eitaa logo
داستان بچه های مدرسه
1.2هزار دنبال‌کننده
811 عکس
451 ویدیو
6 فایل
آیدی مدیرکانال در پیام رسان ایتا @salamhamvatan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻در عصر امام هادی بخشهای مرکزی ایران به خصوص ری قم و کاشان پایگاههای اصلی شیعیان به شمار میرفتند بابک خرمدین در آذربایجان و مازیار در طبرستان قیام کرده بودند سامانیان و صفاریان هم در شرق مقدمات برپایی سلسله هاشان را می چیدند 🔻امامت علی بن محمد ملقب به هادی سی و سه سال طول کشید او در این دوره سازمان وکالت را که در دوران امام صادق پایه ریزی شده بود به کمال رساند علی‌بن‌محمد در این سازمان از طریق وکلای خود به طور کاملا مخفیانه با مردم در ارتباط بود ایران و مخصوصا خراسان از مهمترین بخشهای این سازمان بودند این ساختار برای این ایجاد شده بود که امکان تردد به خانه‌ی امام وجود نداشت چون تحت کنترل شدید حکومت بود تعدادی از شاگردان او مثل ابن‌سکیت اهوازی اصالتا ایرانی بودند یا مثل عبدالعظیم بعدها به ایران آمدند 📚بخشی از کتاب ایران در عصر امامان فصل امام هادی علیه السلام کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
از اسب فرو آید و بر خر بنشیند در مورد کسی که از موقعیت خوب خود نزول کند و آنچه داشته را از دست بدهد استفاده می‌شود. در روزگار قدیم خر و اسب وسیله‌ی رفت و آمد بود. آنها که اسب داشتند آدم‌هایی بودند که زندگی بهتری داشتند. بااین حال پیش می‌آمد که یک نفر زندگیش به هم بخورد و به هر دلیل آن چه را که داشت از دست می‌داد یا می‌فروخت. آن وقت باید به جای اسب سوار شدن، سوار خر می‌شد. البته مثل اسب را داد خر گرفت از خوشحالی پر گرفت نیز کاربرد دارد ولی برای مواردی که کسی از روی ناآگاهی یا سادگی در معامله‌ای ضرر کند و خودش نداند و راضی هم باشد، به عنوان طعنه و طنز به کار می‌رود. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داشتن مرد رو سکته میدادن 😅😅 کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
التواضع اَن تعطی الناس ما تُحِبُّ ان تُعطاهُ؛ (الکافی، ج۲، ص۱۲۴) فروتنی آن است که با مردم چنان رفتار کنی که دوست داری با تو چنان باشند. 🌺حضرت امام هادی علیه السلام
شخصی ریسمان به سر خر خود بسته بود و از پیش می رفت عیاری آمد و آن ریسمان را باز کرد و خر را به رفیق خود داد و ریسمان را به سر خود بست چند دقیقه گذشت سرفه کرد صاحب خر نظر بعقب کرد عوض خر آدمی را به ریسمان بسته دید. گفت: خر من چه شد؟ گفت : همان منم چون بمادر خود بی ادبی کرده بودم در حق من نفرین نمود خدا مرا خر کرد حال دل مادرم برحم آمده دعا کرده دوباره آدم شدم. پس آن مرد ریسمان خر خود را گشود و از وی عذر خواست که من نمی دانستم و چند وقت از تو بار کشیدم و بر تو سوار شدم الحال از تقصیر من بگذر. چند روزی بگذشت که در میان مال فروشان خر خود را دید که او را می فروشند پیش آمد و سر بگوش خر گذاشت و گفت : ای بیشرم دوباره بمادرت بی ادبی کردی که خر شدی دیگر من ترا نمی خرم و از او گذشت. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
از آب گل آلود ماهی گرفتن 🔸مرد ماهیگیری، در حال ماهیگیری از رودخانه‌ای بود. تور ماهیگیری خود را به میان جریان آب قرار داده بود. همزمان ریسمانی را هم در آب قرار داده بود که تکه سنگی به آن وصل بود. آن ریسمان را تکان می‌داد و آب را گل‌آلود می‌کرد. رهگذری او را در این حال می‌بیند و ‌به ماهیگیر می‌گوید: این چه کاری است که می‌کنی؟ این آب آشامیدنی است و تو با این کار آن را آلوده می‌کنی و دیگر برای ما قابل استفاده نیست! ماهیگیر اما در جواب می‌گوید: من هم مجبورم، می‌خواهم ماهی بگیرم که از گرسنگی نمیرم. با این کار و تکان دادن این ریسمان آب گل‌آلود می‌شود و ماهیان راه خود را گم می‌کنند و در دام من گرفتار می‌شوند. 🔴این ضرب‌المثل کنایه از افرادی است که از موقعیتی خراب و آشفته سوءاستفاده می‌کنند و منفعت خود را می‌طلبند. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
