eitaa logo
❤️هم دلی❤️
10.2هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
💫﷽💫 منتظر دریافت پیامای زیباتون هستم😍😍😍 @Delviinam . . . . تبلیغات پربازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌸🍃🍃🍃🍃
❤️هم دلی❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #قشنگه_بخونید 🌸🍃🍃🍃🍃
سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود. اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم! نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه! اما خبری از پول نبود… به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟! گفت: به قیافه اش نگاه می کنم! گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت حالا خدای من من مسیر زندگیم رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت خدایا ما رو می رسونی؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟ الهی و ربی من لی غیرک جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 عزیزم دوستت دارم... 🍃🍃🍂🍃
❤️هم دلی❤️
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 عزیزم دوستت دارم... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 📖داستان کوتاه 🟣فقط ســـه کلمــه پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد. پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت. وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه به زبان آورد. فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟ شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم" عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال بود.هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. به علاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد. درس ِ اخلـاقی : گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم،چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنج هایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید. اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت. حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید، حاد نیستند
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ریشه ما ، همان " فهم " ما است 🌸🍃🍃🍃
❤️هم دلی❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ریشه ما ، همان " فهم " ما است 🌸🍃🍃🍃
🌸 ریشه انسانها، فهم آنهاست؛ یک سنگ به اندازه ای بالا می رود که نیرویی پشت آن باشد. با تمام شدنِ نیرو، سقوط و افتادن سنگ طبیعی است! ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن که چطور از زیر خاک ها و سنگ ها سر بیرون می آورد و حتی آسفالت ها و سیمان ها را می شکافد و سر بلند می کند. هر فردی به اندازه این گیاه کوچک، ریشه داشته باشد، از زیر خاک و سنگ، از زیر عادت و غریزه! و از زیر حرف ها و هوس ها، سر بیرون می آورد و با قلبی از عشق، افتخار می آفریند. ریشه ما ، همان " فهم " ما است. جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . لای در باز بود درو باز کردم ورفتم تو حیاط یه بیست تا بچه
📜 🩷 . باصدای گریه ملیحه بالای سرم چند نفر میبینن ومیبرنمون بیمارستان یه دوسه هفته ای بیمارستان بودم .ملیحه هم یه پرستار که بچه نداشت وبا مادرش زندگی میکرد برده بود خونش تا من به هوش بیام . اصلا نمیدونم چرا زندگیمون اینجوری شد تنها انگشتری که داشتم رو به جای هزینه بیمارستان دادم واومدم خونه دیدم هیچی تو خونه نیست همه وسیلها رو عباس با رفیقای نامردش بردن وفروختن وکشیدن .با اون همه درد وکتک وقتی که دنده هام شکست ولی بچم سالم موند گفتم حتما حکمت خداست که این بچه بدنیا بیاد دوروز بعد از مرخص شدنم از بیمارستان رفتم درخونه رقیه خانم که یه کار بده انجام بدم بهم پول بده که نون بگیرم برای ملیحه .طفلک بچم دوروزی بود که هیچی نخورده بود .یه قابلمه پر میکردم اب میزاشتم رو چراغ که فکر کنه غذاست اینقدر میپرسید مامان درست شد یا نه که خوابش میبرد .گفتم :پس چرا نیومدی ده یا یه زنگ میزدی میگفتی چه به روزت اومده خوب .گفت:گفتم رومو به آقام نندازم که بگه حرف من شد ومیخواستی شوهر نکنی ونگه یکی رفتی ودوتا برگشتی فکرمیکنی میومدم ده آقام راهم میداد ؟اگه آقام منو میخواست این خونه ای که من باعث شدم بخره رو میداد من با بچم بشینم نه غریبه که مجبور نباشم سه روز تو کوچه بخوابم .بعدشم که تصمیم گرفتم وبیام زنگ بزنم خبر بدم .گفتم هرچی بشه بالاخره پدره شاید دلش بسوزه .لباسمو پوشیدم واومدم برم سرکوچه که دیدم عباس درا رو قفل کرده رومون دیگه هروقت میخواست بره بیرون قفل میکرد تا برگرده .از روی دیوار دوسه باری رقیه خانم سبزی داد برای همسایه ها پاک کردم وپولشو برام نون میخریدن وازروی دیوار میدادن بهمون .که عباس فهمید ورفت توکوچه هرچی فحش بود بهشون داد وجلوی شوهراشون گرفت که زنمو ازراه بدر کرده زنت .اونا هم ازم رو برگردوندن .تا روزی که صابخونه اومد واسباب اساسیه رو ریخت تو کوچه و چراغ که باهاش گرم میشدیم وغذا میپختم رو جای کرایه برداشت .تا اینکه عباس اومد وگفت اشتباه کردم غلط کردم بیا بریم خونه پیدا کردم واومدیم اینجا.ویه چند روزی با عباس خوب شدم وبا زبون سرشو گرم کردم .تا یه روز ازخونه زدم بیرون وزنگ زدم دهات ولی نگرفت زنگ زدم به رقیه وگفتم که بهتون آدرس بده که اینجاییم وشروع کرد گریه کردن وگفت شرمندتم خواهر اومدی خونه خواهر بزرگت ولی چیزی ندارم جلوت بزارم چیزی ندارم برای پذیرایی .دستاشو گرفتم به اندازه تموم سالهایی که بی مادری وزجر کشیدیم اشک ریختیم .گفتم پاشو پاشو میریم دهات آقامم بدونه چی کشیدی نرم میشه اصلا چند روز خونه خالم
