eitaa logo
❤️هم دلی❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
💫﷽💫 منتظر دریافت پیامای زیباتون هستم😍😍😍 @Delviinam . . . . تبلیغات پربازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃 🍃
❤️هم دلی❤️
🍃🌸🍃 #همسرداری 🍃
❤️🍃❤️ ⏪خانم و آقای عزیز ❌نرید هرچی که همسرتون میگه بذارید کف دست خانوادتون! 👈خیلی از دعواها و بحث ها سر همین موضوعه که ‼️هرچی تو خونه اتفاق میوفته واسه خانوادش تعریف میکنه و راه رو برای دخالت دیگران باز میکنه. 👈زندگی باید داشته باشه.. 👌زن و شوهر باید بتونن راحت حرفشونو به هم بزنن..😘صفورا بـه جـای شـکایت، درخـواستت را بگـو...! این یکی از مهمترین تکنیک‌های زوج درمانی است. اگر به یک زن بگوییم اگر از شوهرت چیزی در دلت هست؛ بگو، چند ساعت حرف خواهد زد و انواع شکایات و انتقادات را خواهد گفت. اما اگر مجدداً به او بگوییم: شکایت نکن، فقط درخواستت رو بگو، خواهیم دید که فقط چند درخواست روشن و ساده بیشتر نخواهد داشت. ما از زوجین می‌خواهیم که در یک محیط مناسب بنشینند و ابتدا یکی از زوجین، تمام درخواست‌های خود را بگوید و سپس بگوید حرفم تمام شد، حالا نظر خودت را درباره درخواست‌های من بگو. خیلی تکنیک ساده‌ای است. اما معجزه می‌کند. اگر زوجین بجای شکایت، انتقاد، سرزنش و تهدید که فقط باعث دوری از یکدیگر و کاهش عشق و علاقه می‌شود، فقط درخواست‌های روشن و کوتاه خود را بدون سرزنش و شکایت و زیر سئوال بردن شخصیت طرف مقابل ارائه دهند، بهتر خواهد بود.❤️زندگیتون پر از عشق
🍃🌸🍃 💑همسران موفق💑 💕برای اینکه همیشه عاشق بمانید💕 🍃
❤️هم دلی❤️
🍃🌸🍃 💑همسران موفق💑 💕برای اینکه همیشه عاشق بمانید💕 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 💑همسران موفق💑 💕برای اینکه همیشه عاشق بمانید💕 💜با طرف مقابلتان مثل یک مشتری برخورد کنید. یکی از کلید های همیشه عاشق ماندن این است که با همسرتان همان طوری برخورد کنید که در کارتان با یک مشتری جذاب و زیرک برخورد می کنید. با همسرتان طوری برخورد کنید که انگار "مهم ترین مشتری شرکتتان" است و شما مامور شده اید مسئول کارهای او باشید. 💜راحت ببخشید بخشش،کلید آرامش،خوشبختی و دل خوشی است. یکی از قانون های بزرگ خوشبختی در رابطه تان این است که به خاطر چیزی که اتفاق افتاده و تغییرش هم نمی توان داد ،ناراحت یا عصبانی نمانید. 💜زود و زیاد گذشت کنید درست همانطور که زمین و میز منزلتان را تمیز نگه می دارید،میز ذهنتان را هم تمیز نگه دارید. اگر اتفاقی افتاد که برایتان ناراحتی ایجاد کرد، می توانید احساساتتان را "واضح و رک" بگویید و بعد "رهایش" کنید. 💜گله هایتان را تلنبار و مخفی نکنید. چیزی را از گذشته پیش نکشید و بعدا به روی همدیگر نیاورید. ❤️صفورا هستم محتاج دعای خیر شما
❣ آقا متاهل شدی با مجردی خداحافظی کن! ❌ مرد نباید خیال كند چون می‌رود توی كوچه و بازار با این و آن سر و كلّه می‌زند یك شاهی ـ صنّار پول می‌آورد خانه همه چیز مال اوست؛نه❗️ 📌آنچه او می‌آورد نصف موجودیِ همه این خانواده است. ✅ نصف دیگر این خانم است 🎯اختیارات خانم 🎯كدبانویی خانم 🎯رأی و نظر 🎯نیازهای روحی خانم 📌این‌ها را باید رعایت كند. ❌ این طور نباشد كه مرد چون در دوران مجردی ساعت ده شب می‌آمده خانه‌ پدر و مادرش حالا هم كه زن گرفته این طور ادامه بدهد؛ نه❗️ 📌حالا باید ملاحظه‌ همسرش را بکند
