#رمان_جانان_من
#پارت۲۲
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
احساس شکسته شدن میکردم.
از اینکه این حس لطیف و عاشقانه یکدفعه ای از بین رفت خیلی ناراحت شدم.
چند قدمی که از خانه شان دور شدم صدای قدم های کس دیگری را کمی دور تر شنیدم.
سعی کردم آرامشم را حفظ کنم و استرس نداشته باشم.
به بهانه بستن بند کفش هایم آرام روی زمین نشستم و خودم را مشغول نشان دادم.
زیرچشمی نگاهی به پشت سرم انداختم،
با دیدن چهره ی حیدر جا خوردم و به سمت او برگشتم.
خجالت میکشیدم بپرسم چرا دنبالم آمده اما باید دلیلش را می فهمیدم.
نرگس: ببخشید جایی تشریف میبرین؟
با بنده امری دارین؟
آرام و شمرده گفت: واقعیتش نگرانتون شدم چون شیشه دستتون رو برید.
خواستم به جبران کمکی که بهم کردین اونروز ،تا دم منزلتون مراقب باشم حالتون بد نشه.
توی دلم گفتم: (نمیخوام واسه جبران اونروز بیای. یه وقت فاطمه جونتت ناراحت نشه اومدی دنبال یه غریبه.
اصنننن دیگه نمیخوام ببینمت. با این قیافه مهربونه لعن*تی)
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خیلی ممنونم، احتیاجی به جبران نیست. بفرمایید به مراسمتون برسین. خودم راه رو بلدم و میتونم برم.
حیدر: به هرحال بنده تصمیم رو دارم.
شما به راهتون ادامه بدین.
بنده هم به راهم ادامه میدم.
قیافه اش را شبیه بچه های بازیگوشی کرده بود که حرف، حرف خودشان بود.
خنده ام گرفته بود، سری تکان دادم.
گفتم: باشه هرطور راحتین.
ادامه بدین.
حیدر: بله چشم خیلی ممنون.
احساس خوشایندی داشتم از اینکه نگرانم شده بود، اما وقتی یاد چهره دختری که او را عزیزم صدا می زد می افتادم گُر میگرفتم.
نقشه ای به ذهنم رسید، لبخند مرموزی زدم و شروع کردم به دویدن.
سرعتم را لحظه به لحظه زیادتر میکردم تا او کم بیاورد و دیگر پشت سرم نیاید.
اما انگار از این حرفها پرروتر بود.
سر کوچه مان که رسیدم نفسم بند آمد کمی خم شدم و نفس های عمیق و آرام کشیدم.
خوشحال بودم از اینکه جا مانده و نتوانسته پشت سرم بیاید.
نفس نفس زنان و در حالی که قفسه سینه اش به شدت بالا و پایین میرفت سر کوچه رسید.
از حالی که داشت ترسیدم.
انگار او هم ترسیده بود که اتفاق بدی افتاده باشد و به این دلیل است که فرار میکنم.
چند لحظه که گذشت بلند شدم و چند قدم به سمتش برداشتم.
نرگس: میگم که... حالتون خوبه؟
.
.
.
#رمان_جانان_من
#پارت۲۳
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
نفس هایش کم کم ریتم آرام تری به خود گرفت.
چشمانش را باز و بسته کرد و گفت: من خوبم
شما خوبین؟ چیزی شد که دویدین؟
خجالت میکشیدم از اینکه دلیل دویدنم را برایش بازگو کنم.
میدانستم گونه هایم از خجالت رنگشان سرخ شده.
سرم را پایین انداختم و گفتم:
ببخشید که نگران شدین. حقیقتش حوصلم سر رفته بود گفتم زودتر برسم خونه.
و از طرفی ام میخواستم شما ادامه ندین مسیرو و برگردین خونتون که همسرتون هم نگران نشن.
چشمانش از تعجب گرد شد و درشت از همیشه به چشم می آمد.
حیدر:همسرم؟ آهااا منظورتون فاطمه خانومه، ایشون خواهرم هستن بزرگوار.
خیلی متشکرم ورزش خوبی بود اجبارا.
لبخند روی صورتش نقش بسته بود.
از اینکه فهمیدم فاطمه همسرش نیست در پوست خود نمیگنجیدم. از طرفی نمیتوانستم خوشحالی ام را نشان دهم.
لبخندی به پهنای صورتم زدم. انگار تک تک سلول های بدنم داشتند لبخند می زدند و خوشحال بودند.
نمیتوانستم به روضه برگردم پس ناچارا دل به خداحافظی کردن دادم.
نرگس: خدا حفظشون کنه. من میرم دیگه با اجازتون شما هم برین به مراسمتون برسین.
حیدر:خدا شمارو هم حفظ کنه،. التماس دعا. بفرمایید.
نرگس: خدانگهدارتون.
