eitaa logo
❤️هم دلی❤️
9.6هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
💫﷽💫 منتظر دریافت پیامای زیباتون هستم😍😍😍 @Delviinam . . . . تبلیغات پربازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃 چطوری بحث و دعوا رو تو رابطه مدیریت کنیم؟ 🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 💋چطوری بحث و دعوا رو تو رابطه مدیریت کنیم؟ 💌با داد و بیداد هیجان بالا حرف زدنش رو قطع نکن ، بمونه تو دلش شر میشه و حالا حالا ها داستان داری 💌پرونده رو پیش هرکسی باز نکن ، شمام یادتون بره اونا یادشون نمیره و گاها آتیش بیار معرکه میشه 💌فوری موضع نگیری نکن ، ذهنت رو باز بگذار و خوب بشنو ، شاید حرف درستی میزنه 💌روتین های زندگی رو‌ دستمایه انتقام‌نکن ، دیگه غذا نمیذارم ، دیگه خرجی نمیدم و .... تحت هیچ شرایطی : به خانوادش توهین‌ نکن ، به شخصیتش توهین نکن این‌دوتا به این زودی ها فراموش نمیشن هر یه کلمه اش یه زلزله ست جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
تلخ اما واقعی ❤️‍🩹🖤 اتفاق عجیب شب اول عروسی😱🧖‍♀ دختری که در شب عروسیش رفته تو اتاق زنگ بزنه .. ولی هرچی منتظر موندن برنگشته.. در رو هم قفل کرده 😔❌ داماد سراسیمه پشت در راه میره و از نگرانی داره دیوونه میشه.. آخرش طاقت نمیاره و درو میشکنه ناگهان معلوم میشه که ...😱 🔴 ادامه داستان👇👇 .. 👇👇
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت تلخ اما واقعی ❤️‍🩹🖤 اتفاق عجیب شب اول عروسی😱🧖‍♀ دختری که در شب عروسیش رفته تو اتاق زنگ بز
📜 🩷 . وسط حیاط خونه آقا بزرگ ایستاده بودم حیاطی که یه زمانی باغچه های ردیف شده اش و سبزی‌هایی که خانم بزرگ کاشته بود و قد جونش دوستشون داشت زبانزد خاص و عام بود ولی حالا باغچه ها از بین رفته بودن سبزی هم نبود که سر کشیدن تربچه های قشنگش بین نوه ها دعوا باشه برگهای خشک کف حیاط زیر پاهام صدای قشنگی داشت یقه ژاکت رو بالا اوردم که سوز سرمای غروب اذیتم نکنه رفتم سمت ایوون ...جایی که برای من کلی خاطره داشت چه شبهایی که توی اون ایوون با مریم و زری نخوابیده بودیم سه تا یار جدا نشدنی بودیم و حالا هرکدوممون یه گوشه مشغول رسیدگی به مشکلاتمون بودیم ...خونه آقا بزرگ خیلی چیزها کم داشت ولی بیشتر از همه نبودن خود آقا بزرگ و خانم بزرگ به چشم می اومد و عاشقانه های یواشکی من  ...خطاهای من...دیوانگی های من... کارهایی که کرده بودم دلهایی که شکسته بودم...آدمهایی که پشت سر گذاشته بودم....ودر آخر برگشته بودم به همونجا به نقطه  شروع....هر گوشه اش رو که نگاه میکردم خاطره ای از بچگیم بود لب ایوون نشستم و رفتم به ۹ سالگیم .... * غلتی توی رختخواب زدم و لحاف رو تا زیر چونه ام بالا کشیدم دو طرفم رو نگاه کردم دختر عمو و دختر عمه ام کنارم خوابیده بودن دهن مریم باز بود و صدای خرخرش بلند بود از خودم تعجب کرده بودم چطور با این سرو صدا دیشب خوابیده بودم‌... آفتاب داشت کم کم توی ایوون می افتاد و هوایی که تا چند دقیقه پیش سرد بود میرفت که گرم یشه.. مریم رو صدا زدم ولی بیدار نشد مجبور شدم تکونش بدم‌ و باز داد بزنم : مریم مریم ببند اون دهنت رو کر شدم ! مریم سرش رو جابجا کرد ولی صدای خرخرش قطع نشد زری که از سرو صدای ما بیدار شده بود چشمهاش رو مالید و گفت : چیه سر صبحی ؟+ _سر صبح کجاس؟ نگاه کن آفتاب رو الانه که خانم بزرگ بیاد بالا سرمون هنوز حرفم تموم نشده بود که در ساختمان که به ایوون میخورد باز شد و خانم بزرک اومد بیرون چارقد سفیدش رو مرتب گرد و نگاهی به ماها انداخت.
