❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت94 🌸🍃 حتی توی تربیتش هم خیلی دخالت میکرد و من جلوی فائزه جرئت نداش
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوری
#پارت95
وقتی مرتضی اومد خونه و جریانو براش تعریف کردم گفت کار خوبی کردی جلوش وایسادی. خیلی وقته که میخواستم بهت بگم این رابطه از حالت طبیعی خارج شده ولی چون فکر میکردم خودت خوشحالی چیزی نمیگفتم. فائزه زیاد از حد تو خونه و زندگی ماست. باید یه روزی میفهمید که سرور دختر ماست و اون فقط یه دوسته و نباید زیادی دخالت کنه. اتفاقا چند روز پیش هم داشتم با علی حرف میزدم خیلی از رفتارای فائزه شاکی بود و میگفت فقط چون خیلی دوسش دارم تحمل میکنم وگرنه دیگه باهاش ادامه نمیدادم.
***
خلاصه یک هفته ای گذشت و نه من سراغشو گرفتم و نه اون. ولی بعد از یه هفته یه روز دوباره بلند شد اومد خونمون و گفت تا الان دندون رو جیگرم گذاشتم که نیام ولی دیگه نمیتونستم دوری این بچه رو تحمل کنم اومدم ازت عذرخواهی کنم، میدونم که اشتباه کردم.
منم که دیدم خیلی پشیمونه دیگه چیزی نگفتم و آشتی کردیم. عصر همون روز بهم گفت بیا بچه ها رو ببریم پارک و خودمونم یه هوایی بخوریم ولی من چون سرم درد میکرد گفتم بذار یه روز دیگه بریم.
سرور که اسم پارک رو شنیده بود دیگه آروم نشد و بهانه میگرفت که بریم.
فائزه گفت اگه ناراحت نمیشی من نیم ساعت میبرم و میارمش. اول میخواستم مخالفت کنم ولی وقتی دیدم با چه حالت مظلومانه ای منتظر جوابمه نتونستم نه بگم و بلند شدن رفتن.
یه ربع ساعتی از رفتنشون میگذشت که دلم شور افتاد و تصمیم گرفتم سهیلو بردارم و برم پیششون. وقتی رسیدیم به پارک محلمون هرچی گشتم پیداشون نکردم. پارک اونقدر بزرگ نبود که نبینمشون و مشخص بود که اونجا نیومدن. دلشورم بدتر شده بود ولی چاره ای جز صبر کردن نداشتم. برگشتم خونه و بازم منتظر شدم.
یک ساعتو نیم بود که رفته بودن ولی خبری ازشون نبود که نبود. بلند شدم رفتم سر خیابون و از تلفن عمومی با مرتضی تماس گرفتم و جریانو بهش گفتم. معلوم بود اونم نگران شده ولی گفت نترس حتما رفتن جای دورتری و طول میکشه برگردن منم سعی میکنم زودتر بیام خونه.
یک ساعت دیگه هم گذشت و خبری نشد. دوباره زنگ زدم به مرتضی و گفتم خودشو برسونه. وقتی اومد با هم رفتیم در خونه ی فائزه ولی کسی در رو باز نکرد. رفتیم در محل کار علی تا ببینیم ازشون خبری داره یا نه که اونم بی اطلاع بود.
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
🔸از خدا پرسید: «خوشبختی را
کجا میتوان یافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواستههایت
جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد: «اگر خانهای
بزرگ داشتم بیگمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم یقیناً
خوشبختترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر... اگر... و اگر...
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.
از خدا پرسید: «حالا همه چیز
دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداری،
بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه
که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»
او دوست داشت و کمک کرد و در کمال
تعجب دید لبخندی را که بر لبها مینشیند
و نگاههای سرشار از سپاس به او لذت میبخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.»
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت95 وقتی مرتضی اومد خونه و جریانو براش تعریف کردم گفت کار خوبی کردی
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوری
#پارت96
🍃🌸
قلبم داشت از جاش درمیومد. دیگه حالم دست خودم نبود. همش میترسیدم اتفاق بدی براشون افتاده باشه.
ساعت ها تو خیابونا و بیمارستانا داشتیم میگشتیم. دیگه دست آخر رفتیم کلانتری و موضوع رو گفتیم و قرار شد اگه خبری شد با کارگاه تماس بگیرن.