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت32 . خوب یادمه وقتی از آرایشگاه بیرون اومدم و احمد رو دیدم اشک شو
🤝♥️ . حدود یکماهی از ازدواج ما گذشت و احمد واقعا اونطور که توی عقد نشون میداد صاف و پاک بود و حتی شاید بهتر هم.بعد از عروسی احمد دیگه تهران نرفت برای کار چون هم دوریش برای من سخت بود هم درامد زیادی نداشت که بخواد اونجا خونه اجاره کنه و طوری بود که ما شرایط ماه عسل هم نداشتیم و به همین خاطر برادر دوم احمد یعنی شاهین که خرم آباد زندگی و کار می‌کرد بهش زنگ زد و گفت پاشو بیا اینجا سر کار و احمد هم رفت که شرایط رو بررسی کنه و بعد در صورت مساعد بودن اوضاع بیاد و منو ببره. بعد از چند روز احمد اومد و گفت بیا بریم خرم آباد هم به خونه شاهین سر بزنیم هم ماه عسلمون بشه و هم دقیق بررسی کنم ببینم کاری میگه خوبه یا نه. همینطورم شد و من و احمد به قصد ماه عسل رفتیم خونه شاهین که ای کاش نمی‌رفتم! توران زن شاهین فوق العاده اب زیر کاه و موذی بود و پشت پرده کارهایی میکرد که به عقل کسی نمی‌رسید ولی من ساده بودم و فکر میکردم خوبه بنابراین بهش اعتماد داشتم. روز اولی حسابی مثل مهمون ازمون پذیرایی کرد ولی روزای بعد دیگه کنایه وار میگفت که باید کمکش کنم و منم زن تنبلی نبودم به همین خاطر حسابی کمک میکردم و احمد هم صبح ها با شاهین می رفتن و برای پیدا کردن کار و عصرها هم میرفتیم بیرون و می‌گشتیم و بالاخره روز سوم احمد با خوشحالی اومد و گفت شغل مناسبی پیدا کرده و انگار شاهین سفارشش رو کرده بود! خلاصه چند روزی موندیم و برگشتیم روستا که احمد گفت تصمیمش برای رفتن به خرم آباد جدی هست و گفت اول من میرم مدتی می مونم بعد میام و تو رو میبرم! وای این حرفش برام سخت بود چون من تو اون خونه غریب بودم و اونطوری اون یکماهه برام مشخص شده بود فقط کلثوم خانم هوای منو داشت و محمود آقا که کلا کاری به کسی نداشت و ماندانا و مینا هم که از همین اول کار مشخص بود میخوان باهام نسازند ولی من ذاتا صبور بودم و سعی میکردم در برابر نیش و کنایه هاشون سکوت کنم و کار خودمو بکنم هرچند چند باری کلثوم خانم بهشون تشر زد که زبون درازی نکنید اما خوب من میدونستم اونها بچه هاش هستن و قطعا اتفاقی بیافته توی تیم اونهاست به همین خاطر سعی میکردم صبوری کنم و امیدوار باشم کار احمد به سامان میرسه تا خونه ام جدا بشه و راحت بشم. چند بار به احمد گفتم عزیزم بزار منم باهات بیام و بعد با هم برمیگردیم و وسایل رو می‌بریم که احمد گفت دورت بگردم میخوام برم خونه مردم یعنی اونجا من یکماهی مهمون هستم دیگه زشته دوتایی بریم! . جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸 مشکلات زندگی‌تون رو برای هر کسی بازگو‌ نکنید به این دلیل که: 1️⃣ در این صورت اون فرد فقط بخشی از شما رو می‌بینه که خیلی بده و پر از مشکلات هست و همیشه شما رو اونجوری به خاطر میاره و این روی روابط تأثیر منفی می‌ذاره! 2️⃣ ممکنه قضاوت‌هایی درباره شما داشته باشه که روی نظری که به شما میده تأثیر بذاره و به شما مسیر اشتباه بده. 3️⃣ با تکرار هر چی بیشتر مشکلات، اونا نه تنها کوچک نمی‌شن، بلکه بزرگتر هم می‌شن چون تعداد زیادی آدم از اون اتفاق خبر دارن.
