❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت93 سوری من نمیدونم. بهش گفتم ولی راضی نشد بلند شه اونم بیاد. به م
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوری
#پارت94
🌸🍃
حتی توی تربیتش هم خیلی دخالت میکرد و من جلوی فائزه جرئت نداشتم به سرور بگم بالای چشمت ابروئه. از رفتاراش خیلی کلافه بودم ولی دندون رو جگر میذاشتم و تحمل میکردم.
چند ماهی همینجوری گذشت. یه روز که طبق معمول فائزه خونمون بود سرور اینقدر اذیت و شیطنت کرد که یه ظرف رو زد شکوند. به قدری ترسیده بودم که تا خواست تکون بخوره کنترلمو از دست دادمو سرش داد زدم که تکون نخور شیشه میره تو پات و دعواش کردم.
سرور هم زد زیر گریه و دیگه آروم نمیشد. فائزه اومد بغلش کرد و آرومش کرد و منم مشغول جارو کردن شیشه ها شدم. کارم که تموم شد و از آشپزخونه رفتم بیرون دیدم سرور لباساش عوض شده و تو بغل فائزه هست.
تا اومدم چیزی بگم فائزه گفت من سرور رو میبرم خونه ی خودمون امشب اونجا باشه که تو هم اینقدر با این اعصاب درب و داغونت بچه رو سر خورده نکنی و استراحت کنی.
دیگه نتونستم سکوت کنم و گفتم فائزه دیگه داری زیاده روی میکنی. میدونم سرور رو خیلی دوس داری ولی با این رفتارا فقط باعث میشی لوس بار بیاد و دیگه برای حرف من تره هم خورد نکنه.
فائزه بی توجه به حرفم بچه به بغل رفت سمت در و کفششو پاش کرد. از این همه زورگویی و بی اعتناییش به من که مادر بچه بودم ماتم برده بود.
رفتم جلو و گفتم فائزه با تو هستما. بچه رو بده به من.
فائزه با اخم گفت نترس نمیخورمش. فردا خودم میارمش. میخوام اعصابت بیاد سر جاش.
_ اگه تو اجازه بدی اعصاب من سر جاشه. نمیشه که فقط قربون و صدقه ی بچه رفت. یه جایی هم باید بفهمه کارش غلطه. لطفا با این حرکات نذار بینمون مشکلی پیش بیاد.
فائزه که انگار باورش نمیشد که من جلوش وایسادم و دارم از خودم دفاع میکنم با حالت قهر بچه رو گذاشت زمین و همونطور که به سمت در میرفت گفت تا دیروز میخواست سر به نیستش کنه حالا برای من شده مادر همه چیزدان.
اینو گفت و درو محکم به هم کوبید و رفت.
سرور وقتی دید فائزه درو بست و نبردش زد زیر گریه و بهانه گیریش شروع شد. چون بار اولم بود اینجوری داشتم از خودم دفاع میکردم خیلی خودمو سرزنش کردم و سریع پشیمون شدم و میخواستم برم دنبالش ولی با وجود سرور و سهیل نمیشد. برای همین با اعصاب به هم ریخته برگشتم داخل.
#پندانه
بزرگی میگفت؛
زنده بودن حرکتی است افقی،
از گهواره تا گور.
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی،
از فرش تا عرش.
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست ...
ماموریت ما در زندگی " بی مشکل زیستن " نیست،
" با انگیزه زیستن " است ...
" سلطان دلها " باش، اما دل نشکن ...
پله بساز، اما از کسی بالا نرو ...
دورت را شلوغ کن،
اما در شلوغی ها خودت را گم نکن ...
" طلا " باش، اما خاکی☘
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محض_شادی 😂
☝️خانومایی که شوهرشون و نفرین
میکنن ببینن😂
حرفای دل مردان به خانم هایشان👇
ای کاش زن زندگيم اين رازها را مي دانست👇
💞 مرا تحسین کن.
💞 می دانم که همیشه با من موافق نیستی و برخی از تصمیم هایم را نمی پسندی، اما همیشه تاکید کن که عاشقم هستی
💞 سعی کن نیازهای مهم مرا با صداقت برطرف کنی.
💞مرا همین طور که هستم بپذیر و سعی نکن مرا
تغییر دهی.
