eitaa logo
❤️هم دلی❤️
10.4هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
💫﷽💫 منتظر دریافت پیامای زیباتون هستم😍😍😍 @Delviinam . . . . تبلیغات پربازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
بار اول که خیره شدم تو صورتش ،😳 وقتی بود که انگشتر فیروزه شو 💍 کردم دستش سر سفره ی عقد.👰 نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه...😍 حالا اون شده بود جواب مناجاتای من...🙏 مثه رویاهای بچگیم بود. ☺️ با چشایی درشت و مهربون و مشکی...😉 هر عیدی که میشد، ▪️میگفت بریم النگویی، انگشتری، چیزی بگیرم برات😅 ▫️میگفتم: "بیشتر از این زمین گیرم نکن. چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته..."😉 💘عاشق کشی،دیوانه کردن مردم آزاری، یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟!😍 میخندید و مجنونم میکرد😅 دلش دختر میخواست👧 دختری که تو سه سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه ،بابا...💕 یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه،🍩🍰 سلام کرد و نشست کنارم☺️ دخترش به تکون تکون افتاد🙄 مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده؟! لبخندی کنج لباش نشست☺️ از همون لبخندای مست کننده اش.😍 یه شیرینی گذاشت دهنم...!😋 ▫️گفتم: "خیره ایشالا!"🙂 ▪️گفت: "وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم"✅ اشکام بود که بی اختیار میریخت...😔😭😭 "خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟"😥 نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه. ولی نتونست جلو بغضشو بگیره...😭 ▪️گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن،اون جونورا،به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونو میدریدن؟!😱😭 میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟"😕 ▫️گفتم:"میدونم ولی تو این هیاهوی شهر که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن، کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه؟"😳😕 باز مست شدم از لبخندش...😍 ▪️گفت:\"لطف این کار تو همینه...\" تو تشییعش قدم که بر میداشتم ، و حالا که رو تخت بیمارستان، رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم،👶 همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم...😔 💞همسر شهید،میثم نجفی جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
🔺✨اگر شوهرتون رفیق باز میشه یا از خونه فراری میشه👇🏻 🖊 به خاطر اینه که یا دایم بهش غر میزنید یا توی انجام وظایفتون کوتاهی می‌کنید. •●پس یه فکری برای حل مشکل بکنید.ツ ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 توصیہ به زنان و مردان متاهل 🌱کوتاه و بسیار مفید 🍃 استاد قرائتی ✨✨✨
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #شهین #پارت26 . خانم بزرگ زد توی صورت خودش و گفت : چی میگه این ؟! عموکمال عص
