#توبه_از_گناه
#پیامبر_اکرم_صلی_الله_علیه
شیخ صدوق می نویسد:
روزی معاذ بن جبل به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و با چشمانی اشکبار عرضه داشت: یا رسول اللَّه! جوانی زیبا بیرون خانه شما ایستاده و زار زار گریه می کند و می خواهد به حضور شما برسد.
حضرت فرمود: او را نزد من بیاور! جوان با همان حالت گریان داخل شد و سلام کرد.
پیامبر علت گریه اش را پرسید. گفت: یا رسول اللَّه! گناهان بزرگی مرتکب شده ام که شاید خداوند هیچ گاه مرا نیامرزد. حضرت با ناراحتی فرمود:
«وَیحَک یا شابُّ ذُنُوبِک اعْظَمُ امْ رَبُّک؛»
وای بر تو ای جوان! آیا گناهان تو بزرگ تر است یا پروردگارت؟
گفت: ای پیامبر! پروردگارم از همه چیز بزرگ تر است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا مرا به یکی از گناهانت خبر نمی دهی؟
او گفت: یا رسول اللَّه! من هفت سال بود که نبش قبر می کردم و بعد از بیرون آوردن مرده ها کفن آنان را می ربودم تا اینکه دختر جوانی از انصار مرد. من آن شب بعد از نبش قبر وی کفن او را دزدیدم و عریان رهایش کردم. در آن حال، شیطان مرا وسوسه کرد و من به عمل شنیع زنا مرتکب شدم.
هنگامی که گورستان را ترک می کردم، آوازی از آن مرده شنیدم که تمام وجود مرا تحت تأثیر قرار داد و آن صدا این گونه مرا ندا داد: ای جوان! وای بر تو از روز قیامت، هنگامی که خداوند مرا و تو را احضار خواهد کرد. کفن مرا ربودی و از قبر بیرون آوردی و مرا ناپاک رها کردی!
یا رسول اللَّه! من با این اعمال ننگین گمان نمی کنم که هرگز بوی بهشت را استشمام کنم.
ادامه دارد...👇