eitaa logo
هم نویسان
285 دنبال‌کننده
275 عکس
48 ویدیو
100 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
پویش روایت‌نویسی «» (21) وقت آزمون آخر | علی‌رضاولی‌زاده گفتم: آزمون بزرگ گفت: باز چی شده گفتم: مگه خوابی، انقلاب ما پر از امتحان و آزمونه گفت: خُب بابا، از آخرش بگو گفتم: انتخابات اسفند گفت: مگه شرکت ما تاثیر داره گفتم: اگر تأثیر نداشت دشمنامون اینقدر گلو پاره نمی‌کردند گفت: برای چی گفتم: دیگه واقعاً خوابی؛ خب معلومه؛ هی داد می‌زنند تو انتخابات شرکت نکنید! پس (بِپا) تو این آزمون رد نشی گفت: رد بشم چی می‌شه گفتم: البته خدا اهل فرصت دادنه الّا تو آزمون آخرِ هر بنده‌ای چراکه اگر وقتش برسه و طرف شرکت نکنه! حسابش با کرام‌الکاتبینه ، حالا من و تو که بنده خداییم و از دقیقه بعدمون خبر نداریم، نکنه همین امتحانِ اسفند آزمون آخر من و تو باشه و با غفلت کردن؛ رفوزه بشیم @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (22) فیالیتنا کنا معکم! / آسیه استادی این فریاد آزادی خواهی را هر آزادهِ طرفدار حقی سر می‌دهد و سر سودای یاری حق را دارد. حقی که سال ۶۱ هجری پایمال شد که البته سالها قبل زمینه‌هایش در سقیفه پایه ریزی شده بود. خونخواهان مظلوم کربلا، آرزو دارند که در جوار مولایشان، جان خود را سپر بلای ایشان قرار می دادند. این شعار داغی شده است بر دلشان که ای کاش با شما بودیم و میتوانستیم ذره ای از رنج بلای شما را بکاهیم. اما باید دانست که کل یوم عاشوراﺀ وکل أرض کربلاﺀ اگر عاشورای ۶۱ هجری نبودیم، اینک تاریخ ما را فرا می خواند. این بار نه با اهدای جانمان، بلکه با اثر انگشتمان. نگذاریم حسرت این روز هم بر دلمان بماند و بعدها همچون "توابین"، ای کاش و دریغ سر دهیم و افسوس یاری ندادن و به موقع بیدار نشدن را بخوریم. تنها با یک حضور و رأی میتوانیم تولا و تبری خود را نشان دهیم. لبیک به ولایت و اعلام برائت از مخالفان نظام اسلامی. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (23) همه می‌آییم، همه رأی می‌دهیم | سکینه سادات تقی‌زاده چون کشورم سرزمین سینه سوخته‌ام ایران قوی اما زخم خورده‌ام وطنم که پر از ترکش دشمن است را دوست دارم چون خون‌ها جان‌ها سرها تن‌ها پدرها برادرها پسرها همسرها برای آن رفتند . چون وصیت و حرف آنها بود رای دادن و پس نکشیدن و دشمن شاد نکردن وصیت آنها بود و آنها در آن زمان در زیر خروارها آتش و تانک و رگبار آرپیچی ها و گلوله‌ها انگشت اشاره خود را بر جوهر آغشته و رای خود را بر سر و گوش دشمنان فریاد می‌زدند. ما داشته‌ایم شهدایی که اثر انگشتش جوهر نبود و خون بدن زخمی‌اش بود، این بی حرف یعنی انتخابات و رأی و نظر هر یک از ما به این اندازه مهم است و الزامی. به اندازه حرمت خون شهید... به حرف رهبرم که می‌گوید هر رای یک مشت محکم بر دهان دشمنان هر رای یک موشک به سمت پایگاه‌های نظامی دشمن است. پس من به خاطر خون شهدا به خاطر سردار دل‌ها به خاطر رهبرم و لبخندش رأی می‌دهم... @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (24) بندگی