📜 🩷 . عمو کمال از ایوون پرید و رفت سمتش یقه اش رو از پشت گردن گرفت و گفت : تهمت زدی یادت باشه تلافی میکنم رضا یقه اش رو از دست عمو کشید بیرون و گفت : هرکاری از دستت برمیاد بکن کوتاهی نکن حرفام اگه دروغ بود لااقل دختر و پسر از خودشون دفاعی میکردن دیدی که صداشون هم در نیومد شاهد هم حی و حاضره ازش بپرسید، خودم پشت پنجره دیدمش بعد هم گذاشت و رفت چقدر گذشت نمیدونم ولی مامان من رو اروم برد توی اتاق و نشوند و گفت : نترس مامان جان کسی با تو کاری نداره ! نحوه حرف زدن مامان نشون میداد حالم بده که مامان هم ترسیده.... سکوت بود... انگار همه آدمهایی که بیرون بودن مرده بودن یه دفعه صدای داد خانم بزرگ بلند شد که داد زد : ای واییییییییییی مامان دوید بیرون و‌منهم پشت سرش همه دور کسی جمع شده بودن جلو رفتم آقا بزرگ بود...  روی زمین افتاده بود و همه دورش جمع بودن خانم بزرگ توی سر خودش میزد و عمو کمال داد میزد : زودبرید بهداری دکتر بیارید زود دکتر از بهداری اومد و آقا بزرگ رو بعد از معاینه منتقل کرد بهداری به عمو گفته بود : سکته کرده فشار زیادی رو از سر  گذرونده گفته بودم نباید تحت فشار عصبی قرار بگیره انگار اون جریان براش خیلی سنگین اومده بود آقا بزرگ رو برگردوندن خونه و عمو کمال قدغن کرد که کسی در مورد جریان صبح حرفی نزنه ...زن مصیب ساکش رو پیچیده بود و توی اتاقی که ما بچه ها بودیم بست نشسته بود ‌ مدام میگفت : میخوام برم خونه بابام !!! زن عمو التماسش میکرد و میگفت : تو رو خدا اوضاع اینجا رو بیین بذار ببینیم چی شده؟ اصلا از کجا معلوم پسره راست بگه ؟من اخه بچه خودم رو نمیشناسم ؟ _من هیچی نمیدونم میخوام برگردم تهران مصیب نمی اومد برای دلداری دادن زنش و اینکه خودش رو بی گناه نشون بده پیشش و همین شک همه رو قوی میکرد که حتما چیزی بوده حال اقا بزرگ که کمی بهتر شده بود فرستاده بود دنبال من مامان اومد پیشم و گفت : شهین آقا بزرگ کارت داره رفتم پیشش حالش خوش نبود با اینحال گفت: بابا اینایی که رضا گفت راست بود ؟ جوابی ندادم آقا بزرگ گفت : نترس بگو چی دیدی ؟ _من چیزی ندیدم _یعنی تو به خانم بزرگ چیزی نگفتی ؟ _گفتم ولی فقط صداشون رو شنیدم.
‍ 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🥀 به‌ جاے وابسته بودن ، عشق بورزیم : ← در عشق رشد و پیشرفت وجود دارد اما در وابستگے در جا زدن و سڪوت. فردے ڪه وابسته است مے خواهد طرف مقابلش فقط براے او باشد و به همین خاطر اگر ڪارے برخلاف میل او انجام دهید ناراحت می‌شود . ← همسر و معشوقهٔ ما در جایگاه ویژه‌اے برایمان قرار دارد اما نه به‌اندازه‌اے ڪه با عشق بیش از اندازه‌مان او را محدود ڪنیم و در قفل و زنجیر قرار دهیم. بیش‌ازاندازه وابسته بودن به معشوق نه‌تنها او را به شما نزدیک نمی‌ڪند بلڪه او را از شما فرارے هم می‌دهد. اما چگونه از وابستگے خارج شوید؟ ← اولین شیوه این است ڪه بیایید عاشق خودتان باشید. شما باید دست از عشق و عاشقے بیمارگونه بردارید. براے آنڪه عاشق خودتان باشید باید ویژگی‌هاے مثبت خود را بشناسید. جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
بانو ‌ مردها زنی پر نشاط میخواهند❗️ اینکه همش بشینید کتاب بخونید فیلم ببینید، اینکه همش، بنالید،غربزنید اینکه همش بگید ولش کن حوصله ندارم کم کم مردتان را از دست میدهید. ❤️
💠فایده هدیه دادن به همسر چیه ؟ 🔸خرید هدیه می‌تواند یک اظهارنمایی زیبا از عشق و اهمیتی که برای همسرتان قائل هستید باشد و می‌تواند احساسات عمیقی را به همسر شما منتقل کند. 🔹همین مساله؛ یعنی انتقال عمیق احساسات؛ سبب ایجاد صمیمیت و همدلی بیشتر در زندگی مشترک می‌شود.