حديث روز امیرالمؤمنین عليه السلام: 🔹از خشم بپرهيز كه آغاز آن، ديوانگى و پایان آن، پشيمانى است 🔹إيّاكَ وَالغَضَبَ؛ فَأَوَّلُهُ جُنونٌ وآخِرُهُ نَدَمٌ غررالحكم حدیث 2635
🍁دانایی به رمز داستانی می‌گفت: در هندوستان درختی است كه هر كس از میوه‌اش بخورد پیر نمی شود و نمی‌میرد. پادشاه این سخن را شنید و عاشق آن میوه شد, یكی از كاردانان دربار را به هندوستان فرستاد تا آن میوه را پیدا كند و بیاورد. آن فرستاده سال‌ها در هند جستجو كرد. شهر و جزیره‌ای نماند كه نرود. 🍁از مردم نشانیِ آن درخت را می‌پرسید, مسخره‌اش می‌كردند. می‌گفتند: دیوانه است. 🍁او را بازی می‌گرفتند بعضی می‌گفتند: تو آدم دانایی هستی در این جست و جو رازی پنهان است. به او نشانی غلط می‌دادند. از هر كسی چیزی می‌شنید. 🍁شاه برای او مال و پول می‌فرستاد و او سال‌ها جست و جو كرد. پس از سختی‌های بسیار, ناامید به ایران برگشت, در راه می‌گریست و ناامید می‌رفت, تا در شهری به شیخ دانایی رسید. پیش شیخ رفت و گریه كرد و كمك خواست. شیخ پرسید: دنبال چه می‌گردی؟ چرا ناامید شده‌ای؟  🍁فرستادة شاه گفت: شاهنشاه مرا انتخاب كرد تا درخت كم‌یابی را پیدا كنم كه میوة آن آب حیات است و جاودانگی می‌بخشد. سال‌ها جُستم و نیافتم. جز تمسخر و طنز مردم چیزی حاصل نشد. شیخ خندید و گفت: 🍁ای مرد پاك دل! آن درخت, درخت علم است در دل انسان. 🍁درخت بلند و عجیب و گستردة دانش, آب حیات و جاودانگی است. تو اشتباه رفته‌ای، زیرا به دنبال صورت هستی نه معنی, آن معنای بزرگ (علم) نام‌های بسیار دارد. گاه نامش درخت است و گاه آفتاب, گاه دریا و گاه ابر, علم صدها هزار آثار و نشان دارد. كمترین اثر آن عمر جاوادنه است. 🍁علم و معرفت یك چیز است. یك فرد است. با نام‌ها و نشانه‌های بسیار. مانند پدرِ تو, كه نام‌های زیاد دارد: برای تو پدر است, برای پدرش, پسر است, برای یكی دشمن است, برای یكی دوست است, صدها, اثر و نام دارد ولی یك شخص است. 🍁هر كه به نام و اثر نظر داشته باشد, مثل تو ناامید می‌ماند, و همیشه در جدایی و پراكندگی خاطر و تفرقه است. تو نام درخت را گرفته‌ای نه راز درخت را. نام را رها كن به كیفیت و معنی و صفات بنگر, تا به ذات حقیقت برسی, همة اختلاف‌ها و نزاع‌ها از نام آغاز می‌شود. در دریای معنی آرامش و اتحاد است. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو، دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند. هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او می رفت. یک روز خسرو گفت: «بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سال‌هاى سال با هم فوتبال بازى می‌کردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بده که آیا در آن جا هم می‌شود فوتبال بازى کرد یا نه؟ بهمن گفت: خسرو جان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر می دهم. چند روز بعد بهمن از دنیا رفت. یک شب، نیمه‌هاى شب، خسرو با صدایى از خواب پرید. یک شیئ نورانى چشمک‌زن را دید که نام او را صدا می‌زد: خسرو! خسرو! ... خسرو گفت: تو کی هستی؟ - منم، بهمن. - مگه میشه تو بهمن باشی، بهمن مُرده. - باور کن من خود بهمنم. - تو الان کجایی؟ بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر و یک خبر برایت دارم. خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو! بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمی‌هایمان که مرده‌اند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست. و باز هم از آن بهتر این که همه‌ی ما دوباره جوان شدیم و هوا هم همیشه بهاری است و از برف و باران خبرى نیست. از همه بهتر این که می‌توانیم هر چقدر دلمان خواست فوتبال بازى کنیم به طوری که هرگز خسته نمی‌شویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمی‌بیند! خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمی‌دیدم! 👈 راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟ بهمن گفت: خبر بد اینکه مربّی‌مون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى لیست تیم گذاشته.😁 کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
