داستانکی در خیال دوستی ایرانی ، از فاجعه ی بمباران غزه؛
#روایت_غزه (۱۵۹)
عنوان داستانک: دوچرخه ای برای اسماعیل
بوی نان تازه در خانه میپیچد، اسماعیل خواب و بیدار در تشکش غَلت میزند.خواهرش ساره اما ،وقت خروس خوان ، پیش از بیدار شدن مادرشان بیدار است.
حالا دارد با سلیقه ی دخترانه اش روبان های رنگی ای را در کیسه ای می گذارد . مادر اجازه ی رفتنش را میدهد و ساره باشادی و هیجان به سمت کوچه می دود. کوچه ها رایکی پس از دیگری میگذراند .هر از گاهی همسایه ای با اشاره دست به "دختر ابو اسماعیل "سلامی میکند. یکی از همسایه ها جلویش را میگیرد؛
_کجا میروی این وقت صبح؟ صبحانه خورده ای؟
_نه نخوردم.کار مهمتری دارم عمو.راستی وقت ناهار برایتان نان می آورم.
پیرمرد سری تکان میدهد و لبخندی به رویش میزند..
و ساره باز هم می دود. نفس کم می آورد دست به زانو میگیرد.فقط چند قدم مانده به خرابه . نگاهی به درون خرابه میاندازد ،آرزو میکند کاش دوچرخه را انقدر دور نبرده بودند.
الان که دوستانش همراهش نبودند می ترسید برود داخل خرابه ، آخر اسم آنجا را "خرابه ارواح " گذاشته بودند. کاش برادرش بود ، اگر بود زود شیر می شد و با شجاعت می رفت داخل.
بالاخره می رود تو ،کمی می ترسد ،ولی نه زیاد...قدمهایش را بسمت دوچرخه تند تر می کند،دوچرخه را با رضایت نگاه میکندو از میان علف های بلند و هرز باغچه ی آن خانه خرابه میکشدش بیرون...
از آنجا که بیرون می آید اول با دستمالی که در جیبش گذاشته بود دوچرخه را کمی تمیز میکند و بعد دانه دانه روبان هارا از کیسه می آورد بیرون و با دقت به دسته های کناری دوچرخه گره میزند.
دوچرخه مانند اسب سفید شاهزاده ها شده ..زیبا و برّاق... از درخشش دوچرخه چشمانش برق میزند...
دلش ضعف میرود ، بوی نان خیالیِ داغ در تنور را تصور میکند...دهانش آب میفتد..
برای بار هزارم واکنش اسماعیل وقتی دوچرخه را ببیند خیال میکند ؛
(اسماعیل چشم گشاد میکند ، آرام به سمت من و مادر که پشت دوچرخه ایستادیم می آید ،اول دستی به روی بدنه دوچرخه و بعد فریاد بلندی از
خوشحالی میزند.!)
ساره سوار دوچرخه میشود و تند تند پا میزند به سمت خانه...
اسماعیل با چشمان نیمه باز سر سفره صبحانه صبحانه نشسته .آن روز سفره بسیار رنگین است.مادر چند نان گرم را درون پارچه میپیچد برای عمو مُخلص،چند نان هم در گوشه ای از سفره میگذارد و پارچه ی سفره را رویش میکشد تا خشک نشوند...تکه ای هم میدهد به اسماعیل و او هم میچپاند در لپش.
ناگهان صدایی مهیب میاید ،آسمان آبی غزه خاکستری میشود،مردم در خانه هایشان، در کوچه ،مغازه یا هرکجا ک هستند بسوی صدا برمیگردند.
مادرزیرلب ذکری میگوید .اسماعیل خشکش زده ..با نگاهش پنجره ی خانه را میبیند دودی غلیظ کمی ان طرف تر در آسمان پخش شده.. به فرار پرندگان از توده ی دود وغبار نگاه میکند. صدای همهمه و فریاد همسایه ها می آید.
مادر نمیخواد وحشتش را بروز دهد نباید بگذارد ترس به دل بچه ها راه پیدا کند ...با پاهایی لرزان میرود در اتاق صادق و سراسیمه نوزاد را بغل میکند.به اسماعیل اشاره میکند ؛
_برو ببیین چه شده!یاالله
اسماعیل همانطور که نان در دهانش قلمبه شده از خانه بیرون میزند، به دنبال دیگر بچهای محل که خودشان هم نمیدانند کجا میروند،میدود.بچه ها می ایستند ، اسماعیل هم می ایستد. چند نفر کمی دورتر به آوار اشاره میکنند .اسماعیل هم نگاهش میرود به همان سو....به همان خانه ی خرابه که چند وقتی بود برای بازی با خواهرش و دوستانشان آنجا میرفتند ...باد می وزد و چند روبان سبز و آبی و صورتی از زیر دیوار های همان خانه خرابه می آید بیرون و در هوا می رقصد.....
دست خاکی و ظریفی از زیر آن آجرها مشخص است.
اسماعیل چشم گشاد میکند،آرام به سمت ویرانه میرود ، آجرهارا کنار میزند، بدون کمک کسی آجر ها راهل میدهد آن طرف تر .... و آنوقت جسم کوچک دختری بر رکاب دوچرخه شبیه به شاهزاده ای سوار بر اسب سفید نمایان میشود...
اسماعیل فریادی از غم میزند...از شدت هق هق گریه اش ، نان گرم تنوری از دهانش بیرون می پرد .صورتش را سیل اشک پوشانده .صورت پسری خیس از اشک است ولی کسی متوجه اش نیست ،هر کس میان ویرانه ای به دنبال عزیزانش میگردد... .کبوترهای سفید در گوشه کنار باغچه ی خرابه افتاده اند که فقط میشود از پر های سفیدشان تشخیصشان داد...
صدای مهیب دیگری می آید،این بار پرنده ای نمی پرد ، پرنده ای هم نمی میرد ، در خانه اسماعیل پرنده ای نبود...دو فرشته بود...
تنور خاموش میشود.سفره صبحانه پر از خاک میشود.نان های تازه خشک میشوند و
اسماعیل هم...اسماعیل هم... تنها میشود.تنهای تنها......
مهر ۱۴۰۲
بهاره کمیجانی/ ۱۳ ساله
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۶۰)
🖇موسای غزه
🔘پردههای علم قلب را دربرگرفته، نفسهای جهان به شماره افتاده و انسان میپندارد که دانایی توانایی میآورد و اکنون است که خدایی کند!
🔘روزهاست که جهان ما در التهاب است. استارتاپ ها دره ها را در می نوردند. "سیلیکون ولی" یا جنگ حریدی ها با تکنولوژی، چشم ها را مسحور کرده و در این بین همه دنبال معادله ای هزار مجهولی موسای خود را گم کرده اند.
🔘تمدنی با تمام پیشینه تاریخی خود به دنبال طبقات زیر زمینی در باریکه ای جغرافیایی غرق می شود. و آیا موسایی دوباره خواهد آمد تا پناه کودکانی باشد که آسمان ها را به زمین غزه گره زدند؟
✍️خ.بیگلری
📝 @FarajNezhad110
@HamNevisan
#روایت_غزه (١٦١)
🌷بهای بیداری
🔻اشک کودکان غزه، غبار چشمان تمدن زده غرب را شست و دنیا توحش فلسفههای انسان گرای غرب را نظاره کرد.
❤️این بار،جان کودکان غزه، بهای توبه مردم جهان از دلدادگی به تمدن مادی غرب بود.
✍ سید عبدالله هاشمی
#غزه #فلسطین
@Sahsh1367
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۶۲)
سایهی سکوت!