راه افتادم و به طرف خانه رفتم. تا وقتی که در را باز کردم همچنان سر کوچه ایستاده بود.
هر لحظه از هیجان قلبم میخواست از قفسه سینه ام بیرون بزند.
من عاشق شدم. آن هم چنین عشقی که آخرش را نمیدانم.
اما حاضر نبودم پا پس بکشم، هرچه که هست عشق قشنگی است.
دوست داشتم بدانم او چه حسی نسبت له من دارد.
عشقم یک طرفه نیست؟
او هم مرا دوست دارد؟
.
.
30_ahd_01.mp3
1.82M
سلام امام زمان🥰❤️
آغاز روزم رو با سلام و صحبت باشما آغاز میکنم آقای خوبی ها
.
.
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
#قرآن_بخوانیم❤️
⚘️ای پیامبر آنچه از کتاب (قرآن) به تو وحی شده است تلاوت کن».⚘️
کهف/سوره۱۸، آیه۲۷
#قرآن
#هرروز_یک_صفحه
#ثواب
#نشر_حداکثری
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام :
مَن نامَ عَن عَدُوِّهِ أنبَهَتهُ المَكايِدُ .
آن كه در برابر دشمنش به خواب غفلت فرو رود، نيرنگها او را بيدار مىكند.
📚غرر الحكم : ح ۸۶۷۲
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
.
.
امروز مسابقه داریمااا
چشماتون به کانال باشه
چون هرروز مسابقه داریم
و اولین پاسخ درست
برندس🎁
.
.
هدیه فعال های کانال💪
.
.
برنده مسابقه
آیدی زیر هستن👇
@raziazo
اولین نفری که درست حدس زد🎁
.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمان
#دوشنبه های امام زمانی
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
#رمان_جانان_من
#پارت۲۴
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
بعد از به خانه آمدن مادرم ناهار و بعد شاممان را خوردیم و آلارم گوشی ام را برای صبح تنظیم کردم و خوابیدم.
....
با صدای آلارم تلفنم از خواب بیدار شدم.
برای پیاده روی آماده شدم و دعا کردم که امروز هم حیدر را سر راهم ببینم.
مانتوی بلندی پوشیدم و روسری بزرگی هم سرم کردم. میخواستم امروز اگر اتفاقی دیدمش،حسابی به چشمش بیایم.
نگاهی به خودم داخل آینه انداختم.
زیر لب زمزمه کردم: به به برازندتونه حاج خانوم ،...خخخ
کیف کوچکی روی شانه ام انداختم و بعد از خوردن صبحانه و خداحافظی با پدر و مادرم از خانه بیرون آمدم.
انگار پدر و مادرم هم از تغییر ناگهانی ظاهرم تعجب کرده بودند اما با لبخند زدن واکنششان را نشان دادند.
عمدا مسیر پیاده روی ام را نزدیک خانه شان انتخاب کردم، تا شاید او را امروز هم ببینم و روزم حسابی بخیر شود.
چند قدمی مانده بود که از مقابل خانه شان بگذرم. بند کفشم را باز کردم و چند لحظه ای خودم را مشغول کردم، امیدوار بودم که خانه باشد و الان بیرون بیاید.
با صدای باز شدن در لبخند روی لبانم جا خوش کرد. زیر چشمی نگاهی به شخصی که در چهار چوب در ایستاده بود کردم.
با دیدن پدرش که میخواست ماشینش را بیرون بیاورد لبخند روی لبم خشک شد و بعد از بستن بند کفشم از جایم بلند شدم و مسیرم را ادامه دادم.
از کنار در خانه شان که رد شدم صدای حیدر به گوشم خورد.
حیدر: شما برید بابا جان من پیاده میرم.
خودم درو میبندم. یاعلی.
با صدای حرکت ماشین سرم را برگرداندم که ببینم او هم رفته است یا نه.
در بسته شده بود اما او گفته بود که پیاده می رود، دلم میخواست بیشتر منتظر بمانم اما نمی خواستم بفهمد که دلم را برده است.
برگشتم و اینبار به سمت خانه مان حرکت کردم. به این امید که در راه بازگشت او را ببینم.
از کنار در خانه شان آرام عبور کردم.
با صدای بسته شدن در صدای آشنای دیگری هم به گوشم خورد.
حیدر: سلام علیکم بزرگوار، روزتون بخیر.
لبخند زدم در دلم میگفتم که با دیدن تو روزم خیرتر شد.
نرگس:سلام روز شمام بخیر.
حیدر: دستتون بهتر شد؟
آنقدر غرق در او بودم که از دیروز یادم رفته بود که دستم بریده و زخمی شده.
نرگس: بله..بله خوبه خداروشکر.
حیدر: خب الحمدلله، سلام بنده رو برسونید خدمت خانواده محترمتون.
نرگس:بله چشم، شما هم..چیزه.. برسونید.
ببخشید شمام سلام برسونید.