✍️ حاضران به غائبان برسانند؛ وارث هنوز ایستاده است و منتظر! تا برسند؛ آنان که از قافله‌ دل جا ماندند، و برگردند؛ آنان که جلوتر از ولیّ خویش گام برداشته‌اند! 💫 تحقق پیمان غدیر است؛ روزیکه همه بیاموزند نه یک قدم جلوتر و نه یک قدم عقب تر، در رکاب ولی، باشند! ✨ ♥️ ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 💠 قـالَ رَسُـولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله: يا مَعْشَرَالْمُسْلِمينَ لِيُبَلِّغِ الشّاهِدُ الْغَائِبَ، اُوصى مَنْ آمَنَ بِى وَ صَدَّقَنِى بِوِلايَةِ عَلىٍّ، اَلا اِنَّ وِلايَةَ عَلِىٍّ وِلايَتى وَ وِلايَتى وِلايَةَ رَبِّى، عَهْدا عَهِدَهُ اِلىَّ رَبِّى وَ أمَرَنِى أنْ أبَلِّغُكُمُوهُ. 💟 رسول خدا صلي الله عليه و آله (در روز غدير) فرمود: اى مسلمانان! حاضران به غايبان برسانند: كسى را كه به من ايمان آورده و مرا تصديق كرده است،👈 به ولايت على سفارش مى كنم، آگاه باشيد ولايت على، ولايت من است و ولايت من، ولايت خداى من است. اين عهد و پيمانى بود از طرف پروردگارم كه فرمانم داد تا به شما برسانم. 📚بحارالانوار 37: 141، ح 35. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
🌺ای دل ز ولایت علی شادی کن احساس غرور و فخر و آزادی کن با دسته گلی پر از درود و صلوات از روز غدیر و شادی اش یادی کن.... اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ (سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) عید بزرگ غدیر مبارک 🍃💐🌸 کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
مورخ مشهوری چون مسعودی، در كتاب مروج‌الذهب می‌نويسد: يكی از اهالی كوفه سوار بر شتر نر خود به دمشق رفت. يكی از مردم دمشق با او به نزاع برخاست و ادعا كرد: «اين شتر ماده متعلق به من است و تو آن را از من گرفته‌ای». آن دو نفر براي قضاوت نزد معاويه رفتند. شخص دمشقی پنجاه شاهد آورد و همه آنها شهادت دادند كه اين ناقه از آن اوست. پس معاويه به ضرر شخص كوفی حكم داد و دستور داد تا شتر را به آن دمشقی بدهند. آن شخص كوفی گفت: «خدا خيرت دهد! اين شتر نر است، نه ماده». معاويه گفت: «اين ‏حكمی است كه صادر شده». پس از آن كه مردم پراكنده شدند، معاويه شخص كوفی را فراخواند و قيمت شتر او را پرسيد و دو برابر آن را به او داد و گفت: «برو به علی بگو من با صد هزار نفر كه شتر ماده را از نر تشخيص نمی‌دهند، با او می‌جنگم.» مسعودی می‌افزايد: «پيروی شاميان از معاويه به آن حد رسيد كه در هنگام حركت به سوی صفين، وی نماز جمعه را در روز چهارشنبه برپا كرد و کسی اعتراض نکرد!» اما سئوال این است که مردم را چه شده بود که اینگونه مسخ معاویه شده بودند و بدیهات را تشخیص نمی‌دادند؟! در پاسخ به این سئوال گفته‌اند که جامعه شام آن روز، عبارت بود از مردمانی که پس از وفات پيامبر (ص) و در دوره خليفه اول توسط یزید بن ابی سفیان مسلمان شده و پس از او به برادرش معاويه بن ابی سفيان، ولايت يافته بودند. مردمی كه به دست اين دو مسلمان می‌زیستند، مي‌پنداشتند كه فهم و اسلام خود را از معاویه و فرزندان ابی‌سفیان دارند و او را رابط خود با اسلام می‌دانستند. بدين ترتيب شام به ميزان زيادی در همان جاهليت پيش از اسلام به سر می‌برد و معاويه نيز از این شکاف به خوبی در راستای اهداف پلیدش استفاده می‌کرد. امير مؤمنان علي (ع) در صفين خطاب به سپاهيانش فرمود: «آگاه باشيد! معاويه گروهی از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان پوشانده است تا كوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند». کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
🥀⃟🦋 ای کاش که آسمان دری بگشاید خالق به وطن عنایتی فرماید تا هشتم تیر،از دل ِصندوق رای آنکس که شبیه توست بیرون آید کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
