eitaa logo
همسران موفقِ فاطمی❤💍
11.5هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
62 فایل
💕هدف ما #نجات جامعه از #فقردانش_جنسی رواج #همسرداری_فاطمی و #پیوندبهتربین همسران است💕 ⛔کپی‌مطالب فقط باذکرمنبع ولینک جایزاست❤ 🙏آیدی #فـقـط جهت ارسال‌ایده‌هاوتجارب @Banoo9669 🎀 #تبلیغ‌کانال‌شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روےسخنــم‌بازوجین‌است🌹 اگر از همسرم ناراحت شدم چکار کنم👇 گاهی اوقات زن یا شوهر خواسته و نیاز خودش را مطرح نمی‌کند و به همسرش نمی‌گوید که چه رفتارها و گفتارها و عکس‌العمل‌هایی ناراحتش می‌کند. همسر او هم متقابلاً چون نمی‌داند که این رفتار یا گفتار موجب ناراحتی و آزردگی خانم یا آقا می‌شود، آن را مکرراً انجام می‌دهد. فرد مقابل هم که شدیداً از دست او عصبانی است، در ذهنِ خود رأی صادر می‌کند و برچسب بی‌توجهی یا بی‌عاطفه‌ بودن به او می‌زند و احساس فداکاری نیز می‌کند؛ به‌این‌دلیل که آزرده می‌شود، ولی صحبتی نمی‌کند. او در خیال خود به حفظ رابطه‌شان کمک می‌کند؛ اما درحقیقت به رابطۀ زناشویی‌شان و همسر خود خیانت بزرگی کرده است. او در ذهن خود این فرضیه را مطرح می‌کند که «او باید بداند که من چه خواسته‌ای دارم»یا اینکه «او می‌داند که من از فلان کارش ناراحت می‌شوم» و البته سخت در اشتباه است. گاهی افراد با گفتن درستِ خواسته‌هایشان می‌توانند کمک بزرگی به خود و همسرشان کنند و نیازی نیست که آزردگی‌ها و ناکامی‌هایشان را درون خود بریزند، چون این بغض‌های فروخورده، روی هم تلمبار می‌شود و ناگهان موجب انفجار و واکنش خشمناک شدیدی می‌شود ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای داشتن آرامش در زندگی آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ‌ﺍﺕ ﺭﺍﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ! آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ ﺑﺎﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ فقط به او گوش کن! آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ خودت را با کسی مقایسه نکن! آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی ؟ به دیگران کمک کن؛ تو توانایی ...شاید همه توانایی روحی و جسمی برای یاری کردن نداشته باشند! آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی ؟ با همه بی هیچ چشم‌داشتی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ! آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ‌اﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ، هدف داشته باش! آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ! آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ وابسته نباش!ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ ... ‌‌ ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
💃بانوی قرررری💃 نکته 💞ریتم قلب مرد با تُن صدای همسرش ارتباط مستقیم دارد... شاید باورتان نشود ولی خانمهایی که لحن صدایشان بالاست به هیچ وجه برای همسرشان خوشایند نیستند وقتی‌که پیش همسرتان هستید، ملایم صحبت کنید. تُن صدایتان را طوری تنظیم کنید که همسرتان از صحبت‌کردن شما آرامش بگیرد. از کلمات وزین و عبارات محبت‌آمیز استفاده کنید وگاهی با صدای کودکانه با همسرتان صحبت کنید (اما نه خیلی زیاد و نه در زمان رابطه زناشویی) لحن آرام و استفاده از واژه های محبت آمیز مثل عزیزم، عشقم و... معجزه خواهد کرد در یک کلام: همه چیز به لحن شما بستگی دارد.💞💓 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
❌از معضل نسازید مادر شوهر و خواهر شوهر را اولویت در زندگی‌تان ندانید 🔺اونا میتونن خوب یا بد باشن، ممکنه شما رو ناراحت کنن، ممکنه احساس کنید اونا قصد در زندگیتون رو دارن. 👈صرف نظر از اینکه آنها چه می‌کنند، خوب هستند یا نه نباید رو بخاطر رفتار خانواده‌اش تحت فشار قرار بدید. ❌ او رو مجبور نکنید پاسخگوی رفتار خانواده‌اش باشه چون تنها ش اینه که اون سعی می‌کنه در این تنش از شما فاصله بگیره یا احساس حقارت کند، 💯و در نهایت آرامش از زندگیه خودتون گرفته میشه و کسی که میبینه شما هستید ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ سلام ، روزت سرشار از عشق و موفقیت و لطف خدای مهربان ❤️
