پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (۳۵)
تعجیل در حضور | طاهره دوستدار
امروز آسوده در خانه نشسته ای واحساس خوبی داری کنار بخاری خانه ات ...
وجود گرما فقط به خاطر گرمای بخاری نیست
تلنگر ذهنت این باشد که چرا در امنیتی
آیا حقیقت تو فقط آسودگی توست یا باید
پروانه هم از پیله خود بیرون بیاید که اگر بیرون نمی آمد بازهم
پروانه بود؟
فقط یک خواهش دارم که از یک قدمی خود
خارج شویم به دور دست ها هم فکر کنیم خیلی ساده بدون هیچ ابهامی میگم بیرون
بیایید که دشت زیبای ایران ما بدون پروانه
نماند ...
لطف امروز ما این است که افتخار کنیم که
انگشتی آغشته به استامپ رای داشته باشیم
بهتر از آغشته به خون جوانان است که اگر رای ما کامل نباشد دشمن در کمين است ...
با صداقت بگویم که من هستم شما هم با یک واژه حضور خود را اعلام کنید که خیلی زود دیر می شود.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (۳۶)
یک لحظه غفلت یک عمر پشیمانی | طاهره دوستدار
با این نگاه که مردم می گویند ما گشنه ایم
منصرف نشوید که خداوند هرگز بنده خود را فراموش نمی کند.
چرا ضعیف باشیم، که این خود سقوط است
باید به این فکر کنیم چرا کسانی که امروز از همه بیشتر کار میکند زحمت میکشند چرا سفره هایی خالی دارند به خاطر نداشتن آگاهی هست یا دلیلش پرنشدن جیب یک عده که
با انتخاب نا آگاهانه خود ما بوده ...
این همه می گوییم صحنه را خالی نگذارید
که حتما دودش به چشم قشر ضعیف خواهد
رفت بازهم از گشنگی حرف می زنیم چرا کسی رو انتخاب می کنید که در مجلس اهمیتی به مردم قشر پایین نمی دهند وامروز گله داریم .
فرصت رو غنیمت بدانیم ...
من خواهش میکنم از هم وطن عزیزم که بگذرید ، این ها درسته بهانه نیست حرف اکثر دل مردم ولی میدان رو خالی نگذاریم به این فکر کنیم که بهترین ها در انتظار ماست ...
کلمه بد و بدتر رو کنار بگذاریم این ها شعار نیست حقیقت ...
پای صندق رای برای خوش گذرانی نمی ریم
دل بدیم چرا بی خیال باشیم یک قضیه مهم
باور کنیم امروز باید بیدار بشویم که
به روایتی از امام علی علیهالسلام اگر امروز بیدار نشویم فردا باید با لگد دشمن بیدار شویم .
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (۳۷)
ادای دین | زینب قائمی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَالْعَصْرِ ﴿۱﴾
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ ﴿۲﴾
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳﴾
به راستی که حقی در انتظار ماست و باید تلاش کنیم تا ازکسانی نباشیم که خسران زده اند و با تواصی به حق و تواصی به صبر کار شایسته ای انجام داده باشیم و پیرو امرخدا و پیامبرش و رهبرمان باشیم .
اکنون حقی که بر گردن ماست روشن و اشکاراست.پس دیگران را به مشارکت در انتخابات کشورم دعوت میکنم .باوجود مشکلات زیاد اقتصادی ،اجتماعی،فرهنگی و.... که نیز مشکل من و همه ماست اطرافیانم را به صبر توصیه میکنم .و با قدرت انتخابی که برای کشورمان داریم دوستانم را به انتخاب حق و حقیقت دعوت میکنم...
که این بر من صادق است که هر اتفاقی در کشورم رخ بدهد باعث و بانی آن انتخاب من است و اگر با انتخاب درستم فرد اصلح را انتخاب کنم جامعه و کشورم و آینده فرزندانم بهتر خواهد شد و همچنین امنیت کشورم تامین خواهد شد .دشمن نمیتواند نگاه چپ به وطنم داشته باشد چون میداند هر یک از ما یک قاسم سلیمانی هستیم .یک حججی هستیم .یک علی وردی هستیم . یک علم الهدی هستیم .
