📍لحظه دیدار!!
در اون لحظات سخت پسربچه ای از فرزندان امام حسن(ع) به نام عبدالله متوجه شرایط ناگوار عموشد.
پسرک تلاش کرد خودش رو به بالین عمو برسونه تا بلکه کاری براش بکنه اما جناب زینب کبری مانع شد.
عبدالله به هر شکلی که بود خودش رو از دست عمه جانش رها کرد و به سوی امام دوید.
یکی از کوفی ها به نام اَبجر درهمون لحظات،با شمشیر بالای سر امام ایستاده بود.
او میخواست شمشیرش رو به سر امام فرو بیاره که عبدالله متوجه شد و با صدای بلندی فریاد کشید:
ای مادر خبیث!
عمویم رو می کشی؟
اَبجر بی تفاوت به فریاد عبدالله شمشیر رو پایین اُوُرد تا به پیکر امام بزنه!
عبدالله که حالا خودش رو به معرکه رسونده بود دستش رو سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکنه!
اما ضرب شمشیر به دست عبدالله برخورد کرد و دست عبدالله قطع شد و به پوست،آویزان ماند!(الله الله!!!!!)
عبدالله که کودکی ده دوازده ساله بود فریاد براُوُرد:
مادرجان!!!
امام در اون شرایط به سختی عبدالله رو به سینه اش چسبوند و فرمود:
ای فرزند برادرم!
برآنچه به تو رسیده،شکیبایی کن و این رو خیر ببین و به حساب خدا بگذار که خداوند تو رو به پدران شایسته ات ملحق میکنه.
امام دستش رو به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا!
اگر هم تا مدتی از زندگی برخوردارشون کردی،اون ها رو دچار تفرقه کن!
گروه گروهشون کن و هریک رو به راهی ببر.
حاکمان رو هیچ گاه از اون ها راضی مکن،چراکه اون ها ما رو دعوت کردند تا یاری مون کنند اما به جای کمک به ما هجوم اُوُردند تا مارو بکُشند!
🔸منبع: کتاب داستانِبریدهبریده
#واقعهروز #حدیثحسینی #پنجممحرم #محرمالحرام۱۴۴۶
🌐 | @hamofogh
📚 | Group hamofogh