تا شب خودمون در حال سر زدن به جاهای مختلف بودیم ولی خبری نشد. دیگه دیروقت بود و مجبور شدیم برگردیم خونه. وقتی رسیدیم در خونه دیدیم علی تو ماشین دم در خونه منتظره. تا ما رو دید پیاده شد و وقتی فهمید خبری نداریم خیلی به هم ریخت. باهامون اومد داخل و گفت باید درمورد یه چیزی باهاتون صحبت کنم. باور کنید هیچوقت باور نمیکردم این موضوع پیش بیاد وگرنه زودتر از اینا بهتون میگفتم.
مرتضی گفت علی بگو چی شده؟ میبینی که حال سوری چطوریه!
علی یکم این پا و اون پا کرد و گفت فائزه این اواخر رفتارش خیلی عجیب شده بود. همش انگار تو هپروت بود و تو فکر و خیالای خودش بود. یه شب اومد نشست کنارم و گفت من بچه میخوام.
بهش گفتم باشه بذار یکم بگذره و وضع روحیمون یکم بهتر بشه و با نبودن مهگل کنار بیایم بعد برای بچه اقدام میکنیم. اونم گفت باشه ولی میفهمیدم که خیلی دلش بچه میخواد و همش تو فکره. برای همین بعد چند روز بهش گفتم بیا با هم بریم شرایط به سرپرستی گرفتن بچه رو بپرسیم. اولش خوشحال شد و قبول کرد ولی بعد چند ساعت اومد بهم حرفی زد که…
به اینجای حرفش که رسید مکث کرد و گفت به خدا شرمم میشه به زبون بیارمش.
مرتضی عصبی گفت علی آقا نگو که بچه رو از عمد و با نقشه برداشته برده. یا بهتره بگم دزدیده!!
علی سرشو پایین انداخت و گفت به خدا خیلی شرمندم. وقتی بهم گفت خندم گرفت و فکر کردم داره شوخی میکنه. بهم گفت بیا سرور رو برداریم و بریم یه جای دور. وقتی دیدم داره جدی این حرفا رو میزنه دعواش کردم و گفتم دیگه حتی تو ذهن خودتم همچین چیزی رو مرور نکن. اونم که دید من عصبی شدم و مخالفم دیگه چیزی نگفت و منم فکر کردم خودش متوجه احمقانه بودن حرفش شده. نمیدونستم واقعا رو همه چیز چشم میبنده و نقشه ی مسخرش رو عملی میکنه.
حرفای علی رو که شنیدم پاهام سست شد و کنار دیوار نشستم زمین. حس میکردم هیچ اکسیژنی برای تنفس تو هوا نیست.
💠🔸️🔹️♥️🔸️🔹️💠
#موضوع
#سکوت_مردان_بعد_از_دعوا
✅ چرا مردان سکوت میکنند❓
#بخش_اول
🏷مهارتهای ارتباطی را بلد نیستند!
#یکی از تفاوتهای زنان و مردان، تفاوتشان در ارتباط برقرار کردن است. زنان بیشتر از مردان اهل ارتباط برقرار کردن و گفتگوهای طولانی هستند اما مردان از این نظر ضعف دارند مگر اینکه در دوران بزرگسالی آموزش دیده باشند و روی مهارتهای ارتباطیشان کار کرده باشند.
#مردان در هنگام مشکلات و سختیها که نیاز به مهارتهای ارتباطی بالا است، حس میکنند که نمیتوانند ارتباط خوبی برقرار کنند و صحبت کنند، #بنابراین ترجیح میدهند سکوت کنند و چیزی نگویند. #پس یکی از دلایل سکوت کردن مردان، ضعفشان در برقرار کردن ارتباط است.
🏷در گفتگو با شریک عاطفی یا همسرشان احساس ضعف میکنند!
در یکی از #تحقیقات انجام شده، در طی مصاحبه با تعدادی از مردان، این نتیجه حاصل شده است که مردان در صحبت با زنان، احساس ضعف میکنند چون شریک عاطفیشان مشکلات گذشته را پیش میکشد و آنها توانایی دفاع از خود را ندارند، زنان حافظه قوی دارند و در مورد گذشته به وضوح صحبت میکنند اما مردان چیزی را به خاطر ندارند که بگویند، زنان میتوانند در مورد مشکلات صحبت کرده و افکار و احساساتشان را توضیح بدهند اما مردان این توانایی را ندارند.