پس بیایید به نیابت از شهیدانی که جانشان را برای دفاع از این حریم دادند پای کار امام زمانمان بمانیم و با توکل به خداوند با مشارکت یکدیگر ایرانی قوی تر بسازیم و امام حسین زمانمان را که حضرت ولیعصر (عج) هستند به خاطر دنیایمان تنها نگذاریم...
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (۳۸)
یک انتخاب ساده | سمیه غلامرضاپور
صبح با صدای چک چک قطرات آب شدهی برف که از ناودان میچکید بیدار شدم
از پشت پنجره، حیاط شبیه کیک سفید بزرگیست که از یخچال بیرون مانده و کم کم دارد آب میشود.
آدم برفیهایی که بچه ها دیروز درست کردهبودند دارند غزل خداحافظی را میخوانند.
پرندهها هم که از سرمای هوا، دیشب را نمیدانم کجا خوابیده بودند؛ امروز با صدای آبهای روان دارند آواز میخوانند و پرواز میکنند.
صدای موتورها و ماشینهایی که کار روزانه را شروع کردهاند از دور میآید.
سرمای برفی را دوست دارم خصوصا وقتی کمی آفتاب هم میتابد و سوز برف را میگیرد.
سفره را پهن میکنم. عطر دارچین و زنجبیل حلیم صبحانه استخوانهایم را گرم میکند.
بچهها که دور سفره جمع میشوند صدای حرفها و خندههایشان از ترکیب آب شدهی آدم برفیها تا سقف بالا میرود و همین شروع یک روز شاد است.
این هفته کلا مدرسهها تعطیل بود.
اتفاق خاصی نیفتاده، برای همین برودت هوا و خطر لغزندگی و مصرف گاز که خدای نکرده خون از دماغ کسی نریزد.
نزدیک ظهر برای خرید چند قلم بار و بنشن بیرون میروم. زندگی در شهر هم جریان دارد. مردم سرگرم انتخابهای آخرسالشان هستند.
از نشانه های بلوغ فکری و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی اهالی یک شهر همین آرامش در انتخاب است.
انتخابهای ساده که گاهی نتایج بسیار دارد.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (۳۹)
مهربان باشیم | نفیسه غفرانی
با سلام
شما که ماشین دارید،
خانوادگی میروید رای بدین
دنبال پدر مادر،
اقوام بدون وسیله،
همسایه هاتون که وسیله ندارند هم برین.
با مهربونی دعوت کنین باهم برین رای بدین،
بچه هاشون نگه دارین بازی کنید باهاشون ،
شده صبحانه دعوتشون کنید ناهاری آشی عدسی پخش کنید ،
از صندوق های رای بپرسین برای پیرزن پیرمرد ها نمیارن خونه
هیچ رقمه نزارین آمار مشارکت بیاد پایین ،
آقا چقدر تاکید داشتند روی این موضوع چندین ماهه چشم شهدا به ما وشما ها دوخته شده بسم الله دست به زانو یه یاعلی بگین
یه زمانی تو برف بارون و یخبندان کولاک رفتند خون دادند هزاران هزاران هزاران جوان های ۱۳،۱۲کمتر یا بیشتر پر پر شدند هنوز که هنوز بر نگشتند مدیون خون شون نباشیم
الحق که این پیشنهاد از مصادیق عمل صالح
بهمراه تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر هست .
با برکت باد این ذهنها ی روشن،
بامبنای توحیدی
باستناد سوره والصر و قسم خدا ؛
این گروه
جزو زیانکاران دیگه نیستند.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (۴۰)
در کار خیر حاجت استخاره نیست | فاطمه میریطایفهفرد
دلم تنگ شده برای یک غزل ناب، یک حرف اصیل یک نقطه اتصال برای چسبیدن به همه هویت و داشتهام، دلم یک مصرع میخواهد که قوت بگیریم، برای همه کارهای بر زمین مانده، برای همه دلسردیها، خستگیها، تاخیرها
دیوان حافظ بر دستم زمزمه میکنم، بسمالله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین...