خدا | معصومه پازکی دختر جسور و بدحجابی بود، هیکل درشت و مردانه‌ای داشت، با صدای بلند می‌خندید و گاهی هم موتور سواری می‌کرد، مرضیه دختر همسایه، اما ناز و دخترانه بود، چهره‌ای معصوم و دوست داشتنی داشت، تنها کسی که مهرناز، همان دختر جسور در مقابلش کرنش داشت، دمدمه‌های انتخابات بود و مرضیه به حکم ترویج حضور مردم در انتخابات با دخترا و خانم‌های محله صحبت می‌کرد، یکی هم مهرناز بود. مهرناز برخلاف کله‌شقی در برخی مسائل خیلی هم منطقی بود شاید کسی نمی‌توانست درست قانع‌اش کند و برای کاری که نباید بکند یا باید بکند، دلیل درستی بیاورد، اما مرضیه زبان او را خوب می‌دانست، با روی خوش و نرم‌زبانی از بندگی خدا در مسیر انتخابات گفت، برایش از شهدایی گفت که برای اسلام جان‌فشانی کردند و امروز وظیفه آنهاست که با رأی دادن از اسلام حمایت کنند و حکومت اسلام را تقویت کنند. مهرناز که خیلی حرف‌های مرضیه را نفهمیده بود با صدای بلند خندید و گفت: "بندگی خدا!! این حرفا برای من گنده است". مرضیه با نگاه مهربان گفت: "بندگی هر کس به‌اندازه مقیاس وجودی خودش محاسبه میشه، شاید تو با رأی دادنت سرآمد همه بندگی‌ها بشی. مثل آرون، نظامی آمریکایی که با خودسوزی به مقابله با جنایت و کودکشی کشورش رفت، خودسوزی در باور ما خودکشی است ولی در باور او تنها کار ممکن برای مقابله با نسل‌کشی دولتش است. " مهرناز که مات و مبهوت به مرضیه نگاه می‌کرد، گفت: "واقعاً رأی دادن من، بندگی خداست؟ " مرضیه دستان گرمش را روی دستان مهرناز گذاشت و گفت: "بندگی خداست. " @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (25) انگشت جوهری | سکینه سادات تقی‌زاده بقول مداحی ما به حرم رأی می دهیم نه به اشخاص و نام ها ما به خون شهیدان رأی می دهیم نه به سمت ها و مقام ها خیلی ها میگن ما رأی نمی دیم به کسیم کاری نداریم. تو کاری نداری اما دشمن به تو، به کار تو، به جوهری نشدن انگشت تو، به انتخاب نکردن تو، به نبودنت توی صف و پای صندوق خیلی کارها داره به بی خیالیت و مهم نبودن رأی دادن و ندادنت خیلی کار داره اگه رأی تو مهم نبود دشمن به رأی دادن ملت کاری نداشت و نمی ترسید از این ازدحام ها. اینو بدون هم چشم سرزمینت آیندت رهبرت و شهدا به انتخاب و انگشت جوهریه توست هم چشم و لنزهای دوربین دشمنان... کدومشونو ترجیح میدی شاد بشند؟ لبخند و پیروزی کدومشونو میخوای؟ @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (26) انتخاب یا عدم انتخاب، هر دو انتخاب است | فاطمه میری‌طایفه‌فرد  در لغت‌نامه‌ها می‌گردم تا شاید یک معنی جدید از انتخاب به چشمم بیاید و بعد با آن واژه بسازم و متن بسازم. انتخاب: تعیین، گزینش، گلچین، •برگزیدن، گزیدن متضاد انتخاب: انتصاب برابر پارسی: گزینش، برگزیدن، گزینه معنی انگلیسی: choice, option, pick, selection, appointmentلغت نامه دهخد)ا) برگزیدن چیزی. برگزیدن کسی برای کاری.( فرهنگ فارسی معین). نخبه کردن. الحمدﷲ الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک الملة: (تاریخ بیهقی، ص ۲۹۹). برگزیدگی و پسند و پسندیدگی و اختیار و مقبول شدگی.