💞طوری با من رفتار کن که احساس کنم بی همتا هستم
گاهی مردها مثل پسربچه ها میشوند
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت94 🌸🍃 حتی توی تربیتش هم خیلی دخالت میکرد و من جلوی فائزه جرئت نداش
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوری
#پارت95
وقتی مرتضی اومد خونه و جریانو براش تعریف کردم گفت کار خوبی کردی جلوش وایسادی. خیلی وقته که میخواستم بهت بگم این رابطه از حالت طبیعی خارج شده ولی چون فکر میکردم خودت خوشحالی چیزی نمیگفتم. فائزه زیاد از حد تو خونه و زندگی ماست. باید یه روزی میفهمید که سرور دختر ماست و اون فقط یه دوسته و نباید زیادی دخالت کنه. اتفاقا چند روز پیش هم داشتم با علی حرف میزدم خیلی از رفتارای فائزه شاکی بود و میگفت فقط چون خیلی دوسش دارم تحمل میکنم وگرنه دیگه باهاش ادامه نمیدادم.
***
خلاصه یک هفته ای گذشت و نه من سراغشو گرفتم و نه اون. ولی بعد از یه هفته یه روز دوباره بلند شد اومد خونمون و گفت تا الان دندون رو جیگرم گذاشتم که نیام ولی دیگه نمیتونستم دوری این بچه رو تحمل کنم اومدم ازت عذرخواهی کنم، میدونم که اشتباه کردم.
منم که دیدم خیلی پشیمونه دیگه چیزی نگفتم و آشتی کردیم. عصر همون روز بهم گفت بیا بچه ها رو ببریم پارک و خودمونم یه هوایی بخوریم ولی من چون سرم درد میکرد گفتم بذار یه روز دیگه بریم.
سرور که اسم پارک رو شنیده بود دیگه آروم نشد و بهانه میگرفت که بریم.
فائزه گفت اگه ناراحت نمیشی من نیم ساعت میبرم و میارمش. اول میخواستم مخالفت کنم ولی وقتی دیدم با چه حالت مظلومانه ای منتظر جوابمه نتونستم نه بگم و بلند شدن رفتن.
یه ربع ساعتی از رفتنشون میگذشت که دلم شور افتاد و تصمیم گرفتم سهیلو بردارم و برم پیششون. وقتی رسیدیم به پارک محلمون هرچی گشتم پیداشون نکردم. پارک اونقدر بزرگ نبود که نبینمشون و مشخص بود که اونجا نیومدن. دلشورم بدتر شده بود ولی چاره ای جز صبر کردن نداشتم. برگشتم خونه و بازم منتظر شدم.
یک ساعتو نیم بود که رفته بودن ولی خبری ازشون نبود که نبود. بلند شدم رفتم سر خیابون و از تلفن عمومی با مرتضی تماس گرفتم و جریانو بهش گفتم. معلوم بود اونم نگران شده ولی گفت نترس حتما رفتن جای دورتری و طول میکشه برگردن منم سعی میکنم زودتر بیام خونه.
یک ساعت دیگه هم گذشت و خبری نشد. دوباره زنگ زدم به مرتضی و گفتم خودشو برسونه. وقتی اومد با هم رفتیم در خونه ی فائزه ولی کسی در رو باز نکرد. رفتیم در محل کار علی تا ببینیم ازشون خبری داره یا نه که اونم بی اطلاع بود.
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
🔸از خدا پرسید: «خوشبختی را
کجا میتوان یافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواستههایت
جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد: «اگر خانهای
بزرگ داشتم بیگمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم یقیناً
خوشبختترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر... اگر... و اگر...
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.
از خدا پرسید: «حالا همه چیز
دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداری،
بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه
که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»
او دوست داشت و کمک کرد و در کمال
تعجب دید لبخندی را که بر لبها مینشیند
و نگاههای سرشار از سپاس به او لذت میبخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.»
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت95 وقتی مرتضی اومد خونه و جریانو براش تعریف کردم گفت کار خوبی کردی
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوری
#پارت96
🍃🌸
قلبم داشت از جاش درمیومد. دیگه حالم دست خودم نبود. همش میترسیدم اتفاق بدی براشون افتاده باشه.
ساعت ها تو خیابونا و بیمارستانا داشتیم میگشتیم. دیگه دست آخر رفتیم کلانتری و موضوع رو گفتیم و قرار شد اگه خبری شد با کارگاه تماس بگیرن.