امام خامنهای، در حسینیه امام خمینی را باز میکند باصلابت و مقتدر همان گونه که برازنده ایرانم است. فالله خیر حافظا میخوانم، چشم بد دور از جانش. خبرنگار میپرسد برای مرددین چه سخنی دارید؟
همه منتظرند که آقا نصیحتی بکنند، سخنی، چیزی. نصیحتی در کار نیست، فقط یک مصرع ناب:
"در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست"
ناخن لای اوراق دیوان مانده، به جوابم میرسم. انگار حمدم مستقیم تا حافظیه رفتهاست، سر مزار حافظ. قشنگی داستان مصرع اول این غزل است:
"راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست"
کنار نمیکشم. پای کار هستم، چقدر کار بر زمین مانده دارم.
بسمالله...
خطاط:قاسم ثابتی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (۴۱)
در ستایش مرضیه و سبا | صغری عاشوری
یادم هست چندسال پیش وقتی درگیر و دار یادگرفتن رانندگی بودم و میخواستم بر ترسم از تنهایی رانندگی کردن غلبه کنم، مرضیه هاشمی عزیز پستی در صفحه ی اینستاگرام خود به اشتراک گذاشت از خاطرهی یادگرفتن رانندگی با ماشین دنده اتوماتی که پدرش خریده بود گفت. به خاطر دارم تا چند روز بعد از آن پست به تفاوت امکانات ایران و آمریکا و انتخاب ایران توسط مرضیه هاشمی عزیز فکر میکردم.
سبا بابایی، تنها مادر شهیدی که ژاپنی هست، از ژاپن با ثروت و پیشرفتهای چشمگیری که دارد و چهره سفیدی که در رسانههای جهان دارد، پای جمهوری اسلامی میماند، جمهوری اسلامی که چهرهاش را عقب مانده و خشن در رسانههای جهان تصویر کرده اند!
این دو فهماندند همهچیز پول، ماشین دنده و تصویر رسانه ای سفید و لاکچری نیست.اگرچه سبا بابایی دیگر در میان مان نیست ولی اطمینان دارم اگر بود مثل مرضیه هاشمی عزیز میگفت، به جمهوری اسلامی رای میدهم نه به این خاطر که به رای من احتیاج دارد، که اثبات شده اعتلایش از منبع لایزال الهی تامین میشود نه رای من! رای میدهم چون مکلف شدهام و مرجع تقلید و امام من این تکلیف را بر عهدهی من گذاشته است. قدم برداشتن سباها و مرضیه ها برای حمایت از پرچم جمهوری اسلامی به ماشین شاسی بلند و دنده اتومات، ویلای لاکچری گره نخورده، بلکه به تکلیفی که بر گرده شأن گذاشته شده گره خورده است. قَدَر بودن و عظمت این زنان به دلیل پذیرش تکلیف شأن بدون ذرهای اما و اگر بود. آنها نشان دادند تکالیف شرعی واسپاری شده از ولی، شانهی زنانه را خم نمیکند، سرفراز میکند.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (۴۲)
عهد و پیمان | مریم رجبی
بر سر عهدم می مانم
آرام عبور می کرد
انتخاب عاقلانه
پایش می لرزید ،حال خوبی نداشت ، همسرش به او خیانت کرده بود،همسری که حتی از نظر مالی هم رسیدگی خوبی نداشت ،حالا باید چه کار می کرد ،او یک زن ضعیف است ،همسرش که یک دوست دارم ساده ،یک بوسهم از او دریغ می کرد ،حواسش جای دیگری بود ،مثل پسرهای چهارده ساله شیفته شده بود،
اما او یک مادر بود ،یک عاشق خانواده،او مدیر خانواده بود ،عاشق فرزندان و همسرش،خوب فکر کرد ،در رفتنم چه کسی خوشحال می شود و چه کسی ناراحت ،ماندنم چه؟
شاید رفتم و خوشبخت شدم اما حتی این مردی که حواسش نیست بدبخت می شود ،دعوا و رفتن قربانی می گیرد ،سرنوشت بچه ها و مشکلاتشان زیاد می شود ،
اینجا باید زنانه ایستاد و زنانه عاطفه خرج کرد ،باید زمینه سازی ظهور کرد با تربیت فرزندان و نگه داشتن یک خانواده ،
آ مقداری سبزی خرید ،دو ماهی بود که نتوانسته بودند گوشت و ....بخرند، اما خوشحال بود که مدیریت خوبی دارد و فرزندان سالم و شاد ،در حال عبور از خیابان بود که دختر خاله اش زنگ زد،دختر خاله ای که وضع مالی همسرش بالا بود و دائم سر مسائل الکی دعوا می کردند،دختر خاله گفت :امروز تصمیم گرفتم درست زندگی کنم ،راستش دیشب همه اش به تو فکر می کردم و حالا دلم می خواهد بهت بگم چقدر دوست دارم و الگوی منی تو زندگی، دیروز به طلاق فکر می کردم ولی وقتی یاد تو افتادم با خودم گفتم هیچ وقت نباید طلاق بگیرم باید مثل سارا باشم قوی و مقتدر،
آرام از کنار درختان زمستانی می گذشت و در درونش زمزمه می کرد من قوی ترم درخت یا تو ،من می مانم بر سر عهدم می مانم .