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌀داستان کوتاه دوستی ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﯾﻪ ﻧﯿﺴﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﯿﺴﺎﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ! ﺑﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﺶ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺧﯿﻠﯽ ﻧﯿﺴﺎﻧﺸﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﺷَﻢ ﺗﻌﺼﺐ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﯾﺎﺩﻣﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻢ، ﺍﯾﻨﻘﺪ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟!! ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯽ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻠﯽ ﺷﺪ؟ ﮔﻔﺖ: ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﭘﺮﺕ ﺷﺪ ﺍﻭﻟﺶ ﯾﻪ ﺗﺮﮎ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩ، ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﮔﺮﻣﺎ، ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ... ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺗﻌﻤﯿﺮﺵ ﮐﻨﻪ! ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﻭﺳِﺶ ﺩﺍﺷﺖ... ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ هم ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻢ...! ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻧﻮ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺍﯾﺮﺍﺩﺍﻣﻮﻧﻮ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻢ ﻭ ﺍﺻﻼﺣﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭگﺗﺮ ﻣﯿﺸﻦ... ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻤﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﺩﯾﺪ ﮐﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ! ﻫﻤﯿﻦ ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺑﻮﺩﯾﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻦ... ﻫﻤﯿﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻤﺸﻮﻥ!!!
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌸🍃🍃🍃
❤️هم دلی❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #بخونید_قشنگه 🌸🍃🍃🍃
هیچوقت یادم نمیره که کلاس اول بودم یه دانش آموزی توی کلاسمون بود که هر از گاهی خودش رو خیس میکرد معلم بی وجدان هم میبرد وسط کلاس و به ما می گفت هوووو بکنید و بعد از چند بار تکرار این اتفاق اون دانش آموز برای همیشه ترک تحصیل کرد 😔 اما دست روزگار منو هم معلم کرد یه بار یکی از دخترا خودش رو خیس کرد ساعت قبلش هم خیلی توی حیاط برف بازی کرده بود همینکه این اتفاق افتاد دیدم شروع به گریه کرد و از ترس داره میلرزه سریع گفتم دخترم چی شده ؟ توی برفها موندی خیس شدی ؟ چشماش برقی زدو گفت بله خانم ! گفتم الان به مامانت زنگ میزنم میاد برات لباس میاره و همین کار رو هم کردم فردا مادرش برام یه دبه بزرگ شیر اورده بود☺️
‌‍‌‌⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰‌‍‌‌‌‍‌‌🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰
❤️هم دلی❤️
‌‍‌‌⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰‌‍‌‌‌‍‌‌🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰ #قشنگه_بخونید
☺️👇 فردی بود که چای را آن قدر کم رنگ می‌‌نوشید که به سختی می‌‌توانستیم بفهمیم که آب جوش نیست! چربی‌ و نمک هم اصلا نمی‌‌خورد! ورزش می‌‌کرد و وقتی از ا‌و علت این کار‌هایش را می‌‌پرسیدیم، می‌‌گفت که این‌ها برای سلامتی‌ بد است و سکته می‌‌آورد. ا‌و در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت! چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت. به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود. در واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد.او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد که این مجازات رفتار های بد من است, که باید منجمد شوم. وقتی قطار به ایستگاه می رسد, مامورین با جسد او روبرو می شوند.در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است. . منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش می‌‌آید. منتظر شادی باشیم،شادی پیش می‌‌آید. منتظر غم باشیم،غم پیش می‌‌آید. هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ می‌‌دهد. پول را برای عروسی ،برای خرید خانه،اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم. وقتی می‌‌گوئیم این پول برای خرید اتومبیل است، دیگر به تصادف فکر نکن... ژاپنی‌ها ضرب‌المثل جالبی دارند و می‌گویند: اگر فریاد بزنی به صدایت گوش می‌دهند ! و اگر آرام بگویی به حرفت گوش می‌دهند ! قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را ! این "باران" است که باعث رشد گل ها می شود نه "رعد و برق" ! در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند ، بچه ها نمی توانند بـــــزرگ شوند ! شاید قد بکشند ، اما بال و پر نخواهند گرفت ! زندگی کوتاه است ... زمان به سرعت می گذرد ... نه تکراری ... نه برگشتی ... پس از هر لحظه ای که می آید لذت ببرید