لبخندش داشت تبدیل به خنده می شد که خودش را کنترل کرد.
دلم میخواست سرم را به دیوار بکوبم چرا باید جلوی کسی که عاشقش شدم اینجوری تپق بزنم.
حیدر:بله چشم چشم سلامتون رو میرسونم.
با اجازتون.خدانگهدار
نرگس:ممنون خدانگهدار.
آرام دستم را به پیشانی ام کوبیدم.
از این بهتر نمی شد. پاک آبروم رفت.
دلم میخواست همانجا روی زمین بشینم و گریه کنم.
ناچارا به راهم ادامه دادم. می دانستم هنوز خیلی از من فاصله نگرفته است.
.
.
30_ahd_01.mp3
1.82M
سلام امام زمان🥰❤️
آغاز روزم رو با سلام و صحبت باشما آغاز میکنم آقای خوبی ها
.
.
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
#قرآن_بخوانیم❤️
⚘️ای پیامبر آنچه از کتاب (قرآن) به تو وحی شده است تلاوت کن».⚘️
کهف/سوره۱۸، آیه۲۷
#قرآن
#هرروز_یک_صفحه
#ثواب
#نشر_حداکثری
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
♡
✨️فرازی از صحیفه سجادیه✨️
اِرحَمْ تَضَرُّعنا الیک، و اغنِنا اذ طَرَحنا اَنْفُسَنا بینَ یدَیْک. (دعای 11)
خدایا؛ بر زاری و تضرع ما به درگاهت رحم کن، و چون خودمان را به تو سپردهایم، بینیازمان کن
الهی آمین🤲
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
♡
هدیه برنده دیروزمون🎁
.
.
مبارکشون باشه
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
🟢حدیث_روز 🟢
امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام :
- للحسنِ عليه السلام - : إنَّما قَلبُ الحَدَثِ كَالأَرضِ الخالِيَةِ ما اُلقِيَ فيها مِن شَيءٍ قَبِلَتهُ فَبادَرتُكَ بِالأَدَبِ قَبلَ أن يَقسُوَ قَلبُكَ، وَيشتَغِلَ لُبُّكَ .
در وصيّت به فرزندش حسن عليهالسلام ـ: همانا دلِ جوان، مانند زمينِ كشت ناشده است. آنچه در آن افكنده شود، مىپذيرد. از اين رو، پيش از آن كه دلت سخت گردد و خِردت سرگرم شود، به تربيت تو همّت گماشتم.
📚نهج البلاغة : الكتاب ۳۱ .
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
🔴سوال مسابقه 🔴
تنها سورهای که به زبان حال بندگان نازل شده، کدام است؟؟؟
پاسخ خودتون رو به ایدی زیر ارسال بفرمایید👇
@creation128
⏰️مهلت ارسال پاسخ تا ساعت ۱۷:۰۰⏰️
.
.
اولینپاسخ درست برنده میشه
چون رقابت بین فعال های کانال هست🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افزایش رزق و روزی
دعایی برای ثروتمند شدن💰
.
.
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
راهکار آیتالله بهجت برای حل مشکل ازدواج❣️
از حضرت آیت الله بهجت (رحمه الله علیه) منقول است:
دخترانی که میخواهند ازدواج کنند و همسر دلخواهی به خواستگاری آنان نیامده است، نماز جعفر طیار (ع) بخوانند و پس از آن دعای که در زادالمعاد مجلسی آمده (این دعا از امام جعفر صادق (ع) توسط مفضل بن عمر روایت شده و در مفاتیح در ضمن نماز جعفر طیار ذکر شده است) خوانده شود و بعد از آن به سجده رود و تلاش کند که حتما گریه کند گرچه به مقدار کم و همین که چشمش را اشک گرفت حاجتش را از خدا بخواهد؛ و این اعمال را تا زمانی که حاجتش روا شود انجام دهد.
«اللهم اَغنِنی بِحلالِکَ عَن حَرامِک و بِطاعَتِکَ عَن مَعصیتِک»؛ «خدایا مرا بی نیاز کن با حلالت از حرامت و با فرمانبرداری ات از نافرمانیت». برخی از بزرگان توصیه کرده اند این دعا ۱۱۴ مرتبه در یک مکان مقدس مانند مسجد یا زیارتگاه خوانده شود.
منبع:بهجت الدعا📚
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
30_ahd_01.mp3
1.82M
سلام امام زمان🥰❤️
آغاز روزم رو با سلام و صحبت باشما آغاز میکنم آقای خوبی ها
.
.
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
#قرآن_بخوانیم❤️
⚘️ای پیامبر آنچه از کتاب (قرآن) به تو وحی شده است تلاوت کن».⚘️
کهف/سوره۱۸، آیه۲۷
#قرآن
#هرروز_یک_صفحه
#ثواب
#نشر_حداکثری
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5