( ناظم الاطباء). همه این واژگان ردیف می‌شود، همه این کلمات می‌توانند مفهوم انتخاب را برسانند، اما انگار جای یک چیز خالی است، برای‌چه چیز انتخاب کردن!؟ شاید این همین اصل ماجرا باشد. معنی یکی است ولی انتخاب‌ها با هم متفاوت‌اند. هر انتخابی رسمی دارد، دلیلی دارد، هدفی را می‌پوید، برای آرمانی می‌جنگد و یا نه! بر علیه کاری می‌تازد. اصلا قاعده انسان با انتخاب جلو می‌رود، خدا خواسته که انسان علی رقم دیگر مخلوقاتش دست به انتخاب بزند. سر دو راهی بایستد و بعد یکی از دوتا و یا چند راه را برگزیند. پس قاعده این است که وقتی یکی را برگزیدی، از دیگران برائت جسته‌ای. این قاعده انتخاب است. مثل قاعده محال بدن اجتماع نقیضین. در واقع هر فعلی از ما که سر می‌زند، دست ردی به دیگر افعال زده و حتی زمانی که کاری نمی‌کنیم در واقع همین عدم فعل را انتخاب کرده‌ایم. انسان به انتخاب‌هایش بها می‌یابد، کسی نیست که این نکته را نپذیرد. شخصی که انتخاب کرده و به خود سختی می‌دهد برای یک امر مهم، با آن‌کسی که این سختی را نچشیده و انتخاب نکرده، یکسان نیست. پس گزافه نیست که حافظ می‌گوید:. "...فکرِ هر کس به قدرِ همتِ اوست" غایت امر هر انتخابی در واقع یک عدم انتخاب را هم در پی دارد. در ایام نزدیک به انتخابات مجلس هستیم. این انتخابات مانند همه انتخاب‌ها هدفی و غایتی دارد و آن هم باز شدن پای افراد دل‌سوز و اهل فن به مجلس ملی ایران است. در واقع قرار است نمایندگانی از جنس همین مردم بروند و بر روی صندلی حقوقی مجلس بنشینند و برای مسائل مهم کشور، شور کنند. اما این انتخابات یک هدف دور بردی دیگری هم دارد. شاید اگر بگوییم لایه زیرین ماجرا هم خوب باشد، یا مثلا بگوییم حلقه مفقوده، هرکدام را خواستید بنامید. مهم این است که بدانیم ورای این انتخاب چه انتخاب‌هایی رقم می‌خورد؟ شاید یک معادله چند مجهولی بشود و یا نه بگوییم سهل و ممتنع. یا انتخاب می‌کنیم یا انتخاب می‌کنند. اگر در انتخابات شرکت کنید در واقع به یک عده مورد پسند خود رأی داده‌اید و از طرف دیگر به دیگرانی رأی بر عدم صلاحیت داده‌اید. پس در صورت رأی دادن دو گزینه انتخاب کرده‌اید. در طرف دیگر ماجرا، اگر رأی ندهید، به آنانی که صلاحیت داشتند رأی نداده‌اید راه را برای آنانی که اصلح نیستند، باز کرده‌اید. باز هم دو انتخاب. در ورای تمام این حرف‌ها، یک دانای کل هم هست که از بالا داستان انتخاب را می‌پاید. اثر قطعی و بدون انکار فعل ما در روند ادامه کار کشور اثرگذار است. فعل و عدم فعلِ انتخاب، برای ایران نتیجه و ثمری دارد. ثمری که گاه از آن غافلیم، اما دشمنان قسم خورده این ملت، آن را رصد می‌کنند و در اتاق‌های فکرشان، با تمام ابعاد تحلیل می‌کنند. آن‌چه امروز در فضای مجازی درباره انتخابات با آن مواجهیم، بذر ناامیدی و ناکارآمدی است. آنان همه‌جای مشکلات را به هم می‌دوزند و در آخر می‌خواهند مخاطب خود را مجاب به عدم حضور کنند. کاری که در همین‌ کشورها- به شرط بودن انتخابات- امری خلاف قانون