🍃🌸🍃 💕🌱 🍃
💕🌱 وقتی بحثتون میشه و دلخوری پیش میاد اجازه نديد دلخوری به روز بعد بکشه. از دلش دربیاريد و بی تفاوت نخوابيد.✅ این حس بی تفاوتی از تلخ ترین حس هایی است که روان همسرتون رو آزار میده. همون شب در موردش حرف بزنين و روز بعدتونو با شادی و رضایت از هم شروع کنين وگرنه روزی که با ناراحتی از شب قبل شروع بشه،اون روز هم هدر میره. حیفه روزای عمر و جوونیتون... نذارين به كام خودتون و شریکتون تلخ بمونه.👌 نترس با مهربونی و از خودگذشتگی کوچیک نمیشی. بازم میگم اگه گذشت آدمو کوچیک میکرد خدا بااین همه گذشتش انقد بزرگ نبود.❤️ 🔸 آفرين به همسرانی که حتی تو لحظات ناراحتی و دلخوری کنارهم هستن و جاشون رو از هم جدانمیکنن.👏صفوراهستم یه چیز دیگه بگم🥰 ❤️ 💢مواظب حسادت های شوهرتان باشید اگر می خواهید همیشه در قلب شوهرتان جای داشته باشید، هیچ گاه بیش از حد از مردی نزد او تعریف نکنید، هیچ وقت چیزهایی را که از دیگران یاد می گیرید با آب و تاب پیش او بازگو نکنید. از کجا می دانید به غرور شوهرتان برنخورده است؟ آخر همه مردهای دنیا آن قدر منطقی نیستند که حرف حساب را بپذیرند بی آن که گوینده برای شان مهم باشد. بعضی از مردها گاهی حسادت خود را پنهان می کنند و قدرت ابراز آن را ندارند. آن وقت دچار دردی درونی می شوند که پیامدهای آن خوشایند نیست. شما باید متوجه این خصیصه مردها باشید. از سوی دیگر شوهرتان با حسادت به طور غیر مستقیم به شما نشان داده است چقدر دوست تان دارد.🌹زندگی تون پر از عشق.صفوراهستم میشه دعام کنی عزیزم ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #شهین #پارت27 . عمو کمال از ایوون پرید و رفت سمتش یقه اش رو از پشت گردن گرفت
📜 🩷 . رو به خانم بزرگ که گوشه اتاق نشسته بود کرد و گفت: ازت بعیده چرا این کار رو کردی زن بیا حالا نمیشه این کار رو جمع کرد خانم بزرگ گفت : چیکار کر م مگه؟ بد کردم نخواستم دختر عقد کرده ..لااله الا الله جلو بچه نذار همه چی بگم _حالا که بدتر شد اون پسر رو سر لج انداختی ببین چیا بست  بهمون!! باز برگشت طرف من و گفت : خب بابا تو مصیب و زهره رو دیدی باهام جایی برن رضا گفت پشت پنجره بودی _نه ندیدم _خب خداروشکر معلوم شد دروغ میگه _ولی جدا جدا از هم دیدم رفتن... به خدا به هیچکس نگفتم الان چون شما گفتی و پرسیدی گفتم ! آقا بزرگ‌ دستی روی سینه اش گذاشت و گفت : پس حق داشته پسره !خدا به داد برسه با غلام خانم بزرگ به من گفت : برو ولی به کسی حرفی نزن خب ؟ _باشه از اتاق اومدم بیرون مامان گفت : چی از جون تو میخوان والا اونایی که خطاکارن یه کلام جواب پس ندادن اونوقت بچه من ... عمه پرید به مامان که : بس کن تو هم ! مامان من رو برداشت و رفتیم توی اتاق... اونم  سوالهای آقا بزرگ رو پرسید منم عین همون حرفا رو جواب دادم مامان گفت : پس همین... مصیب هنوز دست از زهره نکشیده زهره هم که بله... بله اعظم خانم جانماز آب کشیدن کفایت نمیکنه باید در عمل ثابت کنی ! اوضاع خونه بهم ریخته بود عمو کمال با مصیب دعوا میکرد و اونم منکر چیزی نمیشد زنش هم گوشه ای عزا گرفته بود و زهره از ترسش از اتاق هم بیرون نمی اومد مصیب وقتی فشارهای همه زیاد شد گفت : بله زهره رو دیدم من ازقبل هم بهتون گفته بودم خواهانشم ولی گوش ندادید اونم همین حس رو داره ولی اونو به زور شوهر دادید برای منم به زور زن گرفتید اینم نتیجه اش زن عمو نالید : خاک بر سرم شد جواب پدر مادرش رو چی بدم بگم پسرم دوماه نتونست دخترتون رو نگه داره هر کسی گوشه ای عزا گرفته بود عمو مصیب رو از خونه بیرون کرد  و گفت : حق این که برگردی نداری یه سلامت هر کجا میخوای بری برو هر وقت آدم شدی میای دستبوسی زنت اگه بخشیدت منم می بخشمت!!!.