#دلبری
#ایده_متن
@masieeeee136482
من برای اینکه نامزدمو راغب کنم به دیدنم بیاد، این متن رو واسش فرستادم:
جناب آقای مهندس
با سلام
احتراما، به اطلاع میرساند که وضعیت شارژ قلب فرشته کوچک شما رو به اتمام است، خواهشمند است هرچه سریعتر نسبت به شارژ مجدد قلب این عاشق دل باخته، اقدام فرمایید.
باتشکر
انجمن عشق و یار
😜
....بعد آقایی چندتا بوسه فرستاد ک منم جوابش اینجوری دادم: 👇👇
" شارژ شما مورد تایید نیست، لطفا مجدد امتحان کنید..."
باز چندتا بوسه دیگه فرستاد و من چون هدفم دیدار بود این جواب رو ارسال کردم: 👇👇
⛔️اخطار.... اخطار.....⛔️
شارژ فقط از طریق مراجعه حضوری صورت می پذیرد.👫
💃💃
اینو خانمایی که همسرشون مسافرته یاحتی سرکارهم میتونن بفرستن👌
❣ @hamsar_ane❣
آقا ببین که بغض بدے
در گلوے ماست
بوسیدن ضـریح شما
آرزوے ماست
یااباعبدالله♥️📿
" وَ بِجَنابِڪَ اَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدني... "
{وچهخوشبختممنڪهتورادارم..}
#شب_جمعه است هوایت نکنم میمیرم 😔
❣ @hamsar_ane❣
#چالش
سلام، انشاءا.... شبتون مهدوی ، بابت مطالبخوب کانالتون ممنون ؛ از وقتی کانالتون رو دنبال میکنم کلی تو رابطه ام با آقایمون تغییر کردم واقعا خیر دو دنیا نصیبتون 🌺🌺🌺بالاخره انقدر توی چالشها شرکت کردم و برای آقای مطلب چالش رو فرستادم ، و آقای هم چند ماهی بود اصلا جواب نمیداد ، یا اگر میداد حالم رو میگرفت
بالاخره چالش جواب داد و آقای پیام عشقولانه برام فرستاد بدون اینکه من ازش بخوام ، جواب پیامهام رو عاشقانه بده ، باز هم سپاسگذار از مطالب کانال خوبتون
کانال شما و چند تا کانال مثل شما رو تو ایتا برلی دوستان و فامیل معرفی کردم و لینک کانال را دادم و عضوشون کردم ؛ اونها هم مثل من راضی بودند و کلی تشکر برای معرفی این کانالها ، مطمئن باشید دعای خیر همه ی کاربرهای کانال پشت راهتون هست و حتی بچه ها و آقامون هم که توی زندگی تغییرات میبینند و راضی هستند از روابط خونه ؛ رضایت اونها هم باعث عاقبت بخیریتون توی دنیا و آخرت میشه ؛ حتما توی نمازها و دعاهام یادتون هستم 🌺🌺🌺
❣ @hamsar_ane❣
#ایده_آشتی
سلام ممنون از مطالب مفیدتون
چالشاتون خیلی خوب و عالین
اینم #چالش من وآقاییم
باهم دیگه بحثمون شده بود اینطوری آشتی کردیم☺️☺️
❣ @hamsar_ane❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جمعه
🎥زانو بغل نشسته دلم کنج خانه ات
#نماهنگ
#امام_زمان عج
🎤مداحی های انقلابی
با ناله و آه ...
یاری اتـ❤️ـ خواهم کرد
تا آخر راه ...
یاری اتـ❤️ـ خواهم کرد
آقا به تـ❤️ـو ...
قول می دهم بعد از این
با ترک گناه ...
یاری اتـ❤️ـ خواهم کرد
🎀آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامی)
❣ @hamsar_ane❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو ببینید 😍😍
🍃معجزه #طب_اسلامی
غذای #شنیداری و تاثیر آن بر روان و جسم
تاثیر معنویت رو ببنیید
البته این کلیپ برای طب نیست ولی خیلی راحت و آسون میشه فهمید غذای شنیداری در مزاج شناسی که میگن یعنی چی
ببینش حتما😍😍😍
#چی_گوش_میدی؟؟؟
#حواست_هست؟؟
طرح #اصلاح_سبد_غذایی_خانوارها👨👩👧👦
🎀آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامی)
🆔 @ashpazkhone_behshti
#فوروارد فراموش نشه🌹
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف۱_جلسه۱_قسمت۱۱
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔹خانمه از در میاد تو چیکار میکنه❓ اول چادرش یک طرفه،
کیفش یک طرفه👜،
مانتوش یک طرفه
➖تا شب که اهالی خونه بیان خونه کار خونه میکنه، اما هنوز وسایلش اینجاس
✅ از در اومدیم خیلی کارامونو زود داریم میکنیم، اول نظم خودمون؛
✅ اول لباسو آویزون کن،
کیفتو بزار تو کمد ،
گوشیتو بایداز بیصدا در بیاری در بیار.
📞 شوهرت میخواد زنگ بزنه خودشو کشته هلاک کرده😡 همه خونه فامیلا رو گشته تا تو رو پیدا کنه😱، می گی آخه گوشیم رو بیصدا بوده، اصلا نشنیدم نفهمیدم.
➖ اینا میشه چی❓
#بیتوجهی ،نظم نداشتن ،
🔹الان من شب🌜 میخوابم گوشیمو میزارم رو هواپیما ✈️
تا صبح🌞 که میخوام بیدار بشم زنگ نزنه پیام میدن یا زنگی بخوره امواجش اذیتم نکنه ،
✅ من تا شب عادت کنم طبق برنامه ریزی پیش برم به عادت میرسم .
➖بعضی عادتها خوبن 👌
➖بعضی بدن
🔹 اگه خوب باشن وقتی برات ملکه میشه، زحمتت کم میشه .
✅ خودت طبق اولویت بچین که #برنامه_شناور ت کدومه❓
🔶 مثلا حالت خوب نیست ، برنامه ریزی کردی امروز خونه رو جاروبرقی بکشی ولی نمیتونی .
✅ یک کار دیگه که سبکتره رو انجام بده .
📚میخوام مطالعه کنم ،
یا میخوام کار پس دوزی لباسمو که دوختم انجام بدم، میتونم تماس تلفنی داشته باشم صله ارحام تلفنی داشته باشم جابجا میکنم.
ولی #بیکاری ممنوع⛔️
اینکه من لحظه ای بیکار باشم ممنوع⛔️
➖بیکاری تنبلی میاره، #تنبلی چی میاره❓#بیانگیزگی میاره، #نشاط رو از بین میبره 😔😢
🔴 #اولویت_بندی رو متوجه شدید❓
✅ وقتی اولویت بندی کنید کارها زودتر به سامان می رسه، یعنی یکدفعه انباشته نمیشه.
➖یه چیز دیگه ای هم که خیلی مهمه📣📣📣
👈 بعضی بچه ها عکس فرستاده بودن من دیدم این برنامه ها که مینویسید، مثل مشق شب و دیکته ننویسید ❌اینطوری ستونی بنویسید که راحت انجام بