.
پيرمرد هر بار كه ميخواست اجرت پسرك واكسیِ كر و لال را بدهد، جمله ای را براي خنداندن او بر روي اسكناس مينوشت. اين بار هم همين كار را كرد. پسرك با اشتياق پول را گرفت و جملهای را كه پيرمرد نوشته بود، خواند. روی اسكناس نوشته شده بود: وقتي خيلي پولدار شدی به پشت اين اسكناس نگاه كن. پسر با تعجب و كنجكاوی اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند. پشت اسكناس نوشته شده بود: كلك، تو كه هنوز پولدار نشدی. پسرك خنديد با صدای بلند، هرچند صدای خنده خود را نمی شنيد.
همیشه پر از مهربانی بمان و دلیل شادی دیگران باش، حتی اگر هیچکس قدر مهربانیت را نداند، این ذات توست که مهربان باشی، تو خدایی داری که به جای همه برایت جبران میکند.
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@HAMKALAM
سقراط بیشتر اوقات جلوی دروازه شهر آتن مینشست و به غریبهها خوشامد میگفت.
👇👇👇👇👇👇👇👇
روزی غریبهای از راه رسید و نزد او رفت و گفت:
“من میخوام در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟”
سقراط پرسید:
“در زادگاهت چه جور آدمهایی زندگی میکنند.”
مرد غریبه گفت:
“مردم چندان خوبی نیستند. دروغ میگویند، حقه میزنند و دزدی میکنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کردهام.”
سقراط خردمند در جوابش گفت:
“مردم اینجا هم همانگونهاند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه میدادم.”
چندساعت بعد غریبه دیگری به سراغ سقراط آمد و درباره مردم آن شهر سوال کرد .
سقراط دوباره پرسید:
“آدمهای شهر خودت چه جور آدمهایی هستند؟”
غریبه پاسخ داد:
“فوقالعادهاند، به هم کمک میکنند و راستگو و پرکارند. چون میخواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم.”
سقراط اندیشمند پاسخ داد :
“اینجا هم همینطور است. چرا وارد شهر نمیشوی؟
مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را میکنی؟!”
شخصی که هر دو ملاقات را نظاره گر بود و راهنمایی و پیشنهاد های سقراط را شنیده بود با تعجب پرسید چرا به آن گفتی خوب نیست و برو بگرد و جستجوکن و به این گفتی خوب است و خوش آمد گفتی ؟
پاسخ داد :
👈 ما دنیا را آنگونه می بینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را می بینیم که در درون مان وجود دارد.
انسانی که مثبت و مهربان باشد، هر کجا برود در اطرافش و در آدم هایی که با آنها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید و انسان کج اندیش و منفی باف نیز به هر کجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد.
👈 وقتی باورمان را تغیرندهیم هرکجا برویم آسمان همین رنگ است.
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گرانبهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای سادهدل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم میخواهم هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را میخواهی؟
یکباره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی. فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.
✅ از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات ایمان داشته باشید
#داستان
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
محمد جواد مولوی
دانشجوی کارشناسی ارشد
دانشگاه امام صادق علیه السلام
رشته حقوق و معارف اسلامی
دانش آموخته مدرسه فرهنگیان
#امیدآفرینی
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
https://eitaa.com/hamkalam
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆 اطلاعاتی بسیار زیبا در مورد ایران
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
آب و هوای خوب در زمستان برای کشاورز دلهره آور است زیرا در بهار و تابستان باید با آفت و خشکسالی دست و پنجه نرم کند.
تعطیلی های مکرر هم برای معلمی که باید بر اساس بودجه بندی دروس را به پایان برساند و نتیجه خوبی بگیرد مطلوب نیست.
اگر با مسببین صنايع آلاینده برخورد نشود. بقول قدیمی ها همین آش هست و همین کاسه
اگر صنايع ملزم به پرداخت غرامت به آموزش و پرورش می شدند طبعاً روند تولید خود را اصلاح می کردند.
ما معلمین نگران تعلیم و تربیت فرزندان این سرزمین هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 وفات جانسوز
🕯صدف دریای ایثار و عصمت،
🖤پرورش یافته دامان ولایت
🕯محبوب مصطفی(ص)
🖤و نور دیده مرتضی(ع)
🕯سکاندار کربلا
🖤و عطر خوش زهرا(س)
🕯و الگوی عفاف و پاکی
🖤حضرت زینب
سلام الله علیها تسلیت باد 🏴
عفت و صبر و حجاب و حيای حضرت زينب(س) :
نقل است كه يكی از همسايگان اميرالمؤمنين (ع) در كوفه می گويد: «من پنج سال در همسايگی ايشان زندگی میكردم، اسمی از زينب(س) شنيدم، ولی شخصيت او را نديدم»یعنی ایشان همواره نقاب داشتند و احدی صورت ایشان را ندیده بود!
تا که صورت ایشان در کربلا در آن همه سوگ و عزا و در حالی که کوه صبر(حضرت زینب) می گفت خدایا این قربانی کوچک را از ما بپذیر.. ..آشکار شد
سال روز وفات اسوه صبر و صلابت تسلیت باد
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
#زینب (س)
توی اردوگاه تکریت، مسئول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم.
یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی ها و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت!
کاظم آقای #ابوترابی را خیلی اذیت می کرد. اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!
✅تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. او واجباتش را انجام می داد و به روحانیون و سادات احترام می گذاشت. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی.
✅یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت بیا اینجا کارت دارم... از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد.
وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم، گفت: کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود، اما ...
دیشب خواب #حضرت_زینب سلام الله علیها رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده.
صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه سیدی را اذیت می کنی؟ از دست تو راضی نیستم.
کاظم رفتارش کاملا با ما تغییر کرد. زمانی که رژیم صدام از بین رفت، کاظم راهی ایران شد، از ستاد امور آزادگان آدرس اسرای اردوگاه خودش را گرفت و تک تک سراغ آنها رفت و از آنها حلالیت طلبید.
💐کاظم عبدالامیر مذحج، چند سال بعد در راه دفاع از حرم حضرت زینب در زینبیه دمشق به قافله شهدا پیوست.
📙برگرفته از کتاب تا شهادت. اثر گروه شهید هادی.
کانال داستان بچههای مدرسه
@hamkalam
14.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی { زینب زینب }
با صدای: مرحوم موذن زاده اردبیلی
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 توئیت KHAMENEI.IR در پی اعلام آتشبس در غزه/ رهبر انقلاب: صبر و ایستادگی مردم و مقاومت فلسطین، رژیم صهیونیستی را وادار به عقبنشینی کرد/ در کتابها خواهند نوشت که این رژیم پس از کشتار زنان و کودکان، شکست خورد
👈 در پی اعلام آتشبس در غزه، حسابهای رسانه KHAMENEI.IR در شبکههای اجتماعی، جملهای از رهبر معظم انقلاب اسلامی را به زبانهای مختلف منتشر کردند که متن آن به شرح زیر است.
📝 حضرت آیتالله خامنهای:
✏️امروز دنیا فهمید که صبر مردم غزه و ایستادگی مقاومت فلسطینی، رژیم صهیونیستی را وادار به عقبنشینی کرده است.
✏️در کتابها خواهند نوشت که روزی، جماعتی صهیونیست، با فجیعترین جنایات، هزاران زن و کودک را کشتند و در آخر شکست خوردند.
🖼 #غزه_پیروز_است | #GazaIsVictorious
💻 Farsi.Khamenei.ir