eitaa logo
هم افق با ولی✨️
1.4هزار دنبال‌کننده
307 عکس
68 ویدیو
285 فایل
با سلام و احترام🌹 این کانال صرفا برای عملیات بیانات خوانی ایجاد شده و اطلاعیه ها مربوطه در این کانال منتشر می شود. برای تبادل نظر و ارسال تکالیف رویداد ها به لینک گروه مراجعه نمایید. https://b2n.ir/e84954
مشاهده در ایتا
دانلود
📍لحظه دیدار!! در اون لحظات سخت پسربچه ای از فرزندان امام حسن(ع) به نام عبدالله متوجه شرایط ناگوار عموشد. پسرک تلاش کرد خودش رو به بالین عمو برسونه تا بلکه کاری براش بکنه اما جناب زینب کبری مانع شد. عبدالله به هر شکلی که بود خودش رو از دست عمه جانش رها ‌کرد و به سوی امام دوید. یکی از کوفی ها به نام اَبجر درهمون لحظات،با شمشیر بالای سر امام ایستاده بود. او میخواست شمشیرش رو به سر امام فرو بیاره که عبدالله متوجه شد و با صدای بلندی فریاد کشید: ای مادر خبیث! عمویم رو می کشی؟ اَبجر بی تفاوت به فریاد عبدالله شمشیر رو پایین اُوُرد تا به پیکر امام بزنه! عبدالله که حالا خودش رو به معرکه رسونده بود دستش رو سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکنه! اما ضرب شمشیر به دست عبدالله برخورد کرد و دست عبدالله قطع شد و به پوست،آویزان ماند!(الله الله!!!!!) عبدالله که کودکی ده دوازده ساله بود فریاد براُوُرد: مادرجان!!! امام در اون شرایط به سختی عبدالله رو به سینه اش چسبوند و فرمود: ای فرزند برادرم! برآنچه به تو رسیده،شکیبایی کن و این رو خیر ببین و به حساب خدا بگذار که خداوند تو رو به پدران شایسته ات ملحق میکنه. امام دستش رو به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! اگر هم تا مدتی از زندگی برخوردارشون کردی،اون ها رو دچار تفرقه کن! گروه گروهشون کن و هریک رو به راهی ببر. حاکمان رو هیچ گاه از اون ها راضی مکن،چراکه اون ها ما رو دعوت کردند تا یاری مون کنند اما به جای کمک به ما هجوم اُوُردند تا مارو بکُشند! 🔸منبع: کتاب داستانِ‌بریده‌بریده 🌐 | @hamofogh 📚 | Group hamofogh
علی اصغرم را به شهادت رساند در حالی که مشتی از خون او را به سوی آسمان میپاشیدم گفتم: آن چه این مصیبت را برایم آسان و قابل تحمل میکند این است که در برابر نگاه خداوند انجام میگیرد! جسد بی جان طفل شیرخوارم را در دستانم بود و با خدایم زمزمه کردم: پروردگارا اکنون که نصرت و یاری آسمانی را از ما گرفته ای، در عوض برای ما بهتر از آن را مقدر فرما و انتقام ما را از این مردم ستمگر بگیر! منبع: کتاب"حسین از زبان حسین" 🖤 | @hamofogh
◾️هنگامه شهادت! {اوج تنهایی} وقتی دیدم همه اهل بیت و جوانان و یارانم بر روی زمین افتاده و جام شهادت نوشیده اند و جز خودم و زنان و کودکان کسی باقی نمانده،با صدای بلند یاری طلبیدم تا مگر یک نفر هم که شده از لشگر دشمن جدا شود و از شقاوت رهایی یابد: _آیا مدافعی هست که از حریم حرم رسول خدا(ص)دفاع نماید؟ _آیا خداپرست موحدی هست که در مورد ما از خدا بترسد و به یاری ما برخیزد؟ _آیا فریادرسی هست که به امید پاداش خداوندی به فریاد ما برسد؟ &آیا یار و یاوری هست که به امید الطاف الهی به یاری ما بشتابد؟ بانوان و کودکان با شنیدن صدای استغاثه من که حاکی از تنهایی و مظلومیتم بود گریستند و صدای بلند گریه آنها به گوش رسید! ادامه دارد... |بریده ای از کتاب ″حسین از زبان حسین″| منابع:اللهوف/مقتل خوارزمی 📚 | @hamofogh
{وداع با فرزندم زین العابدین} برای وداع با فرزندم علی که در بستر بیماری افتاده بود رفتم و آخرین سفارشی که به وی کردم همان سفارشی بود که پدرم امیرالمؤمنین(ع) به من کرد: _پسرم! بپرهیز از ستم کردن به کسی که یاری در برابر تو جز خداوند ندارد. _پسرم! برای حق شکیبایی کن هرچند تلخ باشد. او را در آغوش کشیدم و به وی سفارش کردم: _پسرم دعایی به تو می آموزم که فاطمه(ع) آن را به من آموخت و به او هم رسول خدا(ص) یاد داده و به رسول الله (ص) نیز جبرئیل آموخته و برای حاجت و نگرانی و اندوه و پیشامدهای روزگار و حوادث سهمگین و سترگ است. این چنین دعا كن: 🔸بِحَقِ يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ وَ بِحَقِ طه وَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ يَا مَنْ يَقْدِرُ عَلَى حَوَائِجِ السَّائِلِينَ يَا مَنْ يَعْلَمُ مَا فِي الضَّمِيرِيَا مُنَفِّسُ عَنِ المَكْرُوبِينَ يَا مُفَرَجُ عَنِ الْمَغمُومِينَ يَا رَاحِمَ الشَّيْخِ الْكَبِيرِيَا رَازِقَ الطِفْلِ الصَّغِيرِ يَا مَنْ لَا يَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَافْعَلْ بِي كَذَا وَكَذَا. ادامه دارد...
