یک روز در بازار ابراهیم را دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود و به اصطلاح باربری می کرد...
کارش که تمام شد، جلو رفتم و بعد از سلام گفتم: برای شما زشته! این کار باربرهاست نه کار شما!...
نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بی کاری عیبه،
این کار برای خودم هم خوبه، مطمئن می شم که هیچی نیستم، جلوی غرورم رو می گیرم👌🏻
گفتم: اگر کسی شما رو این طور ببینه، خوب نیست، ورزشکاری، قهرمان والیبال و کشتی هستی، خیلی ها می شناسنت.
خندید و گفت: همیشه کاری کن که اگر خدا تو رو دید، خوشش بیاد، نه مردم.💔
هادی دلها #شهیدابراهیمهادی
🔉به نقل از سید ابوالفضل کاظمی
#خاطرات
#همسفر_با_شهدا
@hamsafar_ba_shohada
#ماهرمضانشهدایی
🌄غروب ماه رمضان بود. ابراهیم در خانه ما آمد و یک قابلمه بزرگ گرفت و به کله پزی رفت. گفتم: داش ابرام افطاری کله پاچه خیلی میچسبه. گفت: آره ولی برا من نیست.
✨رفتیم پشت پارک چهل تن انتهای کوچه در زدیم و کله پاچه ها را به خانواده مستحقی تحویل دادیم. آن ها ابراهیم را به خوبی می شناختند .
#شهیدابراهیمهادی
#همسفر_با_شهدا
@hamsafar_ba_shohada