فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣خوشبختی مکان و شرایط نیست !
احساسی است که باید آن را بلد شد .
شبیهِ غم ، شادی ، خشم و
تمامِ احساس هایِ دیگر ...
برایِ غمگین نبودن ، باید
بخواهی که غمگین نباشی ،
و برای خوشبخت بودن هم ،
باید بخواهی که خوشبخت باشی ...
گاهی قدم بزن ، کتاب بخوان و
موسیقیِ مورد علاقه ات را گوش کن .
خوشبختی ، اتفاقی نیست که بیفتد ، یک حسِ نابِ درونی است ،باید آن را ایجاد کرد/دکتر الهی قمشه ای
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #شهین #پارت63 شهین نالید: به کی میگفتم شهین ؟!نه پدر دارم نه مادر ،خواهر و بر
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#شهین
#پارت64
مریم صحبتش با بابا تموم شد همونجا پای تلفن نشسته بود نگاهش کردم، داشت گریه میکرد رفتم کنارش و گفتم :
مریم ؟چرا گریه میکنی ؟
_شهین واقعا باید این اتفاقا می افتاد تا یادشون می اومد منم هستم؟ باید زیر مشت لگد گرفته میشدم که برادرم و عموم و بقیه یادشون بیاد ازم دفاع کنن
سرش رو گرفتم توی بغلم و اجازه دادم گریه کنه، خوب که خالی شد بلندش کردم و گفتم :
ببین مصیب داره میاد ...دست و صورتت رو بشور بعدم محکم جلوش وایسا یه بارم که شده حرفت رو منطقی و از راه درست بزن
سری تکون داد دست و صورتش رو شست و نشستیم منتظر تا مصیب بیاد صدای در که بلند شد مریم از جا پرید و گفت :
وای اومد !!
سیاوش گفت:
خب بیاد اروم باشید... شهین اگه سرو صدا بلند شد شما بیرون نیاید خب !من راهیش میکنم
از پنجره هال با مریم بیرون رو میدیدم... سیاوش در رو باز کرد با مصیب سلام علیکی کرد و بعد سیاوش انگار دعوتش کرد داخل... اروم بود و هیچ حرفی تا اونموقع نزده بود ،دیدم که سیاوش دستش رو گرفت و نگهش داشت داشتن باهم حرف میزدن سیاوش میگفت و مصیب گوش میداد، مریم گفت :
چی میگن
_نمیدونم نترس سیاوش حتی اگه عصبانی هم باشه ارومش میکنه
سیاوش و مصیب کمی حرف زدن بعد راه افتادن سمت ساختمون، مریم همونجا که ایستاده بود تکون نخورد ولی من رفتم برای خوش آمد گویی با مصیب ،سلام علیکی کردم و اون بچه های مریم رو بوسید و گفت :
کو مریم ؟!
_اونجاس!!! پسر عمو ارواح خاک عمو ...
نگذاشت حرفم تموم بشه و گف:ت
ارومم دختر عمو ارومم
رفت جایی که مریم بود و ما همگی دم در ایستادیم کمی سرو صدا کرد با مریم و بیشتر هم حرفش این بود :
چرا خبر به من ندادی ؟اینقدر غریبه شدیم باهم ؟!من از مردم باید بشنوم خواهرم به چه روزی افتاده ؟اینه رسمش ؟ اینجوری میخوای آقا تو گور بلرزه ؟!
و مریم فقط گریه کرد مصیب انگار وضع مریم رو که دید دلش به رحم اومد سرش رو توی بغل گرفت و مریم صدای گریه اش بالا رفت
اشکم در اومد داشتم گریه میکردم که دست سیاوش نشست روی شونه ام ،نگاهی بهش انداختم خوشحال بودم که کنارمه بزرگترین حامی هر زنی شوهرشه البته اگه مرد باشه !!!