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💞بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش، 🌸🍃اما حرفش هیچوقت از یادم نمیرود، می گفت زندگی مثل یک کلاف کامواست، از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم، گره می خورد، می پیچد به هم ، گره گره می شود، بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار بروی ، گره بزرگتر می شود، کورتر می شود، 🌸🍃یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید، یک گره ی ظریف کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد، محو کرد، یک جوری که معلوم نشود، 🌸🍃یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند، همان کینه های چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید، زندگی به بندی بند است به نام “حرمت “ 🌸🍃که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است… زنده یاد ((سیمین بهبهانی)) ‌‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
هدایت شده از تبلیغات گالری هنرمندان🎻
شاید باورت نشه ولی من تمام این نمرات خفنو فقط به کمک نکات این کانال کسب کردم! معدل نهاییم ۱۹/۷۰ شد باورت میشه؟! 😱😎👇 https://eitaa.com/joinchat/988348763Cb8d194e28f
هدایت شده از تبلیغات گالری هنرمندان🎻
👨‍👩‍👧جوون ترین خانواده بزرگ ایران 👨‍👩‍👧‍👦 ♏️خانواده بزرگ میم♏️ 👑خانواده محبوب برنامه سیمای خانواده در شبکه یک1⃣ یک دهه شصتی🫀💍 مامان خانواده میم۶۷👩‍👧‍👧 بابا خانواده میم ۶۲👨‍👧‍👦 با و یک مگه میشه مگه داریم ⁉️😲 چرا نشه برو تو کانالشون میبینی چه قدر زندگیشون بالاو پایین داره و چه خانواده پر انرژی هستند🤩👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3695116813Cef337958c7
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #شهین #پارت۱ . وسط حیاط خونه آقا بزرگ ایستاده بودم حیاطی که یه زمانی باغچه ه
📜 🩷 . خانم بزرگ گفت : لنگ ظهر شد بلند شید دخترا امروز نته باباتون میان دنبالتون برگردید خونه هاتون ! صدای من و زری همزمان بلند شد که : نههههه!!!! مریم هم از جا پرید و هاج و واج نگاهمون میکرد خانم بزرگ زد زیر خنده و گفت : فقط قیافه مریم رو !!! و من و زری هم خندیدیم خانم بزرگ لبخندش رو قائم کرد و گفت: پاشید وسایلتون رو جمع کنید که الانه از راه برسن میدونید که باباهاتون حوصله ندارن سه تایی دمغ وسط رختخوابها نشستیم و زری که از من و مریم بزرگتر بود گفت : چی میشد این ننه باباهای ما ،ما رو ول کنن همینجا به بچه های دیگه اشون برسن ؟! مریم همونطور خواب آلود گفت: از بس بدجنسن زری دختر عمه شمسی بود شوهر عمه شمسی مرد بد اخلاقی بود و هیچکس دلخوشی ازش نداشت هیچکس دوست نداشت توی جمع ها با شوهر عمه شمسی روبرو بشه یا باهاش نشست و برخاستی داشته باشه ولی خانم بزرگ همیشه میگفت : به خاطر شمسی باید کوتاه اومد نمیشه که بچه ام رو تنها رها کنم توی دستهای اون گرگ همه جا از همه میخواست که به خاطر عمه شمسی کوتاه بیان در برابر رفتارهای شوهرش، زری بجه آخر عمه شمسی بود و بیشتر هم با من و مریم بود دو سالی از ما بزرگتر بود هیچوقت دوست نداشت خونه خودشون