مقام معظم رهبری فرمودند:«امروز غزه و فلسطین عرصهی رسوایی غرب است، که با ادعای حقوق بشری، بزرگترین و فجیعترین نقض حقوق بشر در غزه را ناديده گرفته است».(بیانات در دیدار شرکتکنندگان در افتتاحیهی همایش غزه ۸ اسفند ۱۳۸۸)
«کودک»، از آسیبپذیرترین قشر و جزو افراد بیدفاع جامعه، در زمان بحران، اضطرار و جنگ است. در این زمان، به حمایتهای حقوقی که در اسناد بین المللی و عمدتا در حقوق بشر ذکر شده، نیاز دارد. این حمایتها عبارتند از: اصول بنیادینی، مانند اصل تفکیک بین نظامیان و غیرنظامیان، ممنوعیت حملات کورکورانه، اصل امنیت و مصونیت، برخورداری از اسکان مناسب، ارائه خدمات بهداشتی و بیمارستانی و غیر آنهاست. در این مسیر حمایتی، به اسناد بین المللی و نهادهای مرتبط نیز اشاره شده است؛ تا ذهن آدمی را به «کرامت ذاتی انسان» معطوف نماید. متاسفانه در جنگ نابرابرانهی غزه، بمباران بیامان مناطق مسکونی، اردوگاهها، بیمارستانها ، مدارس و مساجد از یک طرف، بیبرقی و بیآبی، کمبود دارو و غذا از طرف دیگر، آیندهی زندگی این «کودکان» را تهدید میکند. اقدامات روا داشته توسط رژیم صهیونیستی به «کودکان» در غزه، به طور کامل، نقض کلیه قواعد حقوق بشر است.
در جدیدترین گزارشهای رسیده از غزه، که در بیستمین روز حمله ناجوانمردانه رژیم سفاک و غاصب اسرائیل از رسانهها، منتشر شده است؛ گفته شده که تاکنون بیش از دوهزار و هفتصد «کودک» معصوم در حملات هوایی و توپخانهای صهونیستها به شهادت رسیده و تعداد زیادی «کودک» مجروح و بسیاری هم والدین خود را از دست دادهاند. در میان این همه جنایت که این روزها در غزه در حال رخ دادن است، متاسفانه شاهد سکوت حاکمان و سردمداران کشورهای مدعی حقوق بشر هستیم و در سایه این سکوت، هر روز «کودکان» بیشتری در غزه جان میدهند و دنیا شاهد ظلم بزرگی به ملت فلسطین و بخصوص «کودکان» شده است. رژیم غاصب اسرائیل، یک زندان بزرگ دو و نیم میلیون نفری را در فضای باز ایجاد کرده و شبانهروز در حال بمباران آن با انواع بمبها و موشکهای پیشرفته امریکایی است. سؤال قابل تأملی که پیش میآید این است: جایگاه سازمان ملل و سازمان حقوق بشر در این جنگ نابرابر کجاست؟ چرا در مقابل جنایت نسلکشی رژیم منحوس اسرائیل، سکوت کردهاند؟ چرا امریکا به خودش این اجازه را میدهد که مقدار قابل توجهی از تسلیحات نظامی مورد استفاده اسرائیل غاصب را در اختیارش قرار دهد. متأسفانه این قوانین فقط بر روی کاغذ نوشته شدهاست و در عمل دیده نمیشود.
#غزه_مظلوم
#غزه_اقتدار
#فلسطین
#کودک_کشی
#اسرائیل_غاصب
🖋 چمنخواه
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۶۳)
🔺این تصویر، گویای روضههای جانسوزی است، که الهامبخش امید و آیندهی روشن است...
🍀موسی (ع) نوزادی بود که در میان سیلاب خون کودککشی فرعون زمانش، قامت بلند کرد. با او گذران عمر کرد و سرانجام علیه او پرچم توحید را برافراشت. عصایش اژدهایی شد تا جادوگران زمانش را ببلعد. رسالت عصایش به همینجا ختم نشد؛ رود نیل را برای اصحابش شکافت، تا یارانش در معیت او از آن بگذرند؛ اما فرعونیان در همان آبها غرق شدند.
🍀سیلاب خونی که از کودککشی فرعونیان عصر ما، به راه افتاده را خدای موسی میبیند. چشمهای حقیقتبین و قلبهای روشنضمیر گواهی میدهند که خدای موسی، در زمان مناسبش یاران صدیقش را به فرماندهی موسای زمین و زمان میفرستد، تا بساط جور و ظلم را برچینند. طبق تجربهی تاریخ، فرعونیان در هر عصری که باشند، در همان سیلاب خونی که به راه انداختند، غرق خواهند شد و این سنت پایدار الهی است؛ چراکه ندای مظلومترین مادران زمان، داد فرزند خویش را میخواهند. طولی نخواهد کشید که غرقشدنشان نزدیک است.
أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ
وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا
🖌 فاطمه فاطمی
#زیست_مومنانه
#زیست_مومنانه_در_جهان_معاصر
#طوفان_الاقصی
@HamNevisan
نامه.docx
19K
#روایت_غزه (۱۶۴)
نامه ای به خواهر فلسطینی
خواهرم، شاید باورت نشود اما این روزها امواج غصه و دلواپسیهایی که برایت دارم شادی را از دلم ربودهاست. دست خودم نیست انسان فوقالعاده احساساتی هستم؛ بنابراین سعی میکنم خودداری کنم از مشاهدهی تصاویر و کلیپهایی جانکاهی که گویای داستان حماسهی کودکان، نوجوان، زنان و مردانی است در راه دفاع از آرمانهایشان ایستادند؛ اما تو، تک تک این صحنهها را با گوشت و پوست و استخوانت لمس کردی و اکنون تصاویر آنها را مثل آلبوم عکس در ذهنت
مرضیه رمضانقاسم
فارغ التحصیل سطح۳ حوزه
از اصفهان
#فلسطین #غزه
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۶۵)
۷۵ سال مقاومت، ایمان به راه و توکل به خدا؛ نسلی را در فلسطین پرورانده که در نهایت عزت و اقتدار،در کنار پیکر مادر، خواهر و برادر شهیدش خدا را یاد میکند، سجدهی شکر میگذارد و با اقتدار برای دشمن صهیونیست رجز میخواند.
این نسلی است که برای عصر ظهور و یاری موعود وعده داده شده است.
🖋آمنه عسکری منفرد
#طوفان_الاقصی
#مظلومیت_غزه
#اقتدار_غزه
#فلسطین_زنده
@ghalamnegaremonfared
@HamNevisan
#روایت_غزه (166)
The world will not be destroyed by those who do evil, but by those who watch them without doing anything.
دنیا را کسانی نابود میکنند که نگاه میکنند و بیتفاوتند، نه کسانی که جنایت میکنند.
#فلسطین_زنده
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۶۷)
#یادداشت_سیاسی
♨️رژیم صهیونیستی در تندباد خشم ملل
✍️#محمدصادق_خرسند
😍دیروز تصویری از لندن به دنیا مخابره شد، که حضور بی سابقه مردمی در حمایت از غزه و محکومیت جنایات اسرائیل را نشان می داد. بعد از جنگ جهانی دوم، تاریخ، چنین حضور بی نظیری در پایتخت یک کشور اروپایی که اتفاقاً باعث و بانی اصلی تشکیل این غده سرطانی بوده را کمتر به یاد دارد. غلیان افکار عمومی در کشورهای مسلمان و غیر مسلمان به رغم بایکوت شدید رسانهای از نسلکشی رژیم کودک کش در غزه، بار دیگر ثابت کرد شاید این رژیم بتواند با ارعاب و تطمیع، رهبران کشورهای عرب و غیر عرب را با خود همراه سازد، اما هرگز قادر به خرید مشروعیت نخواهد بود.
🌐نکته دیگرِ حضور گسترده مردم جهان در محکومیت کشتار زنان و کودکان بی گناه توسط این رژیم خونخوار، خروج تدریجی افکار عمومی دنیا از زیر یوغ غول های رسانه ای وابسته به یهود است. بدون تردید این بلوغ فکری، مقدمه حادثه ای بزرگتر است که چندین قرن بشر در انتظار آن به سر می برد. انتظاری که به نظر می رسد در حال به سر آمدن است و طلیعه نور از سرزمین حجاز چشمان نگران بشر را نوازش خواهد داد.
#غزه_مظلوم_مقتدر
#طوفان_الاقصی
#مقاومت
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
#فلسطین #غزه
@haqiq_center
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۶۸)
هر فلسطینی داستانی دارد که باید روایت شود.
- مردی بالای جنازه طفل شیرخواره اش نشسته و با او سخن می گوید. «برایت سه قوطی شیر خشک آوردم. باور نمی کردم بمبهای آمریکایی تورا سوزانده باشند.»
- زن جوان بی تاب است. به چپ و راست میرود. دستانش را به آسمان می برد و می گوید:«بچه هایم غذا نخورده بودند. آنها گرسنه کشته شدند.»
- پزشک بیمارستان غزه می گوید:«اینکه جلوی رسیدن سوخت به بیمارستانها را گرفته اند، صدور حکم اعدام جمعی بیماران و مجروحان است. حکم اعدامی که جهان آزاد، جهان متمدن و جهان مدافع حقوق بشر آن را صادر کرده است.»
- مرد خبرنگار می گوید:«همه خانواده ام در بمباران کشته شدند. پسر سه ساله ام.
همسرم. مادر پیرم. دخترانم. اما آرمان و هدف ما را با این قتل عام ها نمی توانند از بین ببرند.
آرمان ما از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و می ماند.
صهیونیستها هستند که از این سرزمین می روند. نتانیاهو می رود و ما می مانیم.»
- مرد جوان می گوید:«با هر بمب و با هر شهید ده نفر از ما لباس رزم می پوشیم و به گردان های قسام می پیوندیم.»
همه راوی باشیم.
علیرضا مسرتی
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_غزه (169)
🎥 انیمیشن جالبی از دیزنی که روح واقعی این شرکت را با حمایت از رژیم صهیونیستی نشان میدهد
🇵🇸 #طوفان_الاقصی
🇵🇸 #یامنصورُأمِت
🇮🇷 #مهندس_علیخانی
@alikhani_r
@HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_غزه (170)
⚠️ آیا جرئت دارید که اسرائیل رو به خاطر جنگ غزه مثل روسیه در جنگ اوکراین از مسابقات ورزشی کنار بگذارید؟
#سیاست_دوگانه
#فلسطین #غزه
© شهابگرافی کپیرایت ندارد...🔻
@SHAHAB_GRAPHY
@HamNevisan
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_غزه (171)
🎥 ما پیروزیم✌️...
🔺این خون یک دختر بچه ۵ ساله است میفهمی ؟!
🔸شرف ما ناموس ماست ، خاک ماست ، خانهی ماست ؛ ولی جان ما اینقدر ارزش نداره که زندگی رو به بیغیرتی و بیشرفی ترجیح بدیم ؛
ما موفق هستم حتماً انشاءالله ...
#غزه
#فلسطین
#سینما
#لایت_مدیا
🆔 @lightmedia
@HamNevisan
#روایت_غزه (172)
به نقل از منابع غیر رسمی، نخست وزیر اسرائیل تیم ویژه ای از افسران مورد اعتماد و باسابقه موساد را جهت پیدا کردن دعایی که چاهزاده رضا پهلوی در یکی از سوراخهای متعدد دیوار ندبه گذاشته، مامور نموده است.
#طنز
© شهابگرافی کپیرایت ندارد...🔻
@SHAHAB_GRAPHY
@HamNevisan
#روایت_غزه (173)
بنام خدا
پاره تن من
هر لحظه انگار تکه ای از وجودم میسوزد درد میگیرد نه میتوانم از خودم جدا کنم و نه میتوانم به دیگری بدهم تا دردش را بکشد باید خودم دردش را بکشم اما شیرین هست و گوارا. درد وجودم را روز به روز مقاوم تر میکند. انگار با درد آبدیده تر میشود و محکم تر.
دخترها زنها مادرها همه به خیابان آمدند انگار درد آنها را هم بیچاره کرده است و نمی توانند یک جا بنشینند باید کاری کنند حرکتی خیزشی اعتراضی خشمی شاید از دردشان کاسته شود تازه با درد آشنا شدند هرچه این درد بیشتر باشد جنب و خروششان بیشتر.
نمیتوانم خودم را جای آن زنی قرار بدهم که وقتی خبر مرگ دختر و همسر و فرزندانش را میشنود چه واکنشی خواهم داشت اما اقرار میکنم که صبر اکسیر اعظم است و همه قدرت ها را به ستوه درمیاورد
دوباره دختری را میبینم که کنار دیوار خراب شده نشسته و سر در گریبان دارد شاید با خود فکر میکند: « چه کنم! نه خانه ای دارم نه پدری که سایه اش بالای سرم باشد نه مادری که درآغوشش آرامش بگیرم نه برادری که به غیرتش تکیه کنم خدا را شکر که یک چادری بالای سر دارم و زمینی هم زیر پاهایم.»
