آقایان بخوانند
تــو زن ها را نمیشناسی...
آنها یک حافظه عجیب برای
نگهداری وقایع عاشقانه دارند،
هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود.
حتی میتوانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی.
وعده ها و قول هایت را طوری یادشان میماند که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی،
ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت،
لباسی که در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی،
لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی،
حالت چشم هایت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند،
حتی به راحتی می توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند.
میدانی زن ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا میکنند...
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #منیر #پارت28 💜💜 فرزین : حالا مطمئنم عاشقش میشید از بس این پیر مرد ماهه . از
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت29
💜💜
باید اعتراف کنم خودم با دیدن فضای خونه خشکم زد …
انقد همه چیز رویایی بود که دهنم باز مونده بود واقعا قصر بود تا ویلا …
تمام فضای خونه سفید بود تمام دیوار ها کاغذ دیواری سفید بود که رگه های طلایی توش داشت کف ویلا سرامیک سفید بود با رگه های طلایی انگار با کاغذ دیواری ست شده بود یه سالن بزرگ چهارصد پونصد متری بود که پنج دست مبل چیده شده بود و دو دست میز ناهار خوری مبلها همه رنگ روشن بودن با میز ناهار خوری ست بودن فقط رو به روی تی وی یه کاناپه چرمی مشکی بود که فضاش از بقیه جدا بوده …
تلویزیونی که داشت انقد بزرگ بود که یه طرف دیوار و گرفته بود درست مثل سینما …
سمت راست در ورودی آشپزخونه بود یه آشپزخونه بزرگ با کابینت های چوبی که اونم سفید بود خونه از تمیزی برق میزد …
گوشه گوشه پذیرایی درختچه ای بود ک واقعا خونه رو زیباتر میکرد
سر تا سر پذیرایی پنجره های بزرگ بود که نور زیادی رو وارد خونه میکرد …
سرم و بالا گرفتم و چشمم افتاد به لوسترها واقعا مجلل بود و با شکوه …
از وسط سالن پله میخورد و تازه میرفت طبقه بالا …
فرزین : خیلی خوش اومدید بچه ها راحت باشید اینجا رو مثل خونه خودتون بدونید …
♡♡♡
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
#رفتار_با_مادرشوهر
🟣 صبر و تحملتان را بالا ببرید:
انتظار نداشته باشید که همه به طور خودکار ورود شما را به خانواده جدید خوشامد بگویند.
ممکن است به گروه افراد خوش شانسی تعلق داشته باشید که با آغوش باز مادرشوهر پذیرفته میشوند یا شاید از بدو ورود مشکلاتی برایتان پیش بیاید.
🔺 به هر حال باید بدانید برای شناخت خانواده جدیدتان به زمان بیشتری نیاز دارید و باید صبر و تحملتان را بالا ببرید.
#تغییر_جزئی_و_نتیجهی_بزرگ
💠 گاهی بین زن و شوهر سر قضیهای #مشاجره میشود و زن یا مرد به همسرش میگوید: "مطمئنم فلان مطلب را به من #نگفتی" و همسرش نیز با عصبانیت میگوید: "گفتم!" و سر همین قضیه، بگو مگو و مشاجرهی سختی رخ میدهد.
💠 پیشنهاد میشود با یک تغییر جزئی در #الفاظ خود از ایجاد مشاجره و تشدید شدن ناراحتی و عصبانیّت یکدیگر جلوگیری کنید! مثلاً به همسرتان بگویید: "اگر فلان مطلب را گفتی شرمنده من #نشنیدم." یعنی کلمهی "شرمنده نشنیدم" را بجای کلمه "نگفتی" به کار ببرید تا همسرتان #عصبانی نشده و فضای زندگی متشنّج نگردد.
💑سیاستهای همسرداری
"لطفا پا توی کفش خانوادهها نکنید...!"
✅اولین قانونی که شما و همسرتان در تلخترین لحظات زندگی مشترکتان باید به آن پایبند باشید، قانون «منع توهین» است.
👈 نه شما و نه شریک زندگیتان، حتی در بدترین لحظات و در اوج عصبانیت هم حق ندارید به خانواده هم توهین کنید و از بدگویی به خانواده هم به عنوان راهی برای کنترل شریک زندگی یا انتقام گرفتن از او استفاده کنید.💜💜
#حریم_خصوصی
💠 زندگی زناشويی مثل تئاتر است:
👥 مردم، صحنهی زيبا و آراستهی آن را میبينند؛
🔺درحالی که زن و شوهر با پشت صحنهی درهم ريخته و پرماجرای آن سر و کار دارند.
🔅 پس هرگز اجازه ندهید کسی از خارج از صحنه درباره زندگی شما اظهار نظر کند
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #منیر #پارت29 💜💜 باید اعتراف کنم خودم با دیدن فضای خونه خشکم زد … انقد همه چی
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت30
💜💜
نرگس که تا اون لحظه کپ کرده بود تازه زبون باز کرد و با لحن بامزه ای گفت حیف که دست و پام بسته ست وگرنه الان یه چیزی میگفتم سه تاییمون کف زمین و از خنده گاز میگرفتیم …
از حرفی که نرگس زد خنده ام گرفت منظورش از اینکه دست و پام بسته ست من بودم که بهش سفارش کرده بود کم چرت و پرت بگه .