این مبحث ادامه دارد..
رابطه زناشویی👩❤️👨
💠🔸️🔹️♥️🔸️🔹️💠
#موضوع
#سکوت_مردان_بعد_از_دعوا
✅ چرا مردان سکوت میکنند❓
#بخش_دوم
🔖زود عصبانی میشوند!
به #دلیل اینکه برخی از مردان زود عصبانی میشوند و ممکن است رفتاری از خود نشان بدهند یا حرفی بزنند که بعدا پشیمان شوند، بنابراین کلا ترجیح میدهند که حرفی نزنند و سکوت کنند.
🔖نمیخواهند با شریک عاطفیشان دعوا کنند!
#بعضی از مردان اعتقاد دارند که اگر صحبت کنند و حرفی بزنند، این صحبتها منجر به دعوا میشود، #پس ترجیح میدهند که کلا صحبت نکنند تا نه اعصاب شما را خرد کنند و نه رابطهشان خراب شود.
🔖تجربیات دوران کودکی!
#برخی از افراد که در خانوادهشان دیدند زن و شوهر نمیتوانند با هم خوب صحبت کنند و به نتیجه برسند و همیشه قرار است دعوا شود، این ذهنیت در آنها ایجاد شده است که صحبت کردن همیشه منجر به دعوا و دلخوری میشود، پس خودشان هم از صحبت کردن گریزان هستند. دلیل بعدی هم این است که در دوران کودکی وقتی میخواستند از پدر و مادر درخواستی داشته باشند یا حرفی بزنند، همیشه با آنها دعوا کردهاند. بنابراین کودک فکر میکند که هر صحبت یا درخواستی، منجر به دعوا میشود و میتواند ارتباط را خراب کند.
🔖به حرفهایش گوش نمیدهید و زود قضاوت میکنید یا عصبانی میشوید!
#هر کدام از ما چه مرد باشیم و چه زن، زمانی دوست داریم با خیال راحت صحبت کنیم که بدانیم طرف مقابلمان خوب به حرفهایمان گوش میدهد و نه قضاوتمان میکند و نه عصبانی میشود. #اگر شما گوش شنوای خوبی برای شریک عاطفی یا شوهرتان نباشید، او کم کم از صحبت کردن با شما اجتناب خواهد کرد چرا که آن احساس امنیت را نخواهد داشت که بتواند حرفهایش را پیش شما بزند. پس ترجیح میدهد سکوت کند.
این مبحث ادامه دارد...
💠🔸️🔹️♥️🔸️🔹️💠
#موضوع
#سکوت_مردان_بعد_از_دعوا
⛔️ پیامدهای سکوت کردن به جای صحبت کردن، کداماند؟
#بخش_سوم
🌀شریک عاطفیتان احساس تنهایی میکند و حس میکند حرفهایش برایتان ارزشی ندارد!
#اگر همیشه فقط او باشد که صحبت میکند و شما فقط سکوت میکنید، او از این رفتار این گونه برداشت میکند که حرفهایش برای شما ارزشی ندارد، شما فقط سکوت میکنید #چون او زیاد حرف میزند و حوصلهتان سر میرود، به او و حرفهایش توجه نمیکنید و… این احساسات منفی باعث میشود شریک عاطفیتان از شما دور شود، دیگر نتواند حرفهایش را به شما بزند و احساس تنهایی و دوست داشته نشدن بکند.
#مشکلات حل نشده باقی میمانند
اگر شما هم در گفتگو فعال نباشید و همیشه سکوت کنید، مشکلات حل نشده باقی میمانند چون برای حل مشکل، نیاز است که هر دو طرف رابطه با هم صحبت کنند و تبادل نظر کنند تا یکدیگر را درک کنند و به یک راه حل مشترک برسند اما با صحبت کردن یک طرفه، چیزی حل نمیشود. #وقتی_مشکلات روی هم انباشته شود و به موقع حل نشود، باعث خراب و سرد شدن رابطه میشود.
این مبحث ادامه دارد...
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت96 🍃🌸 قلبم داشت از جاش درمیومد. دیگه حالم دست خودم نبود. همش م
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوری
مرتضی که متوجه حال بد من شد اومد و گفت به جون سرور پیداش میکنم تو فقط آروم باش ولی مگه میشد آروم باشم؟ همش فکر میکردم اگه دیگه دستم بهشون نرسه چکار کنم؟
قلبم از فائزه شکسته بود. چطور بعد اون همه محبتی که بهش کرده بودم دلش راضی شده بود باهام همچین کاری کنه؟!