است و پیگرد قانونی دارد. حضور ملت در هرجایی که همبستگی ملی را نشان می‌دهد، جوابی دندان شکن به خیلی از انواع گوناگون دشمنان این ملت است. حضور در این انتخابات، هم انتخاب است و هم اعلام برائت از هر کسی و یا هر تفکری است که عزت و آبروی ایران را نمی‌خواهد. در آشوب فتنه‌های آخرالزمانی و در هیاهوی صداهای ناخوشایند، حواس‌مان باشد که نکند ناشکری کرده‌باشیم از همه‌ نعماتی که گاهی چشم نمی‌بیند، گوش نمی‌شنود و زبانی که بیان نمی‌کند. در کوران افکار پریشان هرجایی، عدم انتخاب ما در اصل، انتخاب دشمنان‌مان است. نکند ناخواسته آبِ آسیاب دشمن شویم. انتخاب یا عدم انتخاب، هر دو انتخاب است. کدام ور گود ایستاده‌ایم؟ @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (27) رأی اولی‌های امروز و دیروز | فاطمه میری‌طایفه‌فرد ساز و برگ آینده‌ی آمدنی ایران با فرزندانی‌است که اکنون باید بال و پر بگیرند و رشد کنند و خودشان را موثر بدانند در هرچه که در جغرافیای ایران‌مان رخ می‌دهد. نسلی که هم اکنون برای یک رأی رسمیت نیابد، در آینده ایران سهم کمی دارد. شاید فصل رویش‌ها رسیده‌باشد. فصل پروراندن نهال‌های نازک ولی مثمر این مرزو بوم، هرکس به اندازه خودش، حتی شاید بیشتر از اندازه‌اش، تا جبران مافات شود. باید برای حفظ و صیانت این نهال‌ها کوشید و آنان را هرچه بیشتر با داشته‌هایشان آشنا کرد و سهم مهم آنان در اثر بخشی جامعه را بیشتر گوشزد کرد. این تذکار گاهی با قلم است، گاهی با خرج محبت است، گاهی با خرج خود است، گاهی با خرج هزینه مادی‌ست و برای مسئولان این گاهی‌ها پررنگ‌تر می‌شود. "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (۲۸) تکلیف گرایی یـــا نتیجه گرایی؟ | حسین کاوه ما در مسئلۀ تکلیف گرایی یا نتیجه گرایی با یک دوگانه نمایی کاذب مواجهه هستیم! چون حقیقتاً عمل به تکلیف همواره متضمن نتیجۀ درست است... دوگانه صحیح فی مابین نتیجۀ اُخروی و نتیجۀ دنیوی در جریان است که آن هم با توجه به اصالت نتیجۀ اُخروی، تکلیف گرایی متضمن آن خواهد بود... ناگفته نماند که؛ توجه به نتیجۀ دنیوی در تکلیف گرایی به شدّت مورد تأکید هست لکن در تعارضش با نتیجۀ اُخروی است که ساقط شده و کنار می‌رود... دفع افسد به فاسد هم یک تکلیف است لکن تکلیف ثانویه نه تکلیف اولیه! لذا تکلیف اولیه دفع فاسد و افسد با اصلح است! که هرگز نباید رقیق شود... @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (۲۹) ایران کشور خوبان | اعظم قاسمی اولین جمعه‌ی خرداد ماه بود و روز برگزاری انتخابات ریاست جمهوری. مه و خورشید و فلک، دور از چشم ابر و باد، برای آن روز، آفتابی ملایم رقم زده بودند. هوا پر شده بود از بوی گل سوسن و یاسمن. حدود ساعت ده صبح بود که همراه خانم‌جان به شعبه رأی‌گیری؛ یعنی مسجد محله‌مان رفتیم. درِ قهوه‌ای رنگ گوشه حیاط مسجد، با آن شیشه‌های رنگارنگش، چهارطاق باز بود و نور آفتاب را با هفتاد رنگ، پخشِ زمین می‌کرد. صفی طولانی از توی راهروی باریک مسجد تا پایین پله‌های ورودی ساختمان، کشیده شده بود؛ درست مثل قطاری پیچ در پیچ، که از قضا پیچ و مهره انقلاب را در این سالها خوب با هم جفت و جور کرده بود. جلو رفتیم. پشت سر جمعیت، توی صف ایستادیم. مردم، از یک طرف، یکی یکی؛ مثل دانه‌های تسبیح، وارد ساختمان می‌شدند و از طرف دیگر، یکی یکی با انگشتی آبی رنگ از ساختمان خارج می‌شدند. نیم ساعتی گذشت. نوبت به ما رسید. کل روند تحویل شناسنامه و گرفتن برگه رأی و نوشتن اسم کاندید موردنظر و انداختن برگه توی صندوق، چیزی در حدود فرستادن یک دور تسبیح صلوات، طول کشید. بعد از انداختن رأی توی صندوق، جلوی میز مسئول تحویل شناسنامه‌ها ایستادیم. خانم‌جان جلو بود و من پشت سرش مشغول کلنجار رفتن با جوهر آبی انگشتم. مسئول مربوطه، خانمی لاغراندام بود؛ با ترکیبی از قدی کشیده ؛ چهره‌ای کشیده؛ ابروانی کشیده و انگشتانی کشیده، که در قالب مانتوشلواری اتوکشیده، پشت میز، نشسته بود. خانم جان که سلام کرد، خانم اتوکشیده لبخندی زد و گفت: سلام. اسم شریفتون؟ جوابی نیامد. دوباره پرسید. باز هم جوابی نیامد. انگار کلام سنگ شده بود تو دهان خانم‌جان و بیرون نمی‌آمد. نمی‌دانم چرا یکهو هول و هراس ریخت توی دلم. مضطرب شدم. شاید هم ترسیدم؛ اما نه...انگار مُردم که نکند زبانم لال، خانم‌جان سکته کرده باشد. انگشت جوهری‌ام را فراموش کردم و در انتظار شنیدنِ صدای خانم‌جان، گوش تیز کردم که صدای خانم اتوکشیده دوباره در گوشم پیچید: - اسمتون رو می‌فرمایید مادرجان؟ این‌بار معطل نکردم. خیلی سریع گفتم: فاطمه علوی. اسمشون فاطمه علویه. پشت بندش هم اسم خودم را اضافه کردم و بعد از گرفتن شناسنامه‌ها دست خانم‌جان را گرفتم و به سرعت از اتاق بیرون آمدیم. هنوز از صف رأی‌گیری دور نشده بودیم که با صدای خنده خانم جان ایستادم. نگاهم را به طرفش چرخاندم. لبهای خندانش را زیر چادرسیاهش پنهان کرده بود؛ اما چشمهایش راز لبهایش را آشکار می‌کرد. نگاه متعجبم را که دید، با خنده گفت: «خوب شد تو همراهم بودی وگرنه فکر می‌کردند شناسنامه مالِ خودم نیست.» اضطرابِ قلمبه شده توی گلویم را فروخوردم و لبخندی زدم و گفتم: - چرا هرچی خانومه می‌پرسید، جواب نمی‌دادی؟! - آخه یادم نمی‌آمد. - چی رو؟! خانم جان نفس عمیقی کشید و گفت: اسمم رو. هرچی فکر کردم اسمم یادم نیومد. چشمانم گرد شد و ابروانم بالا رفت. ماتم برد. نمی‌دانستم چه بگویم. مگر می‌شود آدم اسم خودش را هم فراموش کند؟! می‌شود؟! - می‌شود. البته که می‌شود. چرا نشود؟! مگر آقاجان آخرعمرش همه چیز را فراموش نکرده بود؟! اینها را آرام با خودم گفتم و به طرف در مسجد رفتیم. به خیابان که رسیدیم صدای رادیو از بلندگوی بسیج محل، فضا را پر کرده بود؛ محمد نوری می‌خواند: ما برای... اینکه ایران... کشور خوبان شود، خون دلها خورده‌ایم، خون دلها خورده‌ایم نگاهی به آسمان آبی و ابرهای سپید بالای سرم انداختم و با خودم گفتم: ما حتی اگه اسم و رسم خودمون رو هم فراموش کنیم، هیچ وقت عطر و بوی وطنمون رو فراموش نمی‌کنیم...