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (43)
تعرفهها در بند، ما در آزادی | علی عسکری
روی هم یک قرن عمر کرده بودند. یکی روی ویلچر نشسته بود و یکی دیگر چون پروانه به دور سر حاجیاش میچرخید. میدانستم که اگر دیر بجنبم، صحن آزادی غلغله میشود و شاید تا ۵ ساعت هم کار من راه نیافتد.
ساعت ۸ صبح بود و پشت آخرین نفر ایستادم.
قد بلند و چهار شانهاش گاهی باعث میشد نور آفتاب را حس نکنم. لحظهای که برگشت با لهجهی غلیظ مشهدی به من نگاه کرد و گفت: گاومون زایید تعرفهها هنوز نرسیده!
ابروهای درهمش حکایت از روزی طولانی میداد. جمعیت پشت سر هم میرسید ولی تعرفهها نه!
نمیدانم چگونه تعرفه نبود و صف آرام آرام جلوتر حرکت میکرد؟!
پیرمردی که خانمش حاجی خطابش میکرد به سمت جوان قد بلند سبزه رو، نگاهی انداخت و با لهجهی غلیظتر چیزی گفت که من متوجه آن نشدم.
وارد یکی از دالانهای ورودی صحن آزادی شدیم تا کنار دیوار آن ادامهی صفی از صفهای منتظرانِ تعرفه را تشکیل بدهیم.
خادمهای حرم هم برای برهم نخوردن نظم عبور و مرور زائران، رای دهندگان را دعوت به درست ایستادن میکردند.
صدای ساعت حرم دلنشین بود ولی نه تعرفهها هنوز رسیده بودند و نه من حالی برای ایستادن داشتم. خورشید به میانهی آسمان نزدیکتر شد و گرمای آن بیشتر.
یکی از مشهدیها که از دولت وقت، دل خوشی نداشت با گویش خاص خودش گفت: همهی این هشت سال پدر مارا در آوردند، الان هم دست بردار نیستند!
شور حضور مردم بیشتر میشد ولی کلافگی چاشنی آن.
خیره به کاشیهای صحن و حوض قشنگش بودم که نگاهم به عینک آفتابیشدهی پدرم افتاد. آنقدر خورشید تابیده بود که سفیدی عینکش به سیاهی متمایل شده و چیزی از چشمان پدرم دیده نمیشد.
جوان قد بلند که روبرویم ایستاده بود تا پدرم را دید گفت: صاحبش آمد!
با خندهای گفتم: نه داداش! آن آقا پدرم هستند.
ابروهایش را بالا انداخت و با چشمان درشت شده و لحنی از تعجب گفت: چه جالب! خدا حفظشان کند.
پدرم وقتی من را دید با تعجب سمت من آمد و گفت: پس چرا جلو نرفتید؟
مرد مشهدی هم جواب داد: حاجآقا تعرفهها نرسیده هنوز. بعد با دل پر غصهاش از لیبرال مسلکان پاستور نشین نالید و رفقای دور و برش را از خطر اصلاحاتچیها آگاه میکرد.