مرتضی برام یه مسکن آورد و گفت تو اینو بخور و بخواب من میرم دنبالشون بگردم. باید ترمینال رو هم بگردم.
هرچی گفتم منو هم ببر قبول نکرد و من و سهیل خونه موندیم و علی و مرتضی رفتن دنبالشون.
با وجود نگرانی زیاد ولی با خوردن مسکن بالاخره چشمام سنگین شد و خوابم برد. صبح با صدای گریه ی سهیل چشمامو باز کردم و دیدم مرتضی هنوز نیومده. به سهیل رو آروم کردم و چشمم به در بود که یه خبری برسه. یکم بعد سر و کله ی مرتضی پیدا شد. از بی خوابی و خستگی پای چشماش گود افتاده بود.
سریع دویدم جلوش و گفتم چی شد؟
با ناراحتی گفت انگار آب شده رفته تو زمین ولی من پیداشون میکنم. به کلانتری هم موضوع رو اطلاع دادیم. حتما یه جا گیر میوفته. علی میگه طلاها و لباساشم برده. عجب ماری تو آستینمون پرورش دادیم.
دوباره اشکام پایین اومدن و گفتم مرتضی منو ببخش. باید به حرفت گوش میدادم و دیگه بهش رو نمیدادم ولی اینقدر خوب نقش بازی کرد که گول خوردم و دلم سوخت. خدایا با بچم منو امتحان نکن.
مرتضی اومد نشست و گفت از زیر سنگم شده پیداشون میکنم توکلت به خدا باشه. حداقل میدونیم حال سرور خوبه. درسته که دزدیدتش ولی میدونیم که باهاش خوبه و دوسش داره و از این نظر خیالمون راحته.
_ ولی بچم ما رو نبینه میترسه. بالاخره میفهمه شرایط عادی نیست. کسی که اینقدر دیوونس که بچه ی منو دزدیده شاید کارای دیگه ای هم ازش بربیاد.
+ به دلت بد راه نده! خدا بزرگه.
روزها میگذشتن و هیچ خبری ازشون نبود. دیگه نه شبمو میفهمیدم و نه روزم. زندگی برام سیاه شده بود. اینقدر غذا نخورده بودم و حرص خورده بودم که در عرض چند روز حالم بد بودو دیگه مجبور بودم به سهیل شیر خشک بدم. من تو زندگیم بدبختی زیاد کشیده بودم ولی هیچ کدوم اونجوری داغونم نکرده بود که دوری سرور سرم آورده بود.
💠🔸️🔹️♥️🔸️🔹️💠
#موضوع
#سکوت_مردان_بعد_از_دعوا
✅درهنگام سکوت مردان، چه کنیم؟
#بخش_پنجم
💌بپذیرید که این یک ویژگی مردانه است چه درست باشد و چه غلط!
#وقتی به این پذیرش برسید که مردتان قرار نیست مثل شما صحبت کند و ارتباطات خوبی برقرار کند، میتوانید سکوت کردن او را هم بپذیرید. #البته منظورمان این نیست که سعی در حل آن نداشته باشید و اجازه بدهید او همین طوری آن را ادامه بدهد اما وقتی به پذیرش برسید، از مقابله به مثل کردن یا عصبانی شدن نسبت به سکوتهایش، خودداری خواهید کرد، #چرا که انجام دادن این رفتارهای اشتباه، نه تنها کمکی به حال شما نمیکند، بلکه میتواند اوضاع را بدتر کند.
💌 به او بگویید که با سکوت کردن، شما مشکل را متوجه نمیشوید و سکوتهای طولانی، آسیبزننده است!
#شاید شریک عاطفیتان به هر دلیلی احساس میکند وقتی سکوت میکند، اوضاع بهتر پیش میرود اما باید این موضوع را برایش توضیح بدهید که سکوتهای طولانی، آسیبزننده و زجرآور است، به علاوه شما از روی سکوت او، متوجه مشکل نمیشوید. شاید او مطلع نیست که سکوت کردن، چه پیامدهایی دارد. وقتی شما احساستان را نسبت به این موضوع برایش توضیح میدهید، شاید او انگیزه بیشتری برای تغییر پیدا کند.
این مبحث ادامه دارد...