ما هیچ‌وقت اقتدار پرچم سه رنگ کشورمون رو فراموش نمی‌کنیم... @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (32) انتخابات | مریم رجبی از ۱۴ سالگی در انتخابات شرکت کردم و همیشه دلم میخواست تمام شناسنامهام پر از مهر بشود، مهر عشق به ایران اسلامی، تا حالا هیچ انتخابی نبوده که شرکت نکنم، اما امسال برای یکجور دیگه شد، امسال به این موضوع فکر میکردم که نماینده و منتخب باید تلاش کند که رأی و اعتماد مردم را بهدست بیاورد یا خود مردم باید تلاش و تفحص کنند و انتخاب کنند.و به حرف و شایعات دیگران گوش ندهند، آیا برای انتخاب شدن باید خودت را معرفی کنی و بتوانی اعتماد جلب کنی و برنده شوی، یا باید مؤدبانه فقط اعلام کنی و بنشینی تا مردم تو را انتخاب کنند. در تمام این سالها هیچ سالی مثل سالی که استاد مصباح کاندید شورای نگهبان شدهبودند غصه نخوردم، و متأسفانه اخبار جعلی انگلیسی که به ایشان رأی ندهید آنچنان زیاد بود و هر چقدر ما تبلیغ میکردیم گویا صدای ما دروغ بود و صدای دشمن راست، جالب این بود که شایعات این بود که ایشان بسیار دیندار است و چون تقوای زیادی دارد آزادی را از شما میگیرد و ال و بل، واقعاً تقوا چیز خوبی است که هر چه با تقواتر بهتر و موفقتر ولی چرا ما مردم برعکس عمل کردیم چرا تصور کردیم که متقی آسیب میزند. بله، ایشان رأی نیاورد و چند سال بعد هم از دنیا رفتند، این تأسف که مردم قدر ایشان را ندانستند و من نتوانستم کاری بکنم همیشه در دلم ماند. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (33) جذب بالا! | زینب صبور خانم موذنی داشت با دوستان خود صحبت می‌کرد. نزدیک شدم و گوش دادم چه می‌گوید. درباره‌ی گرانی و مشکلات جامعه بود. نزدیک‌تر شدم، سلام علیک کردیم. می‌گفت: می‌گن در انتخابات شرکت کنیم اما چه انتخاباتی؟ هر کسی می‌آید و می‌خورد و می‌رود. کسی برای مردم کاری نمی‌کند، این این‌جوری است، آن اونجوری است و‌... گفتم: ببخشید صبر کنید! شما کدام طرفی هستید، موافق انتخابات یا مخالف آن؟ گفت: معلوم است موافق. گفتم: پس چرا از نیمه‌ی خالی لیوان می‌گویید؟ یعنی بیشترین رقم وام ازدواج و وام فرزندآوری و.. در مجلس دولت‌های قبلی تصویب شده است؟ (چند نمونه‌ای را یادآوری کردم). گفت: نه. گفتم: شما که این‌گونه می‌گویید، اگر کسی نداند و حرف‌های شما را بشنود و برود، فکر می‌کند مخالف انتخابات هستید. باعث می‌شود بقیه از رأی دادن دل‌سرد شوند. شما که موافقید باید جذب بالایی در این کار داشته‌باشید. سکوت کرده‌بودند و از نگاهشان معلوم بود حرفم را فهمیدند، جذب حداکثری. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (۳۴) انگشت سبابه | سیدعبدالله هاشمی ۱۱ اسفندماه سال ۱۴۰۲ سالروز شهادت بزرگترین تک تیرانداز جهان سردار شهید عبدالرسول زرین مقارن است با برگزاری دوازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی و چه زیبا است، تفاهم انگشت سبابه من با شهید زرین او در زمان خود با فشار انگشت بر روی ماشه تفنگ، حماسه ها آفرید و من هم با همین انگشت حماسه می آفرینم. آری سیبل نشانه گیری من و شهیدزرین یکی است و نتیجه حاصل پیروزی بر دشمن است. @HamNevisan