بیمارستان قتلگاه شده است. قتلگاه جلوی چشم همه جهانیان همه قدرتها همه سران فتنه همه اصحاب سلطه همه کسانی که از مقدس مابی شان حقوق بشر ساخته اند اما حالا خفه خون گرفته اند. اینها تجسم نیرنگ و فریب هستند جز برای منافع خود کاری نمیکنند. بلکه تنها سنگ سود و بهره خود را به سینه میزنند شاید اشک تمساحی هم بریزند اما دیگر این حناها برای دنیا رنگی ندارد چون فطرت سالم جهان بیدار گشته است و همه یک دل فریاد میزنند و دوران عوض خواهد و ما در یک دوران جدید قدم خواهیم گذاشت دورانی که حق از همیشه روشنتر و باطل از همیشه تاریک تر. دورانی هرچه جلوتر میرویم خالص و خالص تر میشویم.
سید امین میراسماعیلی
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (174)
پوستر #حماس برای نبرد با کفار حربی
💥پینوشت: برای مردم مظلوم و مقتدر #فلسطین که در خط مقدم #جبهه_مقاومت قرار دارند دعا کنیم🤲 "امن یجیب" بخوانیم. اگر رسانهای داریم تبیین کنیم اگر نداریم اهل تبیین را حمایت کنیم فقط جزو #بیتفاوت_ها نباشیم...
💔این صحنه، معرکهای است برای امتحان قلبها. گرچه دستها به اسلحه نمیرسد و مامور به صبریم؛ اما قلبها باید بخروشد.
خدا به #قلب ها نظر دارد. قلبی که در این جنایت وحشیانه برای مجاهدان فلسطینی نتپیده باشد مثل کسی است که از دستش کاری بر میآمد و هیچ نکرد. چه فرقی میکند؟ از قلبش کاری برمیآمد و از دعایی دریغ کرد...
✍️محمدمهدی حسین زاده
#غزه #فلسطین
@menhaj_hoseinzade
@HamNevisan
#روایت_غزه (175)
قوطیهای خنک خون
✍️جواد اکبری
🔺 هر بار بحثش پیش میآمد که پپسی و کوکاکولا و... حامی اسرائیلاند میگفتم هنوز قطعی ثابت نشده
اصلا مگر چقدر حمایت میکند
اصلا مگر تحریم من چه تاثیری دارد
🔺 ولی بعد از اتفاقات این دو هفته
بعد از اینکه هزاران انسان را به قتل رساند
بعد از اینکه 2704 کودک را کشتند
بعد از ماجرای بیمارستان المعمدانی
بعد از اینکه آب، برق، سوخت را مسدود کردند
بعد از اینکه با افتخار از این قتلعام صحبت کردند و پشیمان نبودند
🔺 دیگر غیرت و انسانیتم اجازه نداد بیخیال باشم
که به خاطر هوسم کوکاکولا بنوشم و آروغی از روی خوشی بزنم و بگویم انشاءلله که به اسرائیل کمکی نمیرسد.
🔺 نخیر
مماشات بس است
اگر اینها حامی اسرائیل نیستند، خب دهان باز کنند و صراحتا از این رژیم ملعون کودککش برائت بجویند.
🔺شما را نمیدانم اما من نمیتوانم حتی تصور کنم که ریالی از پولم خرج موشکی میشود که کودکان فلسطینی را سلاخی میکند.
🔺 پس این از من
نه تنها از این شرکتها خرید نخواهم کرد
که حتی اگر کسی دیگری خریده بود استفاده نخواهم کرد
ما با این رژیم حرامزاده و حامیانش پدرکشتگی داریم
والسلام
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (176)
از شدت سرما، نفسم سرد شده بود′..
از درو دیوار صدا میریخت. صدای بمب، موشک، تیر و تفنگ و ترکش.
در آغوش گرم مادرم میلرزیدم. لحظه به لحظه فشرده شدنم را در آغوش مادرم بیشتر حس میکردم. موشکی به خانه کناریمان خورد و منفجر شد. کل خانه های منطقه لرزید. اشک مادرم روی گونهام چکید و با خونهای روی لبم ترکیب شد.
صبح هفته پیش، پدرم برای هیزم آوردن به بیرون از خانه رفته بود′. ظهر شد بابا نیامد. مادرم با گام های بلند و پر استرس از اینور خانه به آنور قدم برمیداشت.