باشه و چون باباش اجازه نمیداد خونه ما و عمو کمال بمونه تابستونها رو بیشتر مواقع خونه آقا بزرگ و خانم بزرگ  میموندیم تا زری هم کنارمون باشه خونه آقا بزرگ یه خونه باغ بزرگ بود که یه کمی خارج از شهر بود و همین باعث میشد که از اون هیاهو و سرو صدا دور باشه.. من اونجا رو خیلی دوست داشتم هم خونه رو هم خود آقا بزرگ و خانم بزرگ رو  بیشتر تعطیلات تابستون ماها توی اون خونه باغ میگذشت بیشتر هم ما سه تا دختر ...بقیه آخر هفته ها می اومدن و بعدم برمی‌گشتن خونه خودشون مریم هم دختر عموم بود اونم بچه آخر خونشون بود فاصله سنی زیادی با خواهر برادر هاش داشت و همین باعث می‌شود زیاد با اونها اخت نباشه ...من و مریم همسن بودیم با این تفاوت که من بچه اول خونه بودم و دو تا برادر کوچیکتر  از خودم داشتم یه جورایی حس بزرگ بودن و مستقل بودن توی وجود من بیشتر از زری و مریم بود با دخترا اون روز لحاف و تشکها رو جمع کردیم و چیدیم روی رختخوابهای خانم بزرگ
زوجین بدانند تفاوت خصایص دو جنس زن و مرد ✍مرد می خواهد تنها باشد و مشکلش را خودش حل کند. زن همدرد می خواهد و نمی خواهد تنها باشد. مرد می خواهد از نظر همسرش قهرمان باشد. زن می خواهد شوهرش بداند که به او تکیه کرده است. مرد از وقت گذراندن بیش از حد همسرش با فرزندان حسودی می کند. زن از وقت گذرانی همسرش با بچه ها لذت میبرد. مرد گمان می کند اگر یک بار گفت "دوستت دارم" این برای همیشه در خاطر زن میماند. زن نیاز دارد که "دوستت دارم" به هر دلیلی تکرار شود. مرد نیاز به دادن عشق دارد. زن نیاز به دریافت کردن عشق دارد. مرد عاشق دیدن خوشحالی زن است. زن با دیدن خوشحالی زیاد مرد به تفّکر فرو میرود. مرد دوست دارد تشویق بشود و زن دوست دارد حمایت بشود. ناراحتی مرد به زن احساس دوست نداشته شدن میدهد. مرد در سکوت فکر می کند و فقط جملات ضروری را بیان می کند. زن با صدای بلند تمامی افکارش را بیان می کند. ❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مادر بزرگ همیشه می گفت عشق صف نون نیست 🌸🍃🍃🍃🍃
مادر بزرگ همیشه می گفت عشق صف نون نیست که صبر کنی تا نوبت تو بشه. با صبر بهش نمی رسی. عشق بی هوا در خونه ت رو می زنه. اگه نشنوی یا خودت رو به خواب بزنی یه عمر گوش ت صدای در می شنوه ولی هیچ کس پشت اون در نیست. می گفت اگه در خونه ت رو زد و به موقع در رو باز کردی دیگه به بعدش چی میشه فکر نکن. تعارفش کن بیاد تو قلبت. صبر نکن خودش بگه یاالله با اجازه ی صاحبخونه من بیام تو ... زیادم ناز نکن که اگه در رو زود باز کنم فکر می کنه پشت در خوابیده بودم. بذار فکر کنه. بذار بفهمه قلبت تشنه ی صاحاب داشتنه. که قلب بی صاحاب کویر لوت می مونه می‌گفت هیچ عشقی تو یه شب محصول نمیده. باید صبور باشی . باید هوای گلی که کاشتی رو داشته باشی .خورشید نبود نورش باشی. اکسیژن نبود نفس بشی واسش... آب نبود به پاش اشک بریزی. به اینجا که می رسید می گفت مادر جون یادت باشه عشق مثل گل می مونه. نه علف هرز... مراقب باش اسیر علف هرز نشی. مراقب باش هیچ وقت به پای یه علف هرز اشک نریزی جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli