eitaa logo
هم نویسان
286 دنبال‌کننده
150 عکس
29 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
پویش روایت‌نویسی «» (3) انتخاب را انتخاب کنیم | محمود رنجبر وقتی این روزها تبلیغات منفی برای شرکت نکردن در انتخابات و شور و هیاهوی نامزدهای انتخابات را می‌بینم یاد اولین انتخابات انجمن‌های علمی در دانشگاه خودمان می‌افتم. قرار بود برای اولین بار انتخابات برگزارشود و برای هر رشته. سه تا پنج نفر انتخاب شوند. علیرغم تبلیغات معاونت دانشجویی برای مشارکت در انتخاب شورای مرکزی انجمن علمی دانشجویان میلی برای ثبت نام نداشتند. بچه‌ها می‌گفتند مشارکت ما تاثیری در پویایی وضعیت و تغییر سرنوشت ما ندارد قرار شد مدرسان در کلاس با بچه‌ها پیرامون اهمیت انتخابات صحبت کنند. در دو هفته مانده به انتخابات با دانشجویان گروه صحبت کردم اینکه حضور شما یعنی به دست گرفتن حل مسأله و حضور در اجتماع شما مختار هستید سکون یا تغییر را انتخاب کنید اگر وارد آسانسور شوید و کلید طبقه مورد نظرتان را انتخاب نکنید یا باید منتظر کسی دیگر باشید که برایتان تعیین تکلیف کند یا اصلا تغییر در جایگاه شما پدید نمی‌آید. بچه‌ها از وضعیت کلان کشور ناراحت بودند. گفتم حق دارید اما برنامه ریزی برای بهبود وضعیت اقتصادی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی باید از هسته‌های به ظاهر کوچک شروع شود. اگر ما خواهان بهبود نباشیم نباید انتظار داشته باشیم دیگران برای ما کاری کنند. خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر اینکه آن قوم خودشان بخواهند پس بهترین دستاورد شخصی حضورتان در عرصه انتخاب بالا رفتن آستانه تحمل و همفکری و اجتماعی شدن است. در آن نیمسال رقابتی سخت بین دانشجویان ایجاد شد. سه نفر از دانشجویان گروه ما با ائتلاف توانستند رأیی بالا به دست آورند. آنان با مشارکت سایر دانشجویان در آن سال دو همایش ملی برگزار کردند ده‌ها سخنرانی توسط استادان برجسته را تدارک دیدند. امسال بعد از چند سال از فراغت از تحصیل آن دانشجویان پرکار و با برنامه و البته مؤسس انجمن علمی متوجه شدم هر سه نفر نامزد دوازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی شدند. آنها انتخاب را انتخاب کردند. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (4) شما حق انتخاب دارید | محمود رنجبر دوست استرالیایی من مارتین دانشجوی پسا دکترای جامعه شناسی دانشگاه ملبورن هفته گذشته مهمانم بود برای اولین بار بود که به ایران می‌آمد. می‌گفت نگاه من به ایران منفی بود بنابراین برای آشنایی بیشتر و فرو ریختن ترسم چند کتاب درباره سفر به ایران خواندم می‌خواستم بیشتر از مراوده با ایرانیان بدانم به ویژه بحث داغ انتخابات. بعد از حضور در ایران و شرکت در چند نشست خانگی نامزدهای انتخابات به این نتیجه رسیدم که کارتل‌های بزرگ خبری برای عدم مشارکت مردمی ایران آب در هاون می‌کوبند انتخابات ایران متعلق به توده‌های مردم است نه سران اتو کشیده احزاب در اینجا مردم حق انتخاب دارند آنان حق خود را می‌شناسند در حالی که مردم استرالیا چیزی به نام حق برایشان متصور نیست. این احزاب هستند که به جای آنان فکر می‌کنند و حرف می‌زنند وقتی تو در انتخاب شرایط نقش داشته باشی برای حفظ یا ارتقای آن جانت را فدا می‌کنی مردم در سال 57 جمهوری اسلامی را در برابر نظام پادشاهی انتخاب کردند و برای حفظ این انتخاب خود هشت سال بطور مستقیم با صدام جنگیدند و 45 سال به صورت غیر مستقیم در جنگ هستند. زندگی بشر جنگ است جنگ انتخاب‌ها انتخاب خیر و شر مهم آن است که حضور داشته باشی وگرنه فرقی با سنگ و چوب نخواهی داشت. به مارتین گفتم مردم ایران را خوب شناخته‌ای!!! عکسی از انتخابات استرالیا نشانم داد که حال و روز این روزهای انتخابات ماست. باقی حرفهایم را این عکس خواهد گفت: سیاستمداران بد را مردم خوبی انتخاب می‌کنند که رای نمی‌دهند. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (5) رای ندادن چه فایده‌ای داره؟ | محمد کرمی‌نیا بعد از این‌که نیم‌ساعت وقت گذاشت تا من رو از رأی دادن منصرف کنه؛ با تمسخر می‌گه تو کدوم کشوری رهبرش انقدر التماس می‌کنه به ملت که بیاین رأی بدید؟! می‌گم این اسمش التماس نیست؛ اسمش تبیینِ حقِ شهروندی برای تداومِ جنبهٔ «جمهوری» در یک کشوره. تبیینی با تاکید بر سابقه و آثارِ این مشارکت. مگه شما نمی‌گفتید این شخصِ رهبری یک دیکتاتوره؟ من سؤالت رو جورِ دیگه‌ می‌پرسم؛ کدوم دیکتاتوری به ملتِ خودش اصرار می‌کنه که بیاین بصورتِ مستقیم در انتخابِ افرادِ تصویب‌کنندهٔ قوانینِ تاثیرگذار در کشور مشارکت کنید؟! کما این‌که در دنیا کم‌سابقه‌س که حکومتی خودش رو به رأی بذاره و نظامِ فعلیِ ایران این‌کارو کرده؛ با مشارکت. مشارکتی که مثلِ الگویِ توسعهٔ مدنظرِ شما در اسلامِ لیبرال [ترکیه] جنبهٔ اجباری و جریمه‌زا نداره و بر جنبهٔ تاثیرگذاریِ اجتماعی از سمتِ مردم تاکید می‌کنه. مشارکت در تداومِ قوانینِ خوب و حجامتِ زالوصفت‌هایِ تشنهٔ سِمَت از چرخهٔ قدرت، با یک «انتخاب»، نه چشم‌بسته یا از رویِ عناد. شما که این‌همه ادعایِ آزادی‌طلبی دارید؛ چرا برای محروم کردنِ من از حقِ خودم [که زمینه‌سازِ حقِ اعتراض و انتقادِ منه] تلاش می‌کنید؟ «رأی ندادن» چه تبیینی نیاز داره؟ من بخش‌هایی از لزومِ این مشارکت رو گفتم. حالا بگو «رأی ندادن» چه فایده‌ای داره؟ چیزی نگفت و آرام آرام از من فاصله گرفت. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (6) طعم آزادی و انتخاب در سطح ملی | آمنه عسکری منفرد موقع انتخابات که می‌شود، رأی‌اولی‌ها که اولین‌بار است وارد یک صحنه‌ مهم سیاسی می‌شوند و می‌بینند که نظرشان در سرنوشت جامعه و مملکت تاثیرگذار است، بسیار خوشحال و هیجان‌زده می‌شوند! حق هم دارند، چون اولین‌بار است طعم آزادی و انتخاب در سطح ملی را تجربه می‌کنند! رفیق رأی‌اولی! امروز همه‌ی کشور به حضور و انتخاب خوب و آگاهانه‌ی تو نیاز داره! این‌بار نظر تو هم مستقیم در سرنوشت تک‌تک افراد ملت تاثیرگذار است! این روزها چشم همه‌ی دنیا، خصوصا استکبار جهانی به انتخاب من و توست! مطمئن باش حضور در پای صندوق رأی و انتخاب درست ما، یک‌بار دیگر دشمن را ناامید می‌کند! پس با قدرت، از آزادی و حق‌ انتخابت استفاده کن! @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (7) اینجا خانمها حق رای ندارن! | آمنه عسکری منفرد وقتی برق می‌رود، آب هم قطع می‌شود! این اوضاع یک ساختمان شیک در محله تجریش در تهران است. آن هم در یک برج ده طبقه که ظاهرش در خیابان اصلی کنار میدان، مردم را می‌فریبد و احوالات درونش ظاهراً خود ساکنین را. یک شب که همراه خانواده، منزل یکی از این برج‌نشینان مهمان بودیم، با این موضوع روبرو شدیم. آن شب قبل از شام با خانم میزبان و چند تا از خانم‌های مهمان در مورد انتخابات صحبت می‌کردیم. بحث بسیار داغ شده‌بود که؛ خانم میزبان گفت: «من که رأی نمی‌دم. کسی رو نمی‌شناسم. اصلا یک رأی من چه فایده داره؟» گفتم: «این چه حرفیه! این حق طبیعیه هر شهرونده که برای حل مسائل مهم کشور نماینده داشته باشه و راهش شرکت در همین انتخاباته. خب! اگر کسی را نمی‌شناسی، تحقیق کن!» دو نفر از خانمها حرف من را تایید کردند، ولی خانم صاحب‌خانه که مشغول آماده‌کردن وسایل پذیرایی شام بود، هنوز مخالف بود که یک‌دفعه برق رفت. چند لحظه همه‌جا سکوت شد و همان لحظه، دختر کوچک یکی از مهمان‌ها شروع به گریه کرد. مهمان‌ها در همان شرایط روی صندلی‌های کنارشان نشستند. کم‌کم نور چراغ‌قوه موبایل‌ها، اوضاع را کمی آروم کرده بود که یکی از بچه‌ها آب خواست. خانم میزبان رنگ‌به رنگ شد، چون آب خنک یخچال ساید خانه‌ی مدرنشان، به برق وصل بود و بدون برق، حتی یک قطره آب خوردن هم در خانه پیدا نمی‌شد. یک نفر از مهمان‌ها هم در سرویس بهداشتی مشغول شستن دست‌هایش بود که برق رفته بود و آب هم قطع شده بود. همین موقع پسر صاحب‌خانه که از تاریکی می‌ترسید با صدای بلند از اتاق بازی بیرون دوید و با صدای بلند شروع به گریه کرد و گفت: «مامان! دوباره برق رفت. من از تاریکی می‌ترسم...» در این اوضاع، مهمان‌ها تلاش می‌کردند با خونسردی شرایط را آرام کنند و با نور چراغ‌قوه موبایل‌ها، با بچه‌ها شوخی می‌کردند. تنها کسی که از این اوضاع خوشحال بود، دختر کوچک من بود که تلاش می‌کرد با دست‌هایش سایه‌هایی با شکل‌های مختلف روی دیوار درست کند و این اوضاع همه مهمان‌ها را به خنده واداشت. خانم میزبان که یکی از دوستان نزدیک من بود، خیلی ناراحت و خجالت‌زده شده بود و نمی‌دانست چه کار کند و مرتب از مهمان‌ها عذرخواهی می‌کرد، همسرش هم رفته بود تا زودتر مشکل قطعی برق را رفع کند. با لبخند کنار دوستم رفتم و سعی کردم او را آرام کنم. احساس کردم بغض‌ی به‌اندازه‌ی یک بادکنک در گلویش گیرکرده و حسابی شرمنده شده. آرام به او گفتم: «عزیزم مشکلی نیست! پیش میاد. خودت رو اذیت نکن!» با عصبانیت گفت: «آخه این اوضاع رو ببین. هم برق نیست هم آب! از این وضعیت خسته شدم. این‌بار اول نیست که با این مشکل مواجه می‌شیم.» گفتم: «حالا چیزی نشده، لابد چند دقیقه بعد آب وصل میشه، شاید مشکلی پیش اومده...» با ناراحتی ادامه داد: «نه! اینجا برق که می‌ره، آب هم قطع میشه! چندتا برج کنار ما هم همین اوضاع را دارن. ولی موتور برق دارن برای این شرایط. مدیر برج ما، خیلی آدم بی‌مسئولیتیه! اصلاً متوجه نمی‌شه که باید این مسائل رو برای ساکنین حلّ کنه. ما که طبقه‌ی پنجم هستیم، از این وضعیت همیشه اذیت میشیم. چون آب با پمپ به طبقات بالا می‌رسه و با قطع برق، آب هم قطع میشه اما ایشون چون ساکن طبقه‌ی اول هستند، مشکل ما رو درک نمی‌کنن.» گفتم: «خوب عزیزم! این مشکل چاره داره، شما می‌تونی در جلسات ساختمان شرکت کنی و اون رو مطرح کنی، اگر هم قبول نکردن فکر یه مدیر جدید باشین.» خانم میزبان که انگار خیلی دل پری داشت، گفت: «ای بابا! همسر من خاطر شغلش نمی‌تونه در جلسات شرکت کنه و معمولا ما از طریق نامه، مسائل رو مطرح می‌کنیم، که اون هم تا حالا حلش نکرده» گفتم: «خب! شما خودت در جلسه شرکت کن. اصلاً با ساکنین طبقات بالا هم‌صحبت کن و مشکل‌تون رو مطرح کن. این‌طوری رأی بیشتری به نفع‌تون جمع می‌شه و مدیر مجبور می‌شه که حتماً یه راهی پیدا کنه» خانم میزبان آه از نهادش برآمد که: «ای بابا! این‌جا توی این برج باکلاس بالاشهری، خانم‌ها حق رأی ندارن. باورت می‌شه!» این‌بار من هم مثل خانم میزبان حسابی ناراحت شده بودم. با خودم فکر کردم واقعاً اگر در جامعه هم خانم‌ها حق رأی نداشته باشند چه اوضاعی پیش می‌آید، حتماً همه خانم‌ها اعتراض می‌کنند تا حق طبیعی خودشان را به عنوان یک شهروند به دست بیاورند، درست مثل چند سال قبل در همین اروپایی که دم از آزادی و حقوق زنان می‌زند ولی موقع انتخابات به خانمها حق رأی تعلق نمی‌گرفت و زن‌ها برای گرفتن این حق طبیعی سال‌ها جنگیدند.
راستی چرا الان که در ایران آزاد ما، هم خانمها و هم آقایان حق رأی دارند بعضی‌ها خیلی آسان از حق طبیعی خودشان می‌گذرند و می‌گویند که ما رأی نمی‌دهیم. همین جملات در ذهنم می‌چرخید و به خانم میزبان پیشنهاد کردم حتماً با خانم‌های همسایه جلسه‌ای بگذارد و از آنها بخواهد نسبت به این موضوع اعتراض کنند تا حق رأی خودشان را پس بگیرند و یا حداقل بتوانند یک نماینده خانم برای جلسات ساختمان انتخاب کنند که در جلسات حق رأی داشته باشد، با این شرایط حتماً برخی مشکلات ساختمان بهتر حل می‌شود، چون بعضی مسائل هستند که خانم‌ها بیشتر با آن سروکار دارند و برای حل آنها راه‌حل‌های بهتری هم ارائه می‌دهند. به نظرم این اتفاق باعث شد دوستم در مورد شرکت در انتخابات هم جدی‌تر فکر کند و تصمیم درستی برای حضور و استفاده از حق مسلّم خود بگیرد. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (8) تو هم ستاره شو! | آمنه عسکری منفرد به این عکس‌ها خوب نگاه کن! ستاره‌های اسفندماهی آسمان انقلاب اسلامی مانند همه‌ی شهدای انقلاب، مسیر پیشرفت و سربلندی ایران قوی را برای امروز من و تو نشانه‌گذاری کردند و چشمشان به من و توست! آنها در زمان مناسب، در جای درست تاریخ ایستادند و آگاهانه انتخاب کردند و همین انتخاب موجب جاودانگی‌شان شدند، درست مثل شهدای مدافعان حرم، مثل شهید سلیمانی! امروز هم، زمان انتخاب من و توست که در یازدهم اسفند با حضور پای صندوق‌های رأی، با انتخاب آگاهانه به دنیا ثابت کنیم که ایرانی آگاه و هوشیار است و همیشه پای انتخاب‌های صحیح و انقلابی می‌ماند تا انقلاب و آرمانهایش بماند. رفیق رأی اولی! الان وقتشه تو هم «ستاره» بشی و با انتخابت آسمان انقلاب را روشن کنی تا در مسیر رسیدن به قله‌، بیراهه‌ها بهتر دیده بشوند. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (9) انقلابی‌گری یا انقلابی‌نمایی؟ مسئله این است! | آمنه عسکری منفرد وقتی حضور من و تو در پای صندوق‌های رأی انقدر مهم است که سکوهای داخلی و خارجی دشمن آن را رصد و پایش می‌کند، یعنی انتخاب من و تو تأثیرگذار است، سرنوشت‌ساز است👈 پس مهم است انتخاب من و تو چه کسی باشد! رأی به انقلابیگری یا رأی به انقلابی‌نمایی؟ یکی از راههای شناخت اصلح در انتخابات این است که ببینیم؛ کدام کاندید خود را خرج امام و انقلاب می‌کند🤔 چه‌کسی برای ادای تکلیف نسبت به انقلاب وارد صحنه شده و برای ساختن و آبادانی ایران قوی برنامه دارد🤔⁉️ و چه کسی انقلاب و امام را خرج خود می‌کند🤔⁉️ «انقلابی» خود را خرج امام و آرمانهای انقلاب می‌کند و (انقلابی‌نما) امام و انقلاب را فدای منافع خویش می‌سازد... @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (10) به خودمان مربوط است | طیبه فرید تا وقتی درِ یک خانه بسته است هیچ کس نمی‌داند پشت دیوارها و پنجره‌هایش چه خبرست. هرچند هر عقل سلیمی می‌داند به حکم اقتضائات آدمیزادی و مبتنی بر آدابِ دنیا مشکلات با آن قیافه‌ رِندانه کم و بیش سایه‌اش افتاده روی سر زندگی‌ها. خدا در قرار قبلی که هیچکدام الان یادمان نمی‌آید گفته «سین برنامه در دنیا این است که توی مشکلات غوطه بِوَری، تا خودت را جدی بگیری و ببینی من چی خلق کردم! قدرت موتور را ببینی که در یک دقیقه چند هزار دور می‌چرخد! مشکلاتت را بعدا خودم تلافی می‌کنم. تو فقط شکوه خودت را ببین». ما از مشکلات گریزی نداریم. پشت در خانه‌های کوچک و بزرگ این شهر کلی مصیبت‌هاییست که گاه بعضی‌هایشان هیچ جوری حل نمی‌شود. مثل دور از جانتان دردِ بی درمان، مثل زن و مردی که دستِ زور کنار هم نگهشان داشته، مثل بچه‌ی معلولی که زندگیِ آرام زوج جوانی را زیر و روکرده، مثل مریضی گرانِ پدری که رنگ خنده را ماه هاست از لب اهل و عیالش بُرده، مثل برادرهایی که بعد رفتن مادر سر تقسیم ارث باهم کل انداخته وسرسنگینند. اما در همه این مشکلات یک وجه اشتراک وجود دارد. پشت این این درهای بسته، پشت این پنجره‌ها آدم‌هایی زندگی می‌کنند که از اسب افتاده‌اند نه از اصل. یکی آستینش را به دهانش گرفته که صدایش به خانه‌ همسایه و عابرهای توی کوچه نرسد، یکی گوش برادر قُلدر را بی آنکه جار بزند پیچانده و حقّش را گذاشته کف دستش. آدم‌های این شهر برابر با حجم سختی‌ها آبروداری را بلدند. ملتفتند که فقر و بدبختی آدم را از اسب می‌اندازد ولی جار زدن مشکلات توی چشم در و همسایه و توی کوچه و خیابان از اصل. امان از وقتی که بین یکی ازین خانه‌ها، وسط تمام آن مشکلات ریز و درشت، بین آن همه آبروداری یکی بخواهد ساز مخالف بزند وبه جای حل مشکلات، صورت مسئله را پاک کند. و صدای هوارش را به گوش همسایه‌های صد پشت غریبه برساند. برای خانه خراب شدن یک خانواده یکی ازین پسر نوح‌ها بس است. عجالتا پشت در این خانه‌ی بزرگ خبرهائیست که به خودمان مربوط است. صف ما از صف پسر نوح‌ها جداست. ماخیلی مشکل داریم اما به خودمان مربوط است. تو دهنی پسر نوح‌ها و همسایه‌های هفت پشت غریبه باشد برای یازدهم اسفند. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (11) پدران، سرمنشأ شور و حال نوجوانان در انتخابات! | محمدرضا بابایی سال ۸۸ با اتفاقات خاص و عجیبی عجین شده است، یکی از مهمترین اتفاقات آن سال‌ها انتخابات ریاست جمهوری بود، آن زمان من پسری ۱۶ ساله بودم و با اینکه به سن قانونی رأی دادن نرسیده بودم اما با شور و حرارت مناظره‌ها رو دنبال می‌کردم. حتی پا فراتر گذاشته و وارد میدان تبلیغات برای کاندیدای مورد نظر خودم شدم، یادم نمی‌رود در گرماگرم خرداد ماه هم اضطراب بالقوه امتحانات رو داشتم، و هم حرارت انتخابات را. به همراه پدرم مناظره‌ها رو دنبال می‌کردیم، مناظراتی که هنوز هم دست مایه شوخی‌ها و کلیپ‌های فضای مجازی است، خوشبختانه ایشون مثل بعضی از پدران نمی‌گفت پاشو به درس‌هات برس بچه جان؛ نقطه عطف دنبال کردن مناظرات آنجایی بود که، هرکدام انتخاب و کاندیدای مورد نظر خود را داشتیم. چیزی که برایم لذت بخش بود تفاوت نظر در عین حفظ احترام بین خودم و پدرم بود، هر دو با ادله‌ای سعی در قانع کردن طرف دیگر داشتیم البته در آخر هم هیچکدام ادله دیگری را قبول نمی‌کردیم، اما هرگز نشنیدم که پدرم به من بگوید آخه بچه فسقلی تو رو چه به رأی و کاندیدا... رفاقت پدر و پسریمان سر جایش بود، حتی در کری خواندن‌هایمان! انتخابات برای من یادآور همان دورانی است که به همراه پدرم مناظرات را می‌دیدیم، بعدش بحث‌های مفصل دو نفره‌مان شروع می‌شد، اما کار به اینجا ختم نمی‌شد، در دورهمی‌های فامیلی هر یک به نفع کاندیدای مورد نظر خود، تبلیغ و از کارنامه او دفاع می‌کردیم، خلاصه به سهم خود تنور انتخابات را در بین افراد فامیل هم داغ نگه می‌داشتیم. یادمه یکی از اعضای فامیل قائل به رأی دادن نبود اما من و پدرم با وجود تفاوت نظر در کاندیداهای ریاست جمهوری، سعی بر قانع کردن او و خانواده‌اش در راستای شرکت در انتخابات داشتیم، گاهی این تلاش‌ها بی‌فایده اما گاهی هم پر ثمر بود. همه این کارها بدون هیچ آموزشی از سمت نهاد و ارگانی، بلکه خودجوش توسط پدرم در خانه اجراء می‌شد و هدف هم آمادگی من برای حضور در بطن جامعه بود، امروزه با وجود مؤسسات و نهادهای مدعی و متولی، نمی‌دانم نوجوانان امروزی نسبت به انتخابات همچنین شور و حالی دارند یا نه؟ آیا پدران به نوجوانان میدان می‌دهند تا نظراتشان رو ابراز کنند یا نه؟ خانواده‌ها چه مقدار نوجوانان را در انتخابات شریک می‌دانند و با آنها راجع به اهمیت حضورشان صحبت می‌کنند؟ برای من آن دوران شروع حیات سیاسی و بعدها منشأ تصمیمات و انتخاب‌های بزرگ‌تر و مهم‌تری شد. هیچ از یاد نمی‌برم که بعد از اتمام انتخابات، انگار نه انگار ما دو طرف مقابل هم بودیم؛ کاملا مسالمت آمیز شطرنج‌های پدر و پسریمان را بازی می‌کردیم، تکیه کلام‌های کاندیداها در مناظرات رو بهم می‌گفتیم و زندگی پدر و پسری‌مان بی‌مکث جریان داشت و دارد، الحمدلله. راستش را بخواهید هنوز هم دلم برای آن روزها تنگ می‌شود... @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (12) روز امید | آمنه عسکری منفرد تفسیرِ تَبَرِ ابراهیم برای پایان شرک، عصای موسی و بعثت حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه)، دلاوری‌های امام علی (علیه‌السلام)، صلح امام حسن (علیه‌السلام)، خون سرخ امام حسین (علیه‌السلام) در عاشورا و جاری شدن جریان امامت تا غیبت امام عصر و ظهور انقلاب، مقاومت و حماسه، انتظار هستند. شعار پایداری و خط بطلان بر همه کفرها، نفاق‌ها و ظلم‌ها همان معنای «انتظار» است. «انتظار» یعنی در درون تاریکی‌ها و سردی‌ها، به دمیدن سپیده‌دمان چشم داشته باشی و به امیدِ طلوعِ خورشید زندگی کنی؛ در جهان آکنده از ستم و بیداد از شادمانیِ طلوعِ طلیعه‌ی جهانِ سرشار از دادگری لبریز شوی، در زیر سیلابِ خروشان تباهی و فساد برای لحظه‌ای قد خم نکنی، آغوشت را برای تیغِ برّان تهمت‌ها و آشوب‌ها باز کنی و گاه برای حفظ ایمان راسخ در مقابل فتنه‌گران با خون سرخت، شهادت را در آغوش بگیری. انتظار یعنی شعار شورآفرین منتظران، پایداری مقاومان، صلابت پیشگان، شیعیان و مهدی جویانِ تاریخ... از طرفی منتظران امام مهدی (علیه‌السلام) در طولِ تاریخِ انتظار، در طلب تحقق عدالت هستند، عدالتی که کمال بشریت را نوید می‌دهد؛ اما خود دعوت به حماسه، یک اقدام است و انتظار ظهور حماسه‌آفرین و حرکت‌زا است و با سکون مغایر است و اگر با امید به ظهور منجی که پایان بی‌عدالتی درعالم است، همراه باشد، شورآفرین نیز خواهد بود. زیرا امید به خدا موجب رویش و رشد است و انسان امیدوار با تکیه‌بر بازوی توکل و ایمان قدرت می‌یابد و از سستی و ضعف، کاهلی و خفتگی می‌گریزد و با تکیه بر تقوا و دانش به‌دنبال پیروزی حق است. حال اگر این امید در انسان منتظِر، با توحید همراه شود، انسانِ امیدوار در برابر ناملایمات و ناکامی‌ها چون کوه استوار می‌شود و از مواضع ضعف دوری می‌کند.اعتقاد به مهدویّت و به وجود مقدّس مهدی موعود ارواحنافداه، امید را در دل‌ها زنده می‌کند. هیچ‌وقت انسانی که معتقد به این اصل است، ناامید نمی‌شود. چرا؟ چون می‌داند یک پایان روشنِ حتمی وجود دارد؛ برو برگرد ندارد. سعی می‌کند که خودش را به آن برساند.(بیانات رهبر انقلاب، ۲۵ آذر ۱۳۷۶). آنچه امروز مردم مؤمن، موحد، صبور و مقاوم فلسطین اشغالی را در برابر ظلم و تجاوز رژیم غاصب اسرائیل، زنده نگه‌داشته است، همین روح امید و ایمان به ظهور منجی است که با آمدنش زمین را از لوثِ وجودِ کفار و مستکبرین پاک می‌کند و در آن روز، حکومت الهی به وسیله‌ی مستضعفین در جهان برپا خواهد شد. آری! «انتظار فرج، انتظارِ دستِ قاهرِ قدرتمند الهی ملکوتی است که باید بیاید و با کمک همین انسان‌ها سیطره‌ی ظلم را از بین ببرد و حق را غالب کند و عدل را در زندگی مردم حاکم کند و پرچم توحید را بلند کند و انسان‌ها را بنده‌ی واقعی خدا کند. انتظار حرکت است، سکون نیست. انتظار فرج یعنی کمر بسته بودن، آماده بودن، خود را از همه جهت برای آن هدفی که امام مهدی (علیه الصلوة‌والسلام) برای آن هدف قیام خواهد کرد آماده کردن. آن انقلاب بزرگ تاریخی برای آن هدف انجام خواهد گرفت و او عبارت است از ایجاد عدل‌وداد، زندگی انسانی، زندگی الهی، عبودیت خدا. این معنای انتظار فرج است.» (بیانات رهبر انقلاب در ۸۷/۰۵/۲۷). و «نیمه شعبان، مظهر امید به آینده است، بقیه امیدها ممکن است بشود، ممکن است نشود؛ اما امید به اصلاح نهایی به ‌وسیله حضرت صاحب‌الزمان امید غیرقابل تخلّف است.(السلام علیک یا وَعْدَاللهِ الذی ضَمِنَه)»(بیانات رهبر انقلاب، ۱۰ اردیبهشت ۹۷). @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (13) تقدیم به تکاپوهایتان | فاطمه سادات پاد راسیتش دلم می‌خواهد برایتان روایت کنم و افشاگری، که چه قدر زبانم سرخ و طویل هست! و کله‌ام هم سبز و گنده! سرسبزی ذهنم، سرخی زبانم شده! ذهنی سرسبز از امید و شور و عشق! و زبانی سرخ و تپنده به شوق سرسبزی ذهن! و من با این زبان، خدا می‌داند که چه قدر آتش بیار معرکه شده‌ام! معرکه‌های سرما زده و یخ زده! و چه قدر خودم در اتش سوخته‌ام! تا بلکه حرارتی به قلب‌ها و نگاه‌های سرد ببخشم! نگاه‌های سردی که جز ناامیدی نصیبی ندارند و حتی امید راهم ناامید می‌بینند! و با حرارتم می‌خواسته‌ام که گرما بخششان باشم و هدیه دهنده امید به آنها! خدا می‌داند زبان طویلم برای رسیدن به ذهن‌های کوتاه که می‌خواسته‌اند هویت وایمان و وطن را کنار بگذارند چه قدر تلاش کرده تا به کوتاهی ان‌ها برسد و برایشان از هویت و وطن و ایمان بگوید! و بلندشان کند! من برای بلند شدن ذهن‌ها طویل شده‌ام و برای پرحرارت شدن نگاه‌ها سرخ شده‌ام و به تکاپو افتاده‌ام و کوچه به کوچه در فضای مجازی و حقیقی گشته‌ام تا به پیدا شدن گمگشته‌ها با انچه در توان دارم کمک کنم! و حتی اگر یک گمگشته‌ی دلسرد را پیدا کرده و گرم کرده باشم برای من کافیست! و حتی اگر همان هم نباشد، همین تکاپو دلخوشی من است! این روزها هم به خاطر همین دلخوشی به سراغ کوچه‌های فضای مجازی و حقیقی رفته‌ام و با زبان سرخم البته با همکاری سرانگشت‌های اتشینم برای ذهن‌ها از سرخی خون شهدا و عشق به وطن و دشمن شاد نشدن‌ها و سربلندی سرو های ایران در برابر خار مغیلان نوشته‌ام به امید اینکه جوانه بزند شور در دشت جان‌ها و انداخته بشود رای در صندوق رای ها! رایی که با هر انداخته شدنی خون است در بازوان این وطن و قوت قلب است برای این خاک و خار چشم است برای دشمن و دشمن را به زمین میاندازد و به خاک می‌مالد. رایی که سرافرازمان می‌کند، سرفراز! بزرگمان می‌کند، بزرگ! و چشم بدخواه را کور می‌کند، کور! دور می‌کند دور! من برای این سرافرازی برای کور شدن چشم دشمن و برای به آسمان رسیدن این وطن ایمان نشان، و به زمین خوردن گرگ صفتان، به تکاپو افتاده‌ام! خدایا عاقبتم را ختم بخیر کن! *البته دلم می‌خواهد بگویم به زمین افتادن دشمن‌ها در کنار به سنگ خوردن سر هر مسئول کم کار مفسد آرزوی تکاپوهای من است. من یک بسیجی‌ام. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (14) انتخاب | معصومه پازکی تمام زندگی ما در انتخاب کردن خلاصه می‌شود. می‌توان گفت؛ انتخاب دو صورت دارد: ۱_انتخاب آگاهانه‌ی نا‌آگاهانه؛ کسانی که می‌دانند باید انتخاب کنند ولی با بی‌دقتی و تصمیمی عجولانه بدترین گزینه را برمی‌گزینند. ۲_انتخاب ناآگاهانه‌ی آگاهانه؛ کسانی که از سر لجاجت و لجبازی انتخاب نمی‌کنند گرچه آگاهانه از سرنوشت این ماجرا خبر دارند. از زندگی معمولی‌مان برای زندگی سیاسی درس بگیریم. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (15) حق انتخاب | معصومه پازکی نگاهش به نگاهم گره خورد، سرش را پائین انداخت و در حالی که به هم نزدیک می‌شدیم، نیم نگاهی به من انداخت، می‌شد استرس را از نگاهش فهمید، دوست داشتم در آغوش بگیرمش تا آرام شود. لبخندی زدم و گفتم: «قشنگم شال رو سرت کن» دخترک که گویا منتظر همین حرف بود، شال را روی سرش کشید، هنوز قدم‌هایمان از هم جدا نشده بود که مادرش شال را از سرش کشید و با اخم و صدای بلند گفت؛ «هر کسی هر چی گفت که نباید گوش کنی» برگشتم نگاه کردم، رد شده بودند اما دخترک هنوز سرش پائین بود. کسی که انتخاب نکند، اسیر انتخاب دیگران است. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (16) انتخابات | فاطمه زهرا حق دوست سرد بود خیلی سرد. داداش مصطفی رو دیدم. بعد از سلام و علیک شروع کرد به ماجرا انتخابات و این مسخره بازیا. قبل از اینکه شروع کنه، گفتم: «مصطفی این همه تبلیغ می‌کنی رأی بدید، رأی بدید که چی، آخرش چی میشه؟ ها؟ امام خمینی با اون خمینی بودنش به بن‌ی صدر رأی داد چی‌شد وقتی انتخاب شد، دنیا گلستان شد؟» مصطفی گفت: بعد از مسجد دو دقیقه بیا خونمون. اومدم بیرون مسجد و منتظر مصطفی شدم که متوجه صدایش شدم به سمت خانه او روانه شدیم. گوشی را از روی اُپن آشپزخانه به سمتم آورد. یک ویدیوی جالب را نشانم داد. کسانی که در هواپیما جزو هواداران امام بودن هر کدام سرنوشتی داشتند؛ کسی شهید شد، کسی منافق شد، کسی فرار کرد و کسی تا پای آخر ماند. ببین داداش؛ کسی که درست انتخاب کرد به عرش الهی رسید و کسی، گمراه شد آخر هم جاش تو دوزخه. مراقب انتخابت باش، دشمن منتظره میلیاردها تومن پای مهر انگشت تو بده در ضمن هر شبهه‌ای رو بدون تحقیق باور نکن. امام خمینی(ره): «والله قسم، من رؤی به ریاست جمهوری بنی صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم». @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (17) رأی من «بیمه یک ملّت» | آمنه عسکری منفرد داستان آن کشتی و سرنشینانش را شنیده‌اید که در مواجه با فردی که با میخ کف کشتی را سوراخ می‌کرد، سکوت کردند؟ بعضی فکر کردند نباید در کار دیگران دخالت کنند، بعضی فکر کردند کار او به هیچ‌کس آسیبی نمی‌زند، گروهی بی‌تفاوت بودند و تنها عده‌ی کمی اعتراض کردند، ولی با این پاسخ مواجه شدند که «من فقط زیر پای خودم را سوراخ می‌کنم و به دیگران آسیب نمی‌زنم...» پس اعتراضشان کاری از پیش نبرد. بعد از چند ساعت با نفوذ آب، کشتی با تمام سرنشینان آن غرق شد. داستان این ضرب‌المثل را چطور: «آتش که شروع شود، خشک وتر با هم می‌سوزد»؟ حالا باز هم فکر می‌کنید اگر کسی در انتخابات شرکت نکند، به دیگران ربطی ندارد؟ یا گمان می‌کنید رأی یک نفر در سرنوشت کشور تأثیری ندارد؟ مگر نه این است که عدم حضور فعال و قوی در انتخابات، با امنیت ملی کشور ارتباط مستقیم دارد؟ پس اگر هموطنان خود را با استدلال برای حضور و شرکت فعال در پای صندوق‌های رأی تشویق و ترغیب نکنیم و یا افراد مخالف یا ناآگاه را از ناامید کردن دیگران منع نکنیم، ناخواسته در تکمیل پازل دشمنی سهیم شده‌ایم که از اتحاد و انسجام ملّت ایران می‌ترسد. بدانیم: عدم حضور حداکثری ملت پای صندوق‌های رأی یعنی بی‌تفاوتی نسبت به «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» و این برابر است با ایجاد ناامنی برای آینده‌ی کشور. پس در روز جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲، ما می‌آییم تا «ایران» بماند. «انقلاب» بماند. «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» بماند، چون رأی من «بیمه یک ملّت» است. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (18) همه می‌آییم | زینب سیدمیرزایی همه می‌آییم! اینجا ایران است و من به افق حماسه با شما سخن می‌گویم، از فراز قله بیداری، از ارتفاعات شکوه. شما را می‌خوانم، ای هم وطن. ای همراه وای هم داستان! شما در گستره این سرزمین کلام مرا می‌خوانید و صدای پیامم را می‌شنوید. ای هموطن ای دوست. ای یار صمیمی! چهل و پنج سال همراه هم بوده‌ایم تکبیر سر داده‌ایم طاغوت را بیرون رانده‌ایم، بت‌ها را شکسته‌ایم. دست اتحاد به هم داده‌ایم ای هم وطن! بیرون از این سرزمین و حتی درون این دیار، خصم در کمین نشسته است، تا درهم بشکند روح حماسه و صبر من و تورا . ما نسل جاودانه‌ی شهادتیم. ما از تبار شهامتیم. هم وطن فارس و ترک و کرد و لر! ای عرب ما همه مدافع این حرم، سرزمین استقامتیم. هربرگ رأی ما، انتخاب خوب ما موشکی است نقطه زن بر سر دیو و اهرمن بر سر دشمنان این وطن. خواهرم! برادرم! ما باهم در کنار هم در صف‌های منسجم. با انتخاب خوب. خواهیم شکست. شوکت پوشالی نظام سلطه را، ما با حضور پر شکوهمان در کنار هم. به استجابت می‌رسانیم دعاهای العجل صبح‌های جمعه را. ما ملت شهادتیم. ما اهل بصیرتیم. ما مدافع حرم این حریم مقدس ولایتیم. وعده ما جمعه پیش رو، صندوق رای، هریک به نیابت از یک شهید. @HamNevisan
هدایت شده از ویراستی ها
رسانه‌ی فکرت برگزار می‌کند؛ ☀️ پویش روایت‌نویسی «پـــای انــتـــخـــاب» 🔸 همیشه در معرض انتخاب هستیم 📌ماجراهای خواندنی خود را از روزهای و مشارکت سیاسی بنویسید‌. 🎁 اهدای جوایز به برترین اثر پس از داوری ✔️روایت اول: سه میلیون تومان ✔️روایت دوم: دو میلیون تومان ✔️روایت سوم: یک میلیون تومان 🔸تعداد کلمات: ۳۰۰ تا ۶۰۰ کلمه. 📆 مهلت دریافت آثار: پایان روز هشتم اسفند. 🖋کوتاه‌نویسی در این پویش امتیاز ویژه دارد. 📲 آثار خود را به آیدی زیر در پیام‌رسان ایتا ارسال کنید. @Rahmani 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ 📲وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت
هدایت شده از ویراستی ها
برخی نویسندگان عزیز به اشتباه آثارشان را به نشانی دیگری ارسال کردند نشانی ارسال آثار که در یکی از پیام ها به اشتباه درج شده بود ویرایش شده است 📲 آثار خود را به آیدی زیر در پیام‌رسان ایتا ارسال کنید. @Rahmani مجددا مطمن شوید
پویش روایت‌نویسی «» (19) تلخ روزهای قند | طیبه فرید خداوکیلی همین حرف‌ها را می‌زنید که بعضی نامردها طمع می‌کنند. هر جا می‌رسید هی سفره دلتان را باز می‌کنید که: مگه دفعه قبل که رأی دادیم چه گُلی به سرمون زدن؟! این دفعه دیگه رأی نمی‌دیم. بارها دیدمتان جلوی آدم‌های هفت پشت غریبه‌ای که ازین ور و آن ور قصه سختی‌هایمان را شنیدند و می‌خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند سیسِ غیرتی‌ها را گرفتید که به شما مربوط نیست، خودمان حلش می‌کنیم. من که اخلاقتان را می‌دانم، شما دلتان به قاعده گنجشک کوچک است تاب نمی‌آورید. شاید آن صفحه سجلّتان که کلی مهر داخلش دارید را استوری نکنید و اصلا درباره‌اش حرفی نزنید اما وجدانتان اجازه نمی‌دهد. آخرین ساعت‌ها هم‌که شده یواشکی پا می‌شوید می‌روید یک جای خلوت صندوقی پیدا می‌کنید رأی تان را می‌دهید. آدم حسابی زیر دِین کسی نمی‌رود. گفتم دِین..... از همسن و سال‌های ما آدم‌هایی بودند که پای امنیت کشور که افتاد با همه گرانیِ اجاره خانه و گوشت و مرغ و پوشک بچه تاب نیاوردند. کنایه‌ی خنّاس ها را به جان‌خریدند اما بی درنگ رفتند جانشان را دادند وبرگشتند بعضی هایشان هم بر نگشتند! این روزها با همه سختی‌هایی که محاصره‌مان کرده اما سرمان گرم زندگی‌مان است، جانمان پیشمانست. درست وقتی که دارید کنار قند روزهای تلختان چایی و کیک می‌خورید بعضی‌ها روزگارشان عین زهر مار است. قند روزهای تلخشان توی خانطومان گم شده. برای اینکه پای وحشی‌ها به شهر ما نرسد. نارنجستان قوام مخروبه نباشد و طاووس دروازه قرآن پرپر نشود. تا ناموس‌های این شهر حتی آنها که فکر می‌کنند ناموس کسی نیستند دست به دست نشوند. ما دیوانه‌ها اخبار جنگ را فراموش نمی‌کنیم. بخت سیاه دخترهای مسلمان و ایزدی عراق را... این را با خودتان مرور کنید. ما سهمی در ایجاد امنیت سرزمین مادریمان داریم. همه خرجش یک اثر انگشت است. اثر انگشتی که هر کدامش به قاعده یک مشت محکم پهلوانی زور دارد. کفتارها دور و برمان‌کمین کرده‌اند. بدخواه و حسود کم نداریم. «جمعه بیایید پای صندوق». نه به خاطر جمهوری اسلامی، نه به خاطر مسئولینی که فکر می‌کنید اگر رأی بدهید پررو می‌شوند. نه‌به‌خاطر حرف‌های من. فقط به‌خاطرامنیتی که با هر قیمتی تا امروز حفظ شده. به خاطر حفظ همین حال قشنگی که دارید و صبح‌ها برای خودتان لَته درست می‌کنید وکوکی می‌پزید و استوری می‌کنید ومن این‌حالتان را دوست دارم. برای تکرار عکس‌های دو نفره تان برای کلیپی که از دست و پای بچه تان با آرامش می‌گیرید و می‌گویید «بششه‌ خودمه....» شما خیلی کم توقعید که با باران ذوق زده می‌شوید وبا عطر بهار نارنج حالتان عوض می‌شود، کور شود هر کسی این اخلاقتان را نداند. جمعه بلند شوید بروید دورهایتان را بزنید و بعدش محض رضای خدا بروید رأی بدهید. دشمن‌های مشترکمان دندان تیز کرده‌اند.... من و شما به یک اندازه ایرانی هستیم. امنیت ما خیلی به ما بستگی دارد... @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (20) برای ایران | حمیده اصفهانی گفت: اینقدرا هم که می‌گن رأی دادن مهم نیست گفتم: اگه مهم نیست پس چرا دشمن انقدر رأی ندادن رو تبلیغ می‌کنه؟ گفت: دفعه قبل رأی دادیم چی شد؟ گفتم: یه سری کارها انجام شده مثلا: حقوق سربازی ۱۲ برابر شد وام ازدواج ٤٠٠ درصد زیاد شد صدور مجوز کسب و کار اسان شد صدها واحد تولیدی احیا شد برای خانه‌های خالی مالیات گذاشته شد حقوق معلم‌ها ۳۷ درصد زیاد شد گفت: من یه نفر رأی ندم چی میشه؟ گفتم: اگه همه اینو بگن چی میشه؟ گفت: کسی رو نمی‌شناسم که بهش رأی بدم گفتم: اگه بخوای یه یخچال برای خونه ات بخری و ندونی چه یخچالی خوبه، بی خیال خریدش میشی؟ یا پرس و جو می‌کنی و انتخاب می‌کنی؟ انتخاب یخچال مهمتره یا انتخاب نماینده‌ای که تعیین می‌کنه ۵۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰ تومان بودجه کشور کجا خرج بشه؟ گفت: اگر رأی بدیم مسئولین مفت خور تنبیه نمی‌شن. گفتم: مسئول مفت خور با رأی نیاوردن تنبیه میشه، نه با مشارکت نکردن . مشارکت نکردن من و شما یعنی فرصت دادن به بقیه که برامون تصمیم بگیرن چه بسا اصلا همون مسئول دوباره رأی بیاره. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (21) وقت آزمون آخر | علی‌رضاولی‌زاده گفتم: آزمون بزرگ گفت: باز چی شده گفتم: مگه خوابی، انقلاب ما پر از امتحان و آزمونه گفت: خُب بابا، از آخرش بگو گفتم: انتخابات اسفند گفت: مگه شرکت ما تاثیر داره گفتم: اگر تأثیر نداشت دشمنامون اینقدر گلو پاره نمی‌کردند گفت: برای چی گفتم: دیگه واقعاً خوابی؛ خب معلومه؛ هی داد می‌زنند تو انتخابات شرکت نکنید! پس (بِپا) تو این آزمون رد نشی گفت: رد بشم چی می‌شه گفتم: البته خدا اهل فرصت دادنه الّا تو آزمون آخرِ هر بنده‌ای چراکه اگر وقتش برسه و طرف شرکت نکنه! حسابش با کرام‌الکاتبینه ، حالا من و تو که بنده خداییم و از دقیقه بعدمون خبر نداریم، نکنه همین امتحانِ اسفند آزمون آخر من و تو باشه و با غفلت کردن؛ رفوزه بشیم @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (22) فیالیتنا کنا معکم! / آسیه استادی این فریاد آزادی خواهی را هر آزادهِ طرفدار حقی سر می‌دهد و سر سودای یاری حق را دارد. حقی که سال ۶۱ هجری پایمال شد که البته سالها قبل زمینه‌هایش در سقیفه پایه ریزی شده بود. خونخواهان مظلوم کربلا، آرزو دارند که در جوار مولایشان، جان خود را سپر بلای ایشان قرار می دادند. این شعار داغی شده است بر دلشان که ای کاش با شما بودیم و میتوانستیم ذره ای از رنج بلای شما را بکاهیم. اما باید دانست که کل یوم عاشوراﺀ وکل أرض کربلاﺀ اگر عاشورای ۶۱ هجری نبودیم، اینک تاریخ ما را فرا می خواند. این بار نه با اهدای جانمان، بلکه با اثر انگشتمان. نگذاریم حسرت این روز هم بر دلمان بماند و بعدها همچون "توابین"، ای کاش و دریغ سر دهیم و افسوس یاری ندادن و به موقع بیدار نشدن را بخوریم. تنها با یک حضور و رأی میتوانیم تولا و تبری خود را نشان دهیم. لبیک به ولایت و اعلام برائت از مخالفان نظام اسلامی. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (23) همه می‌آییم، همه رأی می‌دهیم | سکینه سادات تقی‌زاده چون کشورم سرزمین سینه سوخته‌ام ایران قوی اما زخم خورده‌ام وطنم که پر از ترکش دشمن است را دوست دارم چون خون‌ها جان‌ها سرها تن‌ها پدرها برادرها پسرها همسرها برای آن رفتند . چون وصیت و حرف آنها بود رای دادن و پس نکشیدن و دشمن شاد نکردن وصیت آنها بود و آنها در آن زمان در زیر خروارها آتش و تانک و رگبار آرپیچی ها و گلوله‌ها انگشت اشاره خود را بر جوهر آغشته و رای خود را بر سر و گوش دشمنان فریاد می‌زدند. ما داشته‌ایم شهدایی که اثر انگشتش جوهر نبود و خون بدن زخمی‌اش بود، این بی حرف یعنی انتخابات و رأی و نظر هر یک از ما به این اندازه مهم است و الزامی. به اندازه حرمت خون شهید... به حرف رهبرم که می‌گوید هر رای یک مشت محکم بر دهان دشمنان هر رای یک موشک به سمت پایگاه‌های نظامی دشمن است. پس من به خاطر خون شهدا به خاطر سردار دل‌ها به خاطر رهبرم و لبخندش رأی می‌دهم... @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (24) بندگی خدا | معصومه پازکی دختر جسور و بدحجابی بود، هیکل درشت و مردانه‌ای داشت، با صدای بلند می‌خندید و گاهی هم موتور سواری می‌کرد، مرضیه دختر همسایه، اما ناز و دخترانه بود، چهره‌ای معصوم و دوست داشتنی داشت، تنها کسی که مهرناز، همان دختر جسور در مقابلش کرنش داشت، دمدمه‌های انتخابات بود و مرضیه به حکم ترویج حضور مردم در انتخابات با دخترا و خانم‌های محله صحبت می‌کرد، یکی هم مهرناز بود. مهرناز برخلاف کله‌شقی در برخی مسائل خیلی هم منطقی بود شاید کسی نمی‌توانست درست قانع‌اش کند و برای کاری که نباید بکند یا باید بکند، دلیل درستی بیاورد، اما مرضیه زبان او را خوب می‌دانست، با روی خوش و نرم‌زبانی از بندگی خدا در مسیر انتخابات گفت، برایش از شهدایی گفت که برای اسلام جان‌فشانی کردند و امروز وظیفه آنهاست که با رأی دادن از اسلام حمایت کنند و حکومت اسلام را تقویت کنند. مهرناز که خیلی حرف‌های مرضیه را نفهمیده بود با صدای بلند خندید و گفت: "بندگی خدا!! این حرفا برای من گنده است". مرضیه با نگاه مهربان گفت: "بندگی هر کس به‌اندازه مقیاس وجودی خودش محاسبه میشه، شاید تو با رأی دادنت سرآمد همه بندگی‌ها بشی. مثل آرون، نظامی آمریکایی که با خودسوزی به مقابله با جنایت و کودکشی کشورش رفت، خودسوزی در باور ما خودکشی است ولی در باور او تنها کار ممکن برای مقابله با نسل‌کشی دولتش است. " مهرناز که مات و مبهوت به مرضیه نگاه می‌کرد، گفت: "واقعاً رأی دادن من، بندگی خداست؟ " مرضیه دستان گرمش را روی دستان مهرناز گذاشت و گفت: "بندگی خداست. " @HamNevisan