فرزین که متوجه منظور نرگس نشده بود گفت یعنی چی دست و پات بسته ست ؟؟
نرگس نگاهی بهم انداخت و با شیطنت گفت از دوست دخترت بپرس .
با خنده گفتم یه دقیقه نمیتونی آروم بگیری نه ؟؟
نرگس که معلوم بود داره میمیره شروع کنه به چرت و پرت گفتن گفت نه والا نمیتونم تو میتونی آروم بگیری ؟؟
فرزین خندید و گفت نیره چیکارش داری ولش کن بابا بزار راحت باشه …
نرگس با هیجان گفتم ببین راست میگه دیگه ولم کن چیکار داری بزار راحت باشم بزار رها باشم مگه اسیر آوردی ؟؟
از دست نرگس دیگه داشتم منفجر میشدم از خنده واقعا دیوونه بود و عاشق مسخره بازی …
با خنده گفتم خیله خب آزاد باش ولی فرزین گفته باشم این آزاد باشه کار دستمون میده هااا …
نرگس سریع گفت نه نترس خراب کاری نمیکنم همین که بزاری راحت حرف بزنم عالیه …
_خیله خب حرف بزن …
نرگس : آخیییییش راحت شدم داشتم خفه میشدم میشه بریم طبقه بالا هم ببینیم ؟؟
فرزین : آره بریم اصلا اتاق ها بالاست باید وسیله هامون و بزاریم بالا .
سه تایی از پله ها بالا رفتیم هر پله ای که بالا میرفتیم نرگس یه چیزی میگفت …
دیگه بیخیال شده بودم و گذاشته بودم هر چی میخواد بگه …
یک شهروند شیرازی با پلیس ۱۱۰ تماس گرفت و با شیوه ای خاص مشکل خود را عنوان و از پلیس درخواست کمک کرد.
این شهروند در تماس با ۱۱۰ گفت: سلام، ببخشید بیرون بر، چلوکباب می خواهم با نوشابه!، کاربر ۱۱۰ اعلام می کند: "شما با ۱۱۰ تماس گرفته اید و چلوکباب می خواهید؟ "
وی در ادامه این تماس تلفنی می گوید: بله، بله، از دیشب تا حالا چیزی نخورده ام و گشنه ام.
کاربر پاسخ می دهد: آیا شما نمی توانید صحبت کنید و فرد دیگری در کنار شما است؟
امداد خواه پاسخ می دهد: "بله، بله".
در این لحظه کاربر پلیس ۱۱۰ که متوجه موضوع می شود، از او می پرسد: "متوجه شدم، مشخصات و آدرس را بفرمایید".
فرد امداد خواه نیز آدرس خود را اعلام می کند.
در پایان کاربر ۱۱۰ از امداد خواه سوال می کند که "خانم چند نفر هستند، با عدد اعلام کنید. مسلح به سلاح سرد یا گرم هستند؟" و پاسخ می شنود که " نه، نه من خیلی گرسنه هستم، فقط سریع بفرستید."
کاربر ۱۱۰ به امداد خواه اعلام می کند: "بسیار خوب، منتظر باشید" و ...
مراتب به سرعت به کلانتری حوزه استحفاظی آن محل اعلام و اکیپی از مأموران انتظامی برای بررسی موضوع اعزام می شوند.
مأموران در بررسی های اولیه متوجه بروز اختلاف خانوادگی شدید بین خانم تماس گیرنده با شوهرش می شوند و با تکمیل صورتجلسه، اقدامات بعدی برای معرفی این افراد به مرکز مشاوره و مددکاری معاونت اجتماعی برای حل مشکلشان را انجام می دهند.
در بررسی های بعدی مشخص می شود که خانم تماس گیرنده با تلفن ۱۱۰، به دلیل ترس و واهمه از شوهرش به این شیوه با تلفن ۱۱۰ تماس و پلیس را به یاری می طلبد.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #منیر #پارت30 💜💜 نرگس که تا اون لحظه کپ کرده بود تازه زبون باز کرد و با لحن ب
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت31
💜💜
آخرین پله رو که بالا رفتیم یه راهروی ده دوازده متری رو به رومون بود که انتهای راهرو یه سالن خیلی بزرگ بود که یه دست مبل چیده شده بود و سمت راست سالن یه تراس بزرگ بود و سمت چپ سه تا اتاق که درش بسته بود …
فرزین : این سه تا اتاق همشون تکمیله یکیش برای من و تو یکیشم برای نرگس …
نرگس با خنده گفت اونی که وان داره مال من .
فرزین خندید و گفت هر سه تا اتاق مستره حموم دستشویی داره …
بعد در اتاقها رو یکی یکی باز کرد و گفت اینم از اتاقها …
هر سه تا اتاق واقعا بینظیر بودن تو هر اتاق یه سرویس خواب چوبی بود که هر سه تاییشون حالت سلطنتی داشت و دراور و یه مبل تکی با یه کتابخونه جمع و جور وسیله هایی بود که تو هر اتاق خواب چیده شده بود …
فرزین رو به من گفت کدوم اتاق مال نا باشه ؟؟
_فرقی نمیکنه هر سه تاش خوبه .
نرگس : ولی من اتاق اولی و برمیدارم .
فرزین : باشه اتاق اولی برای تو من و نیره هم اتاق آخری و برمیداریم حالا بیاید بریم پایین تا بگم احمد چمدونهامون و بیاره بالا .
♡♡♡