تا شب خودمون در حال سر زدن به جاهای مختلف بودیم ولی خبری نشد. دیگه دیروقت بود و مجبور شدیم برگردیم خونه. وقتی رسیدیم در خونه دیدیم علی تو ماشین دم در خونه منتظره. تا ما رو دید پیاده شد و وقتی فهمید خبری نداریم خیلی به هم ریخت. باهامون اومد داخل و گفت باید درمورد یه چیزی باهاتون صحبت کنم. باور کنید هیچوقت باور نمیکردم این موضوع پیش بیاد وگرنه زودتر از اینا بهتون میگفتم.
مرتضی گفت علی بگو چی شده؟ میبینی که حال سوری چطوریه!
علی یکم این پا و اون پا کرد و گفت فائزه این اواخر رفتارش خیلی عجیب شده بود. همش انگار تو هپروت بود و تو فکر و خیالای خودش بود. یه شب اومد نشست کنارم و گفت من بچه میخوام.
بهش گفتم باشه بذار یکم بگذره و وضع روحیمون یکم بهتر بشه و با نبودن مهگل کنار بیایم بعد برای بچه اقدام میکنیم. اونم گفت باشه ولی میفهمیدم که خیلی دلش بچه میخواد و همش تو فکره. برای همین بعد چند روز بهش گفتم بیا با هم بریم شرایط به سرپرستی گرفتن بچه رو بپرسیم. اولش خوشحال شد و قبول کرد ولی بعد چند ساعت اومد بهم حرفی زد که…
به اینجای حرفش که رسید مکث کرد و گفت به خدا شرمم میشه به زبون بیارمش.
مرتضی عصبی گفت علی آقا نگو که بچه رو از عمد و با نقشه برداشته برده. یا بهتره بگم دزدیده!!
علی سرشو پایین انداخت و گفت به خدا خیلی شرمندم. وقتی بهم گفت خندم گرفت و فکر کردم داره شوخی میکنه. بهم گفت بیا سرور رو برداریم و بریم یه جای دور. وقتی دیدم داره جدی این حرفا رو میزنه دعواش کردم و گفتم دیگه حتی تو ذهن خودتم همچین چیزی رو مرور نکن. اونم که دید من عصبی شدم و مخالفم دیگه چیزی نگفت و منم فکر کردم خودش متوجه احمقانه بودن حرفش شده. نمیدونستم واقعا رو همه چیز چشم میبنده و نقشه ی مسخرش رو عملی میکنه.
حرفای علی رو که شنیدم پاهام سست شد و کنار دیوار نشستم زمین. حس میکردم هیچ اکسیژنی برای تنفس تو هوا نیست.
💠🔸️🔹️♥️🔸️🔹️💠
#موضوع
#سکوت_مردان_بعد_از_دعوا
✅ چرا مردان سکوت میکنند❓
#بخش_اول
🏷مهارتهای ارتباطی را بلد نیستند!
#یکی از تفاوتهای زنان و مردان، تفاوتشان در ارتباط برقرار کردن است. زنان بیشتر از مردان اهل ارتباط برقرار کردن و گفتگوهای طولانی هستند اما مردان از این نظر ضعف دارند مگر اینکه در دوران بزرگسالی آموزش دیده باشند و روی مهارتهای ارتباطیشان کار کرده باشند.
#مردان در هنگام مشکلات و سختیها که نیاز به مهارتهای ارتباطی بالا است، حس میکنند که نمیتوانند ارتباط خوبی برقرار کنند و صحبت کنند، #بنابراین ترجیح میدهند سکوت کنند و چیزی نگویند. #پس یکی از دلایل سکوت کردن مردان، ضعفشان در برقرار کردن ارتباط است.
🏷در گفتگو با شریک عاطفی یا همسرشان احساس ضعف میکنند!
در یکی از #تحقیقات انجام شده، در طی مصاحبه با تعدادی از مردان، این نتیجه حاصل شده است که مردان در صحبت با زنان، احساس ضعف میکنند چون شریک عاطفیشان مشکلات گذشته را پیش میکشد و آنها توانایی دفاع از خود را ندارند، زنان حافظه قوی دارند و در مورد گذشته به وضوح صحبت میکنند اما مردان چیزی را به خاطر ندارند که بگویند، زنان میتوانند در مورد مشکلات صحبت کرده و افکار و احساساتشان را توضیح بدهند اما مردان این توانایی را ندارند.
این مبحث ادامه دارد..
رابطه زناشویی👩❤️👨