شوهرتان را بابت کارهایی که انجام میدهد کنید 👈🏻به طور مثال اگر او اتومبیل را تعمیر می‌کند به او بگویید چقدر خوش اقبالید که همسری را دارید که از استعداد و تواناییهای مکانیکی تا این حد بالا برخوردار است. 👈🏻اگر او با بچه‌ها بازی میکند، به او بگویید بچه‌ها چقدر خوشبختند که پدری چون تو دارند. 👈🏻اگر او اهل ورزش است به او بگویید چقدر عالی است که مردی با هیکل متناسب دارید و به ورزش کردن اهمیت میدهد. 👈🏻اگر او شما را در رفاه گذاشته است به او بگویید در رؤیاهایتان هم نمی‌گنجید شیوۀ زندگی را که او برایتان فراهم آورده است داشته باشید اینم چند نمونه تحسین (☝️🏻) ببینم بازم بهانه دارید که نتونستین همسرتون رو تحسین کنید ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
🌸🌹💃🍀🌺 🌹🍀❤️ 💃💃💃 یه ایده قلک براتون گذاشتم قبلا گفتیم که یه قلک درس کنید 😍 با سلیقه خودتون خوشکلش کنید و بعد از هر بار رابطه یه مقدار پول بندازید داخلش😊 بعد چند شب پولارو در بیارید و باهاش شام رو برید بیرون 😍😍 اینجوری خیلی کیف میییده و کلیم بابت کارتون به خودتون میخندین 😄😄 برا خانمایی که میگن ایده قلک رو دوباره بذارید 😊😊👆👆👆 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣6⃣ تابستان گرمی بود. اتفاقاً ماه رمضان هم بود. با این حال، هم در ساختن خانه به صمد کمک می کردم و هم روزه می گرفتم. یک روز با خدیجه رفتیم حمام. از حمام که برگشتیم، حالم بد شد. گرمازده شده بودم و از تشنگی داشتم هلاک می شدم. هر چقدر خدیجه آب خنک روی سر و صورتم ریخت، فایده ای نداشت. بی حال گوشه ای افتاده بودم. خدیجه افتاد به جانم که باید روزه ات را بخوری. حالم بد بود؛ اما زیر بار نمی رفتم. گفت: «الان می روم به آقا صمد می گویم بیاید ببردت بیمارستان.» صمد داشت روی ساختمان کار می کرد. گفتم: «نه.. او هم طفلک روزه است. ولش کن. الان حالم خوب می شود.» کمی گذشت، اما حالم خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. خدیجه اصرار کرد: «بیا روزه ات را بخور تا بلایی سر خودت و بچه نیاوردی.» قبول نکردم. گفتم: «می خوابم، حالم خوب می شود.» خدیجه که نگرانم شده بود گفت: «میل خودت است، اصلاً به من چه! فردا که یک بچه عقب مانده به دنیا آوردی، می گویی کاش به حرف خدیجه گوش داده بودم.» این را که گفت، توی دلم خالی شد؛ اما باز قبول نکردم. ادامه دارد......
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣6⃣ ته دلم می گفتم اگر روزه ام را بخورم، بچه ام بی دین و ایمان می شود. وقتی حالم خیلی بد شد و دست و پایم به لرزه افتاد، خدیجه چادر سر کرد تا برود صمد را خبر کند. گفتم: «به صمد نگو. هول می کند. باشد می خورم؛ اما به یک شرط.» خدیجه که کمی خیالش راحت شده بود، گفت: «چه شرطی؟!» گفتم: «تو هم باید روزه ات را بخوری.» خدیجه با دهان باز نگاهم می کرد. چشم هایش از تعجب گرد شده بود. گفت: «تو حالت خراب است، من چرا باید روزه ام را بخورم؟!» گفتم: «من کاری ندارم، یا با هم روزه مان را می شکنیم، یا من هم چیزی نمی خورم.» خدیجه اول این پا و آن پا کرد. داشتم بی هوش می شدم. خانه دور سرم می چرخید. تمام بدنم یخ کرده و به لرزه افتاده بود. خدیجه دوید. دو تا تخم مرغ شکست و با روغن حیوانی نیمرو درست کرد. نان و سبزی هم آورد. بوی نیمرو که به دماغم خورد، دست و پایم بی حس شد و دلم ضعف رفت. لقمه ای جلوی دهانم گرفت. سرم را کشیدم عقب و گفتم: «نه... اول تو بخور.» خدیجه کفری شده بود. جیغ زد سرم. گفت: «این چه بساطی است بابا. تو حامله ای، داری می میری، من روزه ام را بشکنم؟!» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣6⃣ گریه ام گرفته بود. گفتم: «خدیجه! جان من، تو را به خدا بخور. به خاطر من.» خدیجه یک دفعه لقمه را گذاشت توی دهانش و گفت: «خیالت راحت شد. حالا می خوری؟!» دست و پایم می لرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکه ای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمه اول را خوردم. بعد هم لقمه های بعدی. وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد، به خدیجه نگاه کردم؛ او هم به من. لب هایمان از چربی نیمرو برق می زد. گفتم: «الان اگر کسی ما را ببیند، می فهمد روزه مان را خورده ایم.» اول خدیجه لب هایش را با دستک چادرش پاک کرد و بعد من. اما هر چه آن ها را می مالیدیم، سرخ تر و براق تر می شد. چاره ای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لب هایمان. بعد با چادر پاکش کردیم. فکر خوبی بود. هیچ کس نفهمید روزه مان را خوردیم. 🔸فصل نهم آخر تابستان، ساخت خانه تمام شد. خانه کوچکی بود. یک اتاق و یک آشپزخانه داشت؛ همین. دستشویی هم گوشه حیاط بود. صمد یک انبار کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود، برای هیزم و زغال کرسی و خرت و پرت های خانه. ادامه دارد...✒️