خورشید تاریک شد. بابا نیامد. دیگر مادرم خستهام، کنار مبل روی زمین نشسته و با بغض به دیوار زل زده بود′. صبح روز بعد، دست در دست مادرم، به سر خاکی رفتیم. عکس پدرم را که بر قبر خاکی دیدم، سردرد عجیبی گرفتم. دنیا برایم سیاه شد. با خودم گفتم حالا که دیگر کسی برایمان هیزم نمیآورد، تب روی پیشانی ام خانه را گرم میکند.
شبها خاطرات برادر کوچکم و دلتنگیاش میخواهد سینه آزردهام را شرحه شرحه کند.
دیشب خواب دیدم در روزی آفتابی، قاصدکها در آسمان پرواز میکردند. در پارک سر خیابان مشغول بازی بودیم. من میدویدم و برادرم دنبالم میآمد. صدای جیغ های شعف بار و دوستداشتنیمان، هنوز در گوشم میپیچد. در شیرینی خواب غرق بودم که تلخی موشکی، به بدن نیمه جانم لگدی زد.
با جیغی هراسناک از خواب پریدم. هرچه مادرم را صدا میزدم، کسی جوابی نمیداد. بوی باروت و دود در کل خانه حس میشد. بلند شدم کلید لامپ را زدم، برق ها رفته بود′. سراسیمه به سمت حیاط دویدم، آنجا هم کسی نبود′. نور ماه به روی دستانم تابید. کف دستم چیز هایی نوشته بود′. دستخط مادرم بود. کمی دقت کردم، نام و فامیلام را با خودکار نوشته بود′. قطره آبی که انگار اشک مادرم بود′ روی روز تولدم، جوهر خودکار را پخش کرده بود′. راه پله هارا، دوتا یکی به بالا دویدم تا وارد خانه شدم.
مادرم گوشه خانه، غرق در خون افتاده بود″...
این همه بود′
کاش هیچ وقت نبود...
ابوالفضل سلیمی
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۷۷)
برای بچه هایی مظلومِ غزّه....
فاطمه پورسعید
قدرت!
از کلمه ی قدرت بدم آمده!
قدرتی که طفلی شیرخوار راازهم میدرد ، قدرتی که کودکی را تکه تکه میکند، قدرتی که بیماری رنجور و زخمی را آتش میزند، قدرتی که مادری داغدیده را هدف گلوله قرار میدهد، مظلومانی که پناه آورده اند به بیمارستانی که مثلا امن است را....منفجر میکند...
قدرت در بازوهای شیاطینِ انسانی، جان هزاران مظلوم بیگناه را گرفته...آواره شان کرده!داغدارشان کرده! یتیمشان کرده! خانه هاشان را ویران کرده!
اینها معنی قدرت است؟ یعنی اگر معنی این کلمه را داشتی یورش ببری؟؟ چون زور داری حیوانی درنده شوی؟ آخر حیوان هم نمیشود بشما گفت! کدام حیوان درنده ای تاکنون جنایتی مرتکب شده؟ که اگر شکاری کرده برای ارضای نیاز گرسنگی بر یک هدف بسنده کرده!
قدرتِ شیطانی شما را تبدیل به موجودی کرده که حتی نمیشود نام درنده برشما گذاشت...
دیشب دیدم پسری زخمی بر بالین برادر مُحتضرش شهادتین تلقین میکرد...برادر بزرگتر ده دوازده ساله بنظر میرسید.. مگر کودکی به این سن چقدر در قلب کوچکش توان دارد؟که داغی به این وسعت را تحمل کند...بخدا اگر برای این صحنه بمیریم کم است...بارها خودم را جای برادر بزرگتر گذاشتم...چه کشیده در آن لحظات؟ درتمام لحظاتی که برای برادر کوچکِ محتضرش تلقین میگفت چه خاطراتی رامرور میکرد؟؟ بازیهایشان را؟ راه مدرسه تا خانه را که باهم میرفتن؟ شبها که قبل از خواب برای مسواک زدن ازهم سبقت میگرفتن؟ دلخوشیهای کوچک کودکانه ای که بین خودشان دونفر بود را؟ کیکی که آنروز مادرشان پخته بود و چقدر ذوق کرده بودند برای خوردنش دورهم؟ شاید یاد آنشبی افتاده بود که مادرشان اجازه داد شب را باهم خانه ی مادربزرگ بمانند..یاد آنروز که پدرشان دوتا ماشین پلاستیکی پلیس برایشان خریده بود؟
خدایا..من فقط چند ثانیه از زندگی این دو کودک را در فضای مجازی دیدم ولی...تمام زندگیشان را در ذهن و جانم مرور میکنم..تمام حدس هایم را درباره ی زندگی کوتاهشان درکنارهم رادر ذهنم زنده میکنم...