گاهگاهی نگاهش را هم به سمت من میچرخاند و با همان لهجهی مشهدی خطاب به من گفت: بیست سال پیش بیشتر، یک شهردار داشتیم که مرید آقای رفسنجانی بود. اصلا سیاستهای اقتصادیشم مثل همون بود. فرقی نمیکرد. وقتی هم که تورم توی کشور بیداد کرد، مشهدیا هی اعتراض میکردند که بابا این شهردار و این استاندار چرا توجه نمیکنند به حرفای ما؟! بالاخره چه کسی میخواد اعتراضمون رو به گوش رئیس جمهور برسونه؟! خلاصه سرت رو درد نیارم یک بلبشویی توی شهر امام رضا علیه هاشمی بهپا شد که نگو و نپرس. حالا هم اگر وضع اینجوریه به خاطر آدمایی هست که رفسنجانی تربیتشون کرده.
به نشانهی تایید حرفهای مرد سبزهرو سری تکان دادم و دوباره خیره به فوارههای حوض صحن آزادی منتظر تعرفهها ماندم.
صدای ساعت حرم بار دیگر آمد. انگار دولت نمیخواست رایگیری را آغاز کند. مادرم که مدتها بر روی فرشهای حرم به انتظار نشسته بود، صبرش لبریز شد و پیش من آمد و با خستگی تمام گفت: من دیگه صبر نمیکنم. میرم یک مدرسهای این اطراف تا رای بدم.
حدود دو ساعت روی پا ایستاده بودم و خسته از بی تدبیریها که امیدها را ناامید میکرد؛ اما حاجی و همسرش که برای بدتر از اینها استقامت کرده بودند با روی گشاده انتظار را معنا میبخشیدند.
پرندهی سفیدی از دالان پر کشید و به سمت صحن نواب رفت. مدتی نگذشت که صدای صلوات صحن آزادی و نواب را پر کرد.
بالاخره تعرفهها رسید!
مرد مشهدی با همان لهجهی شیرینش شکر خدایی زیر لب گفت و به جلو حرکت کرد.
رسیدن تعرفهها، انگشت جوهر زدن و مهر انتخابات۱۴۰۰ بر روی شناشنامه خوردن، همهی سختیهای این دو ساعت نیم را از تن به در کرد. اما بعد از آن فهمیدم که صبوری نکردن و استقامت نورزیدن آن هم برای کشوری که هزاران تهدید و فرصت او را دربر گرفته است، کمتر از آن است که بخواهد تعدادی را از تصمیمگیری باز بدارد!
باید رای داد تا تصمیم ساخت و ارادهها را تقویت کرد.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (44)
پای انتخاب | زهرا ارجمند
انتخابات فرصتی برای همه بود تا بتوانند خود را در معرض امتحانی دیگر قرار دهند .
گاهی اوقات انسان ها دوست دارند شرایط را تغییر دهند وفرصت بهتری را برای خود فراهم کنند .انتخابات چنین زمانی است .یعنی تو می توانی برای آینده ات نقشه های بهتری بکشی و فردی را که فکر می کنی دارای طرح و برنامه است را در این عرصه مهم وارد کنی .
من هم همراه دوستانم که در کلاس جهاد تبیین با هم شرکت داشتیم برای روشنگری بیشتر مردم عزیزمان به مسجد مقدس جمکران رفتیم ، تا در جمع آنان بتوانیم صحبت کوتاهی داشته وانگیزه شرکت در انتخابات را برای خودشان و اطرافیانشان قوی تر نماییم .
درشب چهارشنبه وقتی تصمیم داشتم برای صحبت به جمع مردم بروم به طور تصادفی با یکی از دوستان کلاس جهاد تبیین درجمکران برخورد کردم .
قرار شد با هم برویم وبا برخی از افراد صحبت کنیم .
کنار دو خانم که گویا از تهران آمده بودند نشستیم وسوال کردیم که آیا درانتخابات شرکت می کنند که یکی از آنها گفت حقیقتش اول مردد بودم واز خدا وامام زمان خواستم که نشانه ای به من نشان دهد تا بتوانم خوب تشخیص دهم وافراد صالح را بشناسم .