مصیب اونروز رو موند و شب سر شام رو به سیاوش و من گفت :
ببخشید این مدت اسباب زحمت شدیم !!!من واقعا نمیدونستم چی شده و چه خبره؟ تا اینکه اون مردک اومد در خونه و ابروریزی راه انداخت بعدش تنها جایی که عقلمون قد داد خونه زری بود ...رفتم اونجا اون گفت چون رضا بازی در می آورده فرستاده مریم رو اینجا ولی آدرس نداد و من مجبور شدم برم پیش عمو ...من بازم شرمنده
سیاوش گفت :
نگید اینجوری خدا کنه کار ایشون خوب پیش بره بقیه اش حل میشه
_پشتش رو میگیرم طلاقش رو بگیره اینجوری که میدونم همه چی بر علیه اشه و میتونه راحت طلاق بگیره
سیاوش دستهاش رو روی میز گذاشت و گفت :
نمیخوام دخالت کنم مصیب خان!! اما بهتره بعد از طلاق بالا سر خواهرت باشی تا بتونه خودش رو جمع و جور کنه حرفام رو به قصد دخالت و فضولی نذار، تا جایی که اونموقع ها فهمیدم آقا کمال خدابیامرز مال و منال زیاد داشت سهم ارث خواهرت رو بدید خودش بالا سر بچه هاش باشه، شما هم حمایتش کن این دوتا بچه هم گناه دارن اینجوری آواره این خونه و اون خونه و دیدن ناراحتی مادرشون
_والا همون موقع هم من گفتم پایین خونه ما بشینه خودش نخواست
مریم تا اونموقع حرفی نزده بود ولی اونجا گفت:
من نمیخوام مزاحم زندگی کسی بشم حرف و حدیث زن برادر رو هم نمیتونم تحمل کنم، البته اونموقع فکر میکردم ازدواج کنم به دل خودم زندگیم بهتر میشه ولی نشد !!
مصیب گفت :
زهره حرفی زده ؟!
_نه!!!
_پس چی ؟
سیاوش دید مریم نمیخواد حرف بزنه و مصیب اونو لای منگنه گذاشته گفت :
بهتره کش ندید یه خونه اروم براشون تهیه کن و بقیه اش رو هم خودتون بین خودتون حل کنید و مهم تر این که اون روانی رو محکم سرجاش بنشونی، چون ادمی که من دیدم و شناختم بد ادمیه !!!
مصیب و مریم و بچه هاش روز بعد راهی تهران شدن بعد از رفتن اونها به سیاوش گفتم:
خدا کنه مریم زندگیش اروم بشه !!!
_میدونی بیشتر خودش مشکل داره اعتماد به نفسی نداره حتی توی دو کلام حرف زدن با برادرش !!!
_مریم اینجوری نبود، ما سه تا باهم بودیم و مریم از ما دوتا بالاتر بود توی همه چی !!!خانواده شوهر اولش اینجوری به سرش آوردن
_در کل زیاد بله قربان گو بودن هم خوب نیست !
_همه که مثل زن شما نمیشن
_اونکه صد البته
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📖داستان کوتاه
🟢دوستت دارم فقط همین
روزی زنی به شوهرش گفت امروز مقاله ای خواندم در یک مجله برای بهبود رابطه زناشویی حاضری امتحانش کنیم؟! مرد گفت: بله حتما.
زن گفت در مقاله نوشته بود: هر کدام ما یک لیست جداگانه از چیزهایی که دوست نداریم طرف مقابل انجام دهد یا تغیراتی که دوست داریم در همسرمان رخ دهد تهیه کنیم و بعد از یک روز فکر کردن و اصلاح آن روز بعد آن را به همسرمان بدهیم.
شوهرش با لبخند پاسخ مثبت داد و کاغذی برداشت و به اتاق نشیمن رفت و زن هم به اتاق خواب رفت و شروع به نوشتن کرد
صبح روز بعد هنگام خوردن صبحانه زن به همسرش گفت حاضری شروع کنیم؟ و سپس گفت من اول شروع کنم؟ شوهرش گفت باشه شما شروع کن. زن چند ورق کاغذ درآورد که لیست بلندبالایی در آنها نوشته بود و شروع به خواندن کرد: عزیزم من دوست ندارم شما...و همینطور ادامه داد از کارهای کوچک و بزرگی که همسرش انجام می دهد و او را اذیت می کند.
مرد سکوت کرده بود و همسرش همچنان لیستی از تغییراتی که باید شوهرش در خود ایجاد می کرد را میخواند تا اینکه زن احساس کرد همسرش ناراحت شده است و پرسید: عزیزم دوست داری ادامه بدم؟ مرد گفت: اشکالی نداره عزیزم شما ادامه بده!
بالاخره لیست زن تمام شد و به شوهرش گفت: حالا تو شروع کن. مرد کاغذی از جیبش درآورد و گفت: دیروز خیلی فکر کردم و از خودم پرسیدم که دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم. هر چقدر فکر کردم حتی یک چیز هم به ذهنم نرسید چون تو رو همینجور که هستی قبول کرده ام! سپس کاغذ را که سفید سفید بود به زنش نشان داد و ادامه داد از نظر من تو در نقص هایت کاملا بی نقصی!
