. سه رفت، سه و ربع خبرش آمد!
_حلقه وصل بود؛ بین مذهبیها و مداحها، بین شیعه و سنی، بین اعضای خونواده
_میگفت به من بگید ذاکر، هنوز مونده تا مداح بشم!
_یه پاش مجلس روضه و یادواره شهدا بود؛ یه پاش اردوی جهادی. چند سال رسم شده بود در مناطق محروم وسط نیروهای جهادی براش جشن تولد میگرفتیم!
سفره پهن میشود. رفیقم سقلمه میزند: "درد و بلات! ناهار کجا بهتر از ایجا؟!"
#کربلای_کرمان
#شهید_عادل_رضایی
🆔️ @m_ali_jafari