همسرم وقتی از همسر سابقش جدا شده بود دخترش کوچیک بود و خانم سابقش نمیذاشت دخترش اونو ببینه و ذهن بچرو نسبت به پدرش خراب کرده بود اونم نسبت به پدرش خیلی سرد و بی محبت بود بخصوص بعد فهمیدن اینکه پدرش مجددا ازدواج کرده خیلی به پدرش بی احترامی کردو بی ادبی کرد ، حتی پدرشو نفرین کرد... تمام این قضایا باعث شده بود همسرم ذهنیت بدی نسبت بدختر داشته باشه و بقول خودش میگفت دخترا بی محبتن و این پسره که بدرد پدر و مادر میخوره و ازین حرفا... بجرات میتونم بگم دوران بارداریم بدترین و سخت ترین دوران عمرم بود چون همسرم همه جوره نسبت بهم بیتوجه بود و حتی چندین بار کتکم زد... چندین بارم بشکمم زد و میگفت میخوام بچه بیفته رفتاراش و شکنجه هاش منو از زندگی سیر کرده بود بحدی که من تا پای خودکشی ام رفتم و کلی قرص خوردم چون ارزوی مرگ داشتم 😭☹️😖 که خدا خواست و همسایم بدادم رسید و سریع بردنم بیمارستان... من ازینکارم کلی پشیمون شدم و ترسیدم و همش از خدا طلب بخشش میکردم و ازش خواستم به بچم آسیبی نرسه که خدارو بینهایت شکر که همینطور شد... بعد این قضایا دست بدامن خدا شدمو کارم فقط اینبود که از خدا خواستم مهر این بچه رو بدل همسرم بندازه... کم کم همسرم اروم شد و بازم هرجا میرفتم همراهم بود و منو بهترین دکترا و ازمایشگاه های غربالگری میبرد و میگفت فقط میترسم بچه ناقص باشه دختر چیه که ناقصم باشه☹️😏 درکل این ۹ ماه گذشت و دخترم بدنیا اومد و یدختر ۲ کیلویی که میترسیدیم حتی بغلش کنیم و مجبور شدیم چند روز تو بیمارستان تو دستگاه بستریش کنیم... همسرم اول از دور نگاهش میکرد و انگار یه موجود از یه سیاره دیگه اس... کم کم میدیدم نزدیکش میشه و دست و پاشو نگاه میکنه و صورتشو و با تعجب میگه چقدر شبیه منه... و ازونجاییکه خودشیفته اس و میدید کسی انقدر شبیهشه خیلی ذوق میکرد😁 منم آب و تاب میدام و الکی با حسادت بهش میگفتم که کاش یه ذره هم شبیه مامانش بود و چقدر کپیه خودته و ازین چیزا که ذوقش بیشتر بشه😬😆 ازیطرفم دخترم داشت کم کم بزرگ میشد و من هی پیش همسرم بلند باهاش حرف میزدمو بهش میگفتم احمد کوچولو ، تو چقدر شبیه باباتی ، تو عشق باباتی ، بابا تورو خیلی دوست داره انقدر به دخترم بابا بابا گفتم که اولین کلمه ای که گفت بابا بود😊 ، بعد اونم بهش یاد دادم که همش بره دور و بر پدرش و همش پدرشو ناز میکرد و میبوسید حتی یاد دام دستای پدرشو ببوسه و با زبون شیرینش قربون صدقه پدرش میرفت و دلبری میکرد 😍 الانم که دخترم حدود سه سالشه شده تا وقتی باباشو با بوس راهی محل کار نکنه و با بوس به استقبالش نره و درو خودش باز نکنه نمیشه😄😊 الان این دختر شده همه زندگی همسرم و ایشون کلی ازم تشکر میکنه و حتی پیشم گریه کردو ازم عذرخواهی کرد که چرا اون رفتاراو باهام داشته. میگه چه خوب که تورو دارم ، چه خوب شد نذاشتی من سر حماقت این بچرو از بین ببرمو... کلی ازم ممنونه بخاطر صبوریم... باور نمیکنید محبت همسرم نسبت به دخترم طوریکه من بعضی وقتا بهش حسادت میکنمو با شوهرم قهر میکنم که تو اونو بیشتر از من دوست داری😁😖🙈☹️ و اونم کلی بهم میخنده میگه مگه تو همینو نمیخواستی. ولی قلبا خیلی خوشحال و شاکرم که خدای مهربونم دعامو اجابت کرد. التماس دعا🙏🌺 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
چک کردن : صحیح یا غلط؟ 💑همسران موفق💑 اگر به دنبال پیدا کردن سند و مدرک برای شیطنت همسرتان هستید، مطمئناً آن را خواهید یافت. زوج‌ها بهتر است به جای این کار سعی کنند مچ همدیگر را در مواقعی که کار خوبی انجام می‌دهند بگیرند. گرفتن مچ همدیگر در مواقعیکه کار بدی انجام می‌دهیم هیچ عاقبت خوشی ندارد و هیچکس هم دوست ندارد بداند که کسی او را مدام کنترل می‌کند. اگر کسی عادت به چک کردن همسر خود دارد بدون اینکه قبلاً خیانتی صورت گرفته باشد، به این معنی است که اعتماد به نفس بسیار پایینی دارد. احتمالاً نگران هستند که اگر مراقب نباشند، همسرش فردی جذاب‌تر از آنها پیدا کند. خیلی‌ها را دیده‌ام که با این نوع حسادت‌ها همسرانشان را از خود دور کرده‌اند. پس مراقب باشید: اگر شما هم اهل اینطور چک کردن‌های آزاردهنده هستید، فقدان اعتماد شما می‌تواند به خیانت همسرتان در آخر منجر شود.
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت33 . حدود یکماهی از ازدواج ما گذشت و احمد واقعا اونطور که توی عق
🤝♥️ . مظلومانه گفتم احمد تو که میدونی من کار نکرده نیستم خودم کمک میکنم به توران که حتی بیشتر به کار آرایشگاهش برسه(توران آرایشگر بود توی همون شهر خرم‌آباد). احمد ولی مخالف بود و میگفت زشته نقل یه روز و دو روز نیست که عزیزم حرف یک ماهه تازه بچه کوچیک داره توران سختشه بخواد هم به مهمون برسه هم به بچه هم به کار! با درموندگی تلاش کردم اما احمد قبول نکرد و بالاخره حرفش چربید و رفت و من با چشمای گریون بدرقه اش کردم ولی هر شب به هم زنگ میزدیم که همونم یه شب شنیدم توران با صدای بلند اون طرف گوشی گفت والا شاهین جان چند شبه خواهرم میخواد بهم زنگ بزنه این ساعت گوشی مشغوله و تا اینو شنیدم دلم خیلی شکست اما خوب بهش حق میدادم به همین خاطر دیگه صحبت های ما کوتاه شد.‌توران واقعا حسادت میکرد به عشق من و احمد چون شاهین ظاهرا سرد بود و زیاد مثل احمد با زنش گرم نمی‌گرفت! توی این یکماهه پروانه چند بار دیگه ام اومد و با من حسابی رفیق شده بود ولی خوب هنوز هم خیلی صمیمی نشده بودیم و به همین خاطر حرف خواهرم حدیث رو آویزه گوشم داشتم که به هرکس اطمینان نکن و اسرارت رو براش بازگو نکن چون ممکنه سر بزنگاه تلافی کنه. پروانه ام ظاهرا ساده و مهربون بود و کلثوم خانم خیلی دوستش داشت و هر وقت میدیدش میگفت چرا بچه دار نمیشی دیگه و اونم هربار یه بهونه می آورد ولی از کلامش مشخص بود با شوهرش زندگی خوبی دارن.یکماهه هم بالاخره تموم شد و انتظار به پایان رسید و سر یکماه احمد با دست پر اومد پیشم و کلی هدیه برام آورد و قرار شد خیلی زود اسباب کشی کنیم به خرم آباد! مادرم جهیزیه خوبی برام خریده بود و هنوز بازشون نکرده بودم و ذوق داشتم زندگی خودم رو داشته باشم.انگار احمد و شاهین یه خونه دو واحدی اجاره کرده بودن و دیگه چی بهتر از این! هرچند تحمل یکی مثل توران با اون زبون گزنده برام سخت بود اما ارزشش رو داشت چون دیگه داشتم مستقل میشدم.با دل خوش شروع کردم به جمع کردن وسایل که احمد من منی کرد و گفت عزیزم خونه کوچیکه همه چی رو نیار فقط ضروری ها رو بردار.خورد تو ذوقم ولی گفتم باشه طوری نیست و با دل خوش راهی خرم‌آباد شدیم که ای کاش نمی‌شدیم! تا رسیدیم توران جلو در چادر به سر و لبخند به لب وایساده بود و ما رو که با وسایل دید سلامی داد و گفت اوووه سارا چه خبره دختر؟! این همه وسیله؟! لبخندی زدم و روبوسی کردیم و گفتم نه خواهر ضروری ها هستن دیگه چیز زیادی نیاوردم که توران سری تکون داد و چیزی نگفت! داخل شدم؛ یه خونه ویلایی بزرگ بود که حیاط بزرگی داشت و با خودم گفتم چه شود! داخل شدم و دیدم کل خونه وسایل های تورانه! .