زن بغض کرده بود و شوهرش ادامه داد من تو را با تمام نقاط مثبت و منفی که داری قبول کرده ام.
من کل این مجموعه رو دوست دارم و من واقعا عاشقتم. همین
زن کاغذهایی که نوشته بود مچاله کرد و خود را محکم به آغوش همسرش انداخت. به یاد بیاورید چگونه عاشق همسرتان شدید؟
اگر او را بخاطر اینکه شوخی می کرد و آدم پرحرف و شادی بود دوست داشتید پس چرا حالا دوست دارید او زیپ دهانش را بکشد؟
اگر آدم ساکت و قوی و جدی بود و بخاطر این موضوع عاشقش شدید چرا حالا می خواهید او پرحرف و شوخ طبع باشد؟
اگر بخاطر گذشت و مهربانیش عاشق او شدید پس چگونه اکنون اورا بخاطر دل رحمیش سرزنش می کنید؟
دست از مقایسه بردارید:
هيچ کدام از انهايي که همسرت را با انها مقايسه مي کني ، هنوز با تو زندگي نکرده اند تا نقاط ضعفشان را هم ببيني !!!
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
قدرش رانمیدانند.
همیشه شیطنت داشت. ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقمند است؟
یک شب کلافه بود، یا دلش میخواست حرف بزند.
میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشد مفصل صحبت کنم، من برای فرار از حرف گفتم میبینی که وقت ندارم،
من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانند کنه به من میچسبی…
گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی … این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خدا کنه تا صبح نباشی…
بی اختیار این حرف را زدم.. این را که گفتم خشکش زد، برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست…
بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رها بود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت،
در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد … نفس عمیقی کشید و خوابیدیم ..
آن شب خوابم عمیق بود، اصلا بیدار نشدم…
از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام…
هزاران سوال ذهنم را میخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام …
گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را…
مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟!!
همسرم دیگر بیدار نشد، دچار ایست قلبی شده بود…
شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر ،
نه… شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم،
اما طبق معمول وقتش را نداشتم ..
بعدها کارهایم روبراه شد، حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت …
من اما…آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت…
بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم، کشوی کنار تخت را باز کردم، یک نامه آنجا بود، پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد،…
خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم …
آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد…
حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد…
حالا فهميدم، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد.
بايد بیشتر مواظب حرفها بود. که گاهی-چقدر زود دیر میشود…/
یکی امروز طلاق گرفته، یکی امروز ازدواج کرده ، هردو برای خوشبختی گامی برداشتن!
یکی امروز از کارش استعفا داده، یکی بالاخره استخدام شده ، هردو فصل جدیدی و شروع کردن!
یکی آخر هفته تو بار خوش میگذرونه، یکی آخر هفته کتاب میخونه ، به هرکی یجور خوش میگذره!
یکی خوشحاله که وزنش زیاد شده، یکی خوشحاله که وزن کم کرده ، همه برای نتیجه یکسان تلاش نمیکنن!
ما برای احساس خوشبختی مجبور نیستیم مثل هم باشیم، هرکس مسیر خودشو داره
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #شهین #پارت64 مریم صحبتش با بابا تموم شد همونجا پای تلفن نشسته بود نگاهش کردم
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#شهین
#پارت65
نشستم و گفتم :
ولی خدایی کی فکرش رو میکرد روزی که گفتن رضا اومده خواستگاری زهره و آقا بزرگ مخالفتش رو علنی اعلام کرد اینجوری زندگی رضا به همه گره بخوره !!!
_پس از اول هم مخالفش بودن ؟!
_اره ولی خب بعد شد عزیز آقا بزرگ
_کلا بچه زرنگه!!! منتهی از هوشش و زرنگی توی راه خلاف استفاده میکنه، اینکه میگم راه خلاف یعنی همین انتقام و انتقام گیری!!! اگه از همون اول بخشیده بود همه رو رفته بود پی زندگی خودش حال و روزش بهتر از حالاش بود ،بدون اینکه ذهنش مدام درگیر این باشه چطوری انتقام بگیره زندگیش رو پیش برده بود قطعا آدم موفقی میشد ...حالا چی همه دشمنش هستن و زندگی هم نداره !!!
_اره این آتیش انتقام کار دستش داد
_خب دیگه هر کسی با طرز فکرش زندگی میکنه
اون روزها گذشت... طی تماسهایی که با تهران داشتم فهمیده بودیم مریم طلاق گرفته و خونه قبلی عمو رو ثه قبلا مستاجر داشت یه طبقه اش رو داده بودن به مریم و اون با پسرهاش اونجا زندگی میکرد زری میگفت :
مصیب چند روزی رضا رو حتی بازداشتگاه هم فرستاده و بعد ازش تعهد گرفتن حتی صد متری مریم و بچه هاش هم نشه
_تعهد داده ؟
_اره دیگه !!!