نمیتوانم آن چند ثانیه فیلم را از یاد ببرم...
بارها با خودم مرور کردم به چه گناهی دیگر به این کودکان اجازه ی خندیدن ندادند؟ مگر بچه باید اینطور زخمی و ترکش خورده شود؟ مگر سرباز جنگی است؟ بچه ها در تمام دنیا باید شاد باشند، بازی کنند و آرزو های کوچک قشنگ داشته باشند...
از قدرتی که شادی کودکانِ غزّه را گرفته بیزارم..ننگ براین قدرت ...ننگ براین ناتوانی که بخداقسم در ظاهر قدرت است!
روضه های کربلا برایم زنده شده! صحنه ی شهادت حضرت علی اصغر را بارها و بارها در غزه دیدم...دیگر چه چیز دلمان را آرام میکند؟دیگر چه کسی لبخند برلب هایمان می آورد؟
با عجزی عمیق و چشمانی لبریز از اشک هرلحظه زمزمه میکنم: الهی مولای مارابرسان.....
۲۶ مهر۱۴۰۲/ بعد ازحمله ی وحشیانه به بیمارستانِ معمدانیِ غزّه
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۷۸)
صورتی که یک روز میکشیم
پسرکم فلسطین را کشیده. آن خانههای بنفش بالای صفحه خانه نیستند که! موشکند! موشکهای فلسطینی که دارند میروند سر صهیونیستها بریزند. پسرکم انگشت میگذارد روی آن آدم کنار موشک و صدایش را جدی میکند و میگوید: این مرده نگهبان موشکاس! اسلحه هم داره ببین! خیلیم عصبانیه!
این یعنی مردش مرد است. حسابی قوی است. من هم باید در جواب بگویم: اوه! یعنی حساب کار دستم آمده. پسرکم لب پهن میکند به خنده. پرچم فلسطین را وسط صفحه نشان میدهد و میگوید: آتیش گرفته!
نمیدانم چرا عین خیالش نیست. نگران میپرسم: چرا؟
دست به کمر میزند و انگار یک عینک آفتابی به چشم کم دارد که ژستش تکمیل شود. یک جور مردانهی دل گرمکنی میگوید: نگران نباش! ماشین آتش نشانی داره خاموشش میکنه!
دلم آرام میگیرد. یک غمت نباشه تا من هستمی در ماشین آتشنشانی اش هست.
پسرکم انگشت میگذارد وسط مستعطیل قرمز که به قول خودش آتشنشانی است: ماشینش از ایران اومده. ببین پرچم ایران روش داره.
و تاکید میکند که نشان «الله» هم وسط پرچم دارد. مرد آتشنشان خندان است. اما این آخر قصه نیست. آخر قصهاش صفحه دوم نقاشی است. مینشیند کنارم. صدایش مظلوم و نرم میشود: امام زمانو کشیدم. ظهور کرده! با پرچم ایران!
باز تاکید میکند بلد بوده نشان «الله» را وسط پرچم بکشد. دم گوشم میگوید: یادته میگفتی صورت اماما رو نمیکشیم چون ندیدیمشون؟ میگفتی به جاش نور میکشیم. ولی من اینجا یکم از صورت امام زمانو کشیدم. چون ظهور کرده دیگه کمکم داره صورتش معلوم میشه.
دقت که میکنم در صورت امام زمانش دهان و بینی میبینم. پسرکم دوست داشته امام زمانش صورت داشته باشد. یک شوری میفتد به جانم. یادم میاید صبح یکی از رفقا پرسیده بود با اینهمه جنگ و خونریزی این جهان چه چیز خوبی برایش مانده؟
صبح چیزی نداشتم بگویم. اما حالا فکر میکنم باید نقاشی پسرکم را برایش بفرستم.
✍️ طیبه مهدیزاده
@HamNevisan