|بریده ای از کتاب″حسین از زبان حسین″|
منابع:الکافی/امالی صدوق/خصال شیخ صدوق/مجموعه ورام/تحف العقول/من لا یحضره الفقیه/مشکاة الانوار/الدعوات راوندی 📚 | @hamofogh
{درخواست لباس کهنه} هنگام وداع لباس کهنه ای درخواست کردم: لباس کهنه ای برایم بیاورید که مورد طمع کسی نباشد تا آن را زیر لباسهایم بپوشم بلکه کسی بدنم را برهنه نکند. لباسی آوردند که آن را نپسندیدم و گفتم: نه این لباسی است که انسان گرفتار ذلت آن را میپوشد. پیراهن کهنه دیگری را آوردند که پس از پاره پاره کردن آن زیر لباسهایم پوشیدم! ادامه دارد... |بریده ای از کتاب″حسین از زبان حسین″| منبع: اللهوف،ص۱۲۳ هزار خرقه عوض کرد روزگار و هنوز حدیث پیرهن کهنه‌ی تو پابرجاست.. 🖤 | @hamofogh
{دلجویی از دخترم} با اهل حرم خداحافظی کردم دخترم سکینه به شدت میگریست او را در آغوش گرفتم و به سینه خود چسباندم و دلداری اش دادم: به زودی بر مصیبت مرگ من گریه های طولانی در پیش داری تا زنده ام دلم را با اشک حسرتت نسوزان ای بهترین زنان وقتی کشته شوم تو برای گریستن بر من سزاوارترین هستی! ادامه دارد... |بریده ای از کتاب″حسین از زبان حسین″| منبع:مناقب ابن شهر آشوب،ج۴؛ص۱۰۹ 📚 | @hamofogh
{آخرین دعا} آخرین دعایی که در این روز به درگاه الهی زمزمه کردم این بود: ای خدای والامقام صاحب جبروت ،عظیم، تدبیری محکم و بی نیاز از مخلوقات که ملک کبریایی ات ،پهناور قدرتت بر همه چیز شامل رحمتت به همه نزدیک وعده ات صدق حقیقت نعمتت فراوان و امتحانت نیکوست؛هرکس تو را بخواند به او نزدیکی. به تمام خلایق احاطه داری. هرکه به درگاهت توبه کند میپذیری. بر هر چه اراده کنی توانایی هرچه را بخواهی بیابی. از شکرگزاران تشکر میکنی و هر که به یاد تو باشد از او یاد مینمایی‌. من در اوج نیاز تو را میخوانم. با بینوایی به درگاهت می آیم. با خوف و هراس در بارگاهت مینالم. در پیشگاهت از رنج و گرفتاری ها می گریم. برای ضعف و ناتوانی ام از تو یاری می طلبم و برای کفایت امورم بر تو توکل میکنم. میان ما و قوم ما حکم فرما که فریبکارانه با ما روبه رو شدند، از یاری ما دریغ نمودند،بی وفایی پیشه کردند و به کشتار ما اقدام ورزیدند. در حالی که ما عترت پیامبر تو بودیم و فرزندان حبیب تو محمد بن عبدالله که تو او را به رسالت برگزیدی و بروحی خود امین قرار دادی. پس در امور ما گشایش و آسایشی عطا فرما. به حق رحمت بی پایانتای مهربانترین مهربانان عالم‌. |بریده ای از کتاب″حسین از زبان حسین″| 📚 | @hamofogh
{لحظه شهادت} آخرین فرمان را شمر صادر کرد و به سربازانش که تعدادی از اراذل و اوباش کوفه بودند فرمان داد که کار مرا تمام کنند! با این فرمان حمله دسته جمعی دیگری آغاز شد. شمشیرها و نیزه ها بر پیکر مجروح من فرود آمد. خون از سراسر بدنم جاری، و سر و صورتم به خون آغشته بود. گفتم: به این شکل که به خونم آغشته ام و حقّم را غصب کرده‌اند به دیدار پروردگارم می روم. بالای سرم ایستاد و با مشاهده شدت تشنگی من که دهانم خشک شده بود، با تمسخر گفت: پسر ابوتُراب! تو ادّعا نمیکنی که پدرت بر حوض پیامبر ایستاده و هرکه را دوست دارد، سیراب می کند؟ پس صبر کن تا آب را از دستش بگیری... او بر روی سینه ام نشست و محاسنم را در دستش گرفت تا کار مرا یک سره کند؛ به وی گفتم: مرا می کُشی؟ نمی‌دانی من کی ام شمر پاسخ داد: تو را کاملاً می شناسم. مادرت، فاطمه زهرا و پدرت، علی مرتضی و جدّت، محمّد مصطفی و پشتیبانت، خدای بلند مرتبه والاست. تو را می کُشم و هیچ باکی ندارم. و خنجرش را بالا برد و ...! ای کشته ی شیوخ مقدس نما حسین... آقای ما را برای ثواب زدند!... 🖤 | @hamofogh