_باورش میکنید ؟
_از ترس زندانم که شده اره
_ازش خبر داری ؟
_شماله !!!چندباری بهم زنگ زد میدونی شهین دلم برا اونم میسوزه
_اره خب زندگیش رو الکی الکی تباه کرد
_نمیدونم والا
کارهای خیریه خوب پیش میرفت... آمنه کماکان تنها زندگی میکرد چندتایی خواستگار مونس خانم براش فرستاده بود همه ادمهای خوب و مطمئن، ولی آمنه میگفت :
از من گذشته!! حال و حوصله زندگی مشترک رو ندارم همینطور خوشم !
مامان و بابا برای دو تا پسرها زن گرفته بودن و سرگرم نوه هاشون بودن مامان میگفت :
از تو که آبی گرم نشد به این دو تا گفتم باید ۱۰ تا نوه برام بیارن
_بیچاره ها چه گناهی کردن !!!بچه مسیولیت و مشکلات داره !
_شماها تنبلید وگرنه بچه بزرگ میشه
_چرا خودت پس سه تا داشتی ؟!
و اینجا مامان دیگه ساکت میشد
«وصله ی جان» یعنی:
مرمت کننده ی روح، متعلق به آخرین رگ قلب، چسبیده به آخرین جانِ آدمی، بنا کننده ی غم های زیبا، ریشه ی احساسات عمیق، عضو جدایی ناپذیر قلب...
اگه کسی رو داری که انقدر برات عزیزِ
«وصله ی جان»صداش کن...
#موزیک #دلبرانه #عاشقانه
┅┄┅┄┅┄◜🔥🍷◞┄┅┄┅┄┅
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
°• همسرانه❤️
گاهی به همسرتان سفارش کنید؛ هوای مادرش را داشته و بیشتر از قبل جویای حالش باشد.
این کار هم همسرتان را به شما دلگرم میکند هم محبت و احترام مادرش را به شما بیشتر میکند
◽️از خانواده خود بخواهید دست از حمایت شوهر بی مسئولیتتان بردارند.
▫️با حمایت های مادی از سوی خانواده ها شوهر بی مسئولیت شما به این اوضاع عادت کرده و روز به روز بی مسئولیت تر خواهد شد زیرا نیازی در خود برای تلاش برای زندگی و تامین مخارج نخواهد دید و از این رو حمایت های والدانه به بی مسئولیتی او دامن خواهد زد و اوضاع را بدتر خواهد کرد.
▫️از این رو بهتر است از خانواده ها بخواهید تا از این گونه کمک های مادی دست برداشته و این مسئولیت را به عهده شوهر تان بگذارید در این صورت او با مشکلات روبرو شده و برای انجام وظایفی که به عهده دارد تلاش خواهد کرد.
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
یکی از بزرگترین مشکل زوجها در روابط شان، نداشتن مهارت لازم در گفتگوی موثر با یکدیگر است.
هنگام ناراحتی به یکدیگر اجازه گفتگوی سالم و منطقی نمیدهند و اغلب با داد و فریاد و زورگویی یا لجبازی سعی در محکومکردن و خاموشکردنِ طرف مقابل دارند.
باید بدانید که بیاهمیتی به این موضوع باعث میشود زندگیتان در جهت مخالف از یکدیگر شروع به رشد و شکلگیری کند.
"چرا همسرم شاد نیست؟!"
به او توجه نمیکنید:
🔹 وقتی بعد از یک روز طولانی کاری به خانه برمیگردید، تمام چیزی که نیاز دارید استراحت کردن، تلویزیون تماشا کردن و خوابیدن است. این رفتار بسیار طبیعی است اما توجه و تمرکز روی رابطهای که با همسرتان دارید، باید الویت شما باشد.
🔸 یک زن وقتی همسرش به او توجه نمیکند، دچار اندوه میشود و این اتفاقی است که وقتی شما تلویزیون، موبایل و یا هر چیز دیگری را به وقت گذراندن به همسرتان ترجیح میدهید میافتد. کلید یک رابطهی خوب، ارتباط است. با همسرتان گفتگو کنید و راههایی برای تقویت رابطهتان بیابید تا هر دوی شما شاد باشید.
رابطه زناشویی👩❤️👨