eitaa logo
~𝐇𝐚𝐦𝐣𝐢𝐝☆𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲~
357 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
به نام خالق دوستیشون>>>>💙🧡 start : 1402/04/30 من اینجام @Bahar_Hamjid راه ارتباطیمون https://harfeto.timefriend.net/16977176419519 https://abzarek.ir/service-p/msg/2058388 محافظ چنل @hamjid_story2 کپی از رمان حتی با ذکر منبع مطلقا ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 آغاز اکران آنلاین فیلم سینمایی «خرچنگ» از فردا شب ساعت ۲۰ در فیلم‌نت @ahangiheart
خرچنگ اکران میشود فردا شب فیلم سینمایی خرچنگ ساعت ٨ در فیلم‌نت
https://eitaa.com/Ahangi_heart/4668 فقط اونجاش که گفته یه دنبال پیرزن های پولدار میرود تا عقدشان کند 😂🤣
یه سلامی هم بکنم به اون معلمی که فکر کرد من کل عید می شینم درس میخونم و هر روز فروردین و اردیبهشت رو امتحان گذاشت سلام یزید ✋🏻
حامد [ با حس ضربه های یه نفر به صورتم ، چشمام رو باز کردم . همون پسر جوون بود که سوارم کرده بود ولی حالا چهره اش خیلی مضطرب به نظر می رسید _ آقا حالتون خوبه ؟ حامد : خ...خوبم _ میخواین ببرمتون بیمارستان ؟ بدنتون خیلی داغه . دستتون هم که ... حامد : مهم... نیست _ خواستم بگم رسیدیم . همون آدرسیه که خودتون گفتین از شیشه ماشین بیرون رو نگاه کردم . دقیقا روبروی آپارتمان مجید بودیم . چراغ های خونه اش روشن بود پس هنوز بیداره نگاهی به ساعت انداختم که یک و نیم رو نشون میداد . دم راننده گرم که مسیر دو ساعته رو نصفه رفت . حامد : ممنون... من ... الان ... پول ... ندارم ... ش... شماره ات ... رو ... بده ... برات ... پول ... بریزم ... _ نیازی نیست آقا همینکه به سلامتی به خانواده تون برسین برای من کافیه . برین چشم انتظارتونن حامد : کسی ... چشم ... انتظار ... من نیست ... این منم ... که دلم ... براشون ... یه ذره ... شده ... _ کمکتون کنم پیاده شین ؟ میخواین تا خونه تون همراهتون بیام حامد : نه ... دستت ... درد ....نکنه از ماشین پیاده شدم و به سختی از پله های جلوی در بالا رفتم . زنگ در نگهبانی رو فشار دادم و منتظر موندم یکی دو دقیقه گذشت تا بالاخره آقاحشمت که نگهبان آپارتمان بود در رو باز کرد حشمت : آقا چه خبرته این وقت شب ؟ حامد : س...سلام حشمت : آقای آهنگی شمایین ؟ حامد : آره حشمت : حالتون خوبه ؟ صورتتون مثل گچ سفیده . حامد : خوبم... فقط ... باید ... برم ... پیش ... مجید از سر راهم کنارش زدم و رفتم سمت آسانسور و سوارش شدم . چهره خودم رو که توی آینه آسانسور دیدم وحشت کردم . به خاطر چندباری که توی بیابون زمین خورده بودم ، گوشه پیشانیم زخم شده بود . سیگار کشیدن لب هامو تیره کرده بود و لباسام بوی دود گرفته بود . چشم از آینه برداشتم و از آسانسور اومدم بیرون . دستمو به دیوار گرفتم که تعادلم رو حفظ کنم و زنگ در خونه رو زدم ... **** مجید [ همونطور که داشتم عکسهای کیش رو نگاه میکردم ، صدای زنگ در خونه اومد . این آقاحشمت نصف شب هم ما رو ول نمیکنه . گوشی رو کنار گذاشتم و در رو باز کردم مجید : بله آقاحش... با چهره ای که پشت در دیدم خشکم زد . این آدم همونی بود که من خودش و خاطراتش رو از ذهنم پاک کرده بودم . این آدم همونی بود که قرار بود فرانسه باشه ولی الان اینجا چیکار میکرد ؟ حامد : فق...فقط ... اومدم ... بگم ... من ... هیچ...هیچوقت ... تو رو ... ترک ... نمیکنم ... و تا ... پای ... جونم ... کنارت ... هستم ... تا اومدم حرفی بزنم ، نفساش قطع شد و جلوی پام روی زمین افتاد ...
چرا هیچ کنترلی روی کرمام ندارممم😂😂😂
دوستان انقدر فحش ندین 😂
روزه های خودتون باطل میشه 😂
وگرنه برای من که مهم نیست
من در هر صورت کرممو می ریزم
دیگه خوددانید 😂