✨كنت دو گوبينو سفير فرانسه در ايران، در دهه 1860 پس از بازگشت به فرانسه کتابی نوشت به عنوان: سه سال در ایران در بخشی از کتابش آمده است: ايرانيان ساعت تعيين نمى‏ كنند. مى‏ گويند عصر مى‏ آيم و گاه ميزبان را از ساعت  ۳ تا ۸ منتظر مى‏ گذارند. لندور انگلیسی که در اوایل قرن بیستم از ایران بازدید داشته در خاطراتش می نویسد: در هیچ جای جهان مثل ایران وقت بی ارزش نیست. ایرانی باید فرصت داشته باشد تا در کاری فکر کند. کانال داستان بچه‌های مدرسه @hamkalam
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌺 رهبر انقلاب خطاب به نامزدهای محترم انتخابات: اگر توانستید مسئولیتی بگیرید، با خدا عهد کنید کارگزاران خود را از این سه دسته قرار ندهید... ✏️ من به نامزدهای محترم انتخابات عرض میکنم با خداوند خودتان عهد کنید که اگر موفق شدید و توانستید مسئولیتی به دست بیاورید: ✏️ ۱- کسان و کارگزاران خود را از کسانی قرار ندهید که ذره‌ای با انقلاب زاویه دارند. آن کسی که با انقلاب، با امام راحل، با نظام اسلامی ذره‌ای زاویه داشته باشد به درد شما نمیخورد و همکار خوبی برای شما نخواهد بود. ✏️ ۲- آن کسی که دلبسته‌ی آمریکا باشه و تصور کند که بدون لطف آمریکا نمیشود قدم از قدم برداشت در کشور، برای شما همکار خوبی نخواهد بود. او از ظرفیت‌های کشور استفاده نخواهد کرد و خوب مدیریت نخواهد کرد. ✏️ ۳- آن کسی که راهبرد دین و شریعت را مورد بی‌اعتنایی قرار دهد او با شما همکار خوبی نخواهد بود. ✏️ کسی را انتخاب کنید که اهل دین، اهل شریعت، اهل انقلاب، اهل اعتقاد کامل به نظام باشد. ✏️ اگر شما نامزدهای محترم یک چنین عهدی با خدای خودتان ببندید بدانید که کارهایی که برای انتخابات میکنید همه‌اش حسنه خواهد بود. ۱۴۰۳/۴/۵ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: خداشناس‌ترين مردم، پردرخواست‌ترين آنان از خداست. 📚 غررالحكم، ح۳۲۶۰
🍃گويند: روزى ابوسعيد ابوالخير و خواجه ابوالقاسم قُشيرى در بازار نيشابور مى رفتند، شلغم پخته ديدند، و هر دو بدان رغبتى پيدا كردند. 🍃ابوسعيد پولى داد و شلغم خريد و خورد. قشيرى در خاطرش مى گفت: من امام نيشابورم، در ميان بازار شلغم چگونه بخورم؟! 🍃 هر دو به مجلسى آمدند؛ و به ابوسعيد حالى دست داد، كه قشيرى در خاطرش مى گفت: چندين تحصيل كردم و در راه طريقت رنجها بردم ولى چنين حالى به من دست نمى دهد!! 🍃ابوسعيد سر بر آورد و گفت: آن ساعت كه من در بازار شلغم مى خوردم؛ تو بت نفس مى پرستيدى و مى گفتى: من امام نيشابورم، در بازار چگونه شلغم خورم!؟ 🍃ندانى كه هيچ بت پرست را از اين خاطر، حالى ندهند. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 https://eitaa.com/hamkalam
⭕️➕ روزی مردی نابینا در کنار یک خیابان شلوغ ایستاده و منتظر بود تا فردی پیدا شود که به او برای عبور از خیابان کمک کند. همین طور که کنار خیابان ایستاده بود، احساس کرد یک نفر با انگشت به شانه اش می زند. سپس صدای مردی را شنید که به اومی گفت: ببخشید آقا، من نابینا هستم. به من کمک می کنید از خیابان عبور کنم؟ مرد نابینای اول، دست وی را گرفت و هر دو به اتفاق هم از خیابان عبور کردند. جالب است بدانید این یک داستان واقعی از «جورج شیرینگ»، پیانیست معروف است. او یعد از این اتفاق با خود گفت: خدای من، چه کاری توانستم انجام دهم؟ من آن مرد نابینا را از عرض خیابان گذراندم. این بزرگ ترین و هیجان انگیزترین اتفاق زندگی ام بود.» اگر از ریسک کردن بترسید، در واقع به خودتان فرصت نمی دهید تا توانایی هایی را که در درونتان نهفته است، شکوفا کنید. یکی از ویژگی های افراد خودساخته، توانایی ریسک کردن است. منبع:📚 من، منم؟ امیر رضا آرمیون ➖➖➖➖➖➖➖ کانال داستان بچه های مدرسه را به بهترین دوستان خودمعرفی کنید و همراه ما باشید با کلیک بر روی آدرس👇👇👇👇 @hamkalam https://eitaa.com/hamkalam