ووقتی که به مسجد محلشان در تهران می روند خانمی که اورا می شناخته در مورد انتخابات برایش صحبت می کند وضرورت شرکت دراین امر مهم را یاد آوری می کند .
وباز او دردلش می گوید که من هنوز نمی دانم به چه کسی باید رای بدهم .وباز از خدا کمک خواسته تا بهترین ها را برایش معرفی کند .
وگویا روز بعد این خانم اورا برای رفتن به جمکران تشویق می کند و با چند نفراز دیگر دوستان و هم محل هایشان با کاروانی به جمکران می آیند وبعد از نماز من و دوستم به سراغشان می رویم و با آنها در مورد انتخابات صحبت می کنیم وضرورت آن را برایشان توضیح می دهیم که البته باید فرد صالح و مومن وانقلابی را انتخاب کنید واین خانم بطور شگفت زده ای به ما نگاه می کرد .
گویا جوابش را از آقا امام زمان گرفته باشد وتوجه ویژه حضرت را درک می کرد که در واقع به دنبال نشانه ای بود تا بیشتر به حقانیت راهش پی ببرد .که ما با اوصحبت کردم و خیلی خوشحال شدوحتی گفت امشب دوستش اسامی افراد خوبی رابرای انتخابات به او داده است .
در این اتفاق ساده به وجود امام زمان(علیه السلام ) وعنایاتش به افرادی که به او وصل می شوند و از او راه نجات را بطلبند پی می بریم .
خداوند کریم ما را بهم وصل می کند تا جواب بسیاری از مشکلاتمان را پیدا کنیم در این عصر غیبت امام زمان علیه السلام چاره ای جز توسل به ساحت مقدس او نداریم که او وسیله نجات و راه سعادت دنیا وآخرتمان می باشد .
انشالله بتوانیم با هم در این انتخاب بزرگ
راه نجاتی برای سعادت ملت بزرگمان فراهم سازیم . وآبروی نظام جمهوری اسلامی را در جهان حفظ نماییم .
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (45)
سرزمین همیشه سربلند | زینب سید میرزایی
استوار چون دماوند:ما آمدیم، باهم، همه در کنار هم.
استوار چون دماوند، سر بلند به سان البرز، غیرتمند مانند زاگرس.
برگههای رأی ما موشکهای نقطهزنی شد که بر هیمنه پوشالین نظام سلطه فرود آمد.
ما آمدیم و لبیک گفتیم به استقامت، به سلطه ستیزی، به مانایی و پویایی.
آب و هوای بصیرتمان آفتابی است با گرمای آفتاب ولایت، سرمای ناامیدیها رخت بربسته است، و بهار عدالت در راه است.
ما آمدیم و بار دیگر برگزیدیم ولایتفقیه را. انتخاب کردیم جمهوری اسلامی ایران را
و رأی دادیم به سرزمین همیشه سربلندمان.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan
پویش روایتنویسی «#پای_انتخاب» (46)
سایهتان مستدام | سعید کرمی
دیشب همه نامزدهای انتخاباتی شب به یاد ماندنی و حساسی را پشت سرگذاشتند و شاید حتی برخی از طرفداران نیز اصلا خواب به چشمشان نیامد.
شخصا از این موقعیت بیبهره نبودم. نیمچرتی زدم و وقت سحر پیگیر نتیجه آرا شدم. نتیجه تا آن موقع وفق مرادم نبود؛ بیمقدمه برای محبوب انتخاباتیام نوشتم:
به این وقت سحر پاکترین رأی خود را در طول عمرم به آقای... دادم و بعدها به آن افتخار خواهم کرد.
ای نسیم سحری! به ایشان بفرمائید شما نیازی به اینجا ندارید بالا برو و بالاتر. آن چنان اوج بگیر در سطح کل دنیا.
این دلنوشته سحری میتواند خطاب به همه کاندیداهای اصلحی باشد که در این آزمون، به پیروزی ظاهری دست نیازیدند.
سایه پر مهر همه آن عزیزان بر شهرمان مستدام باد.
#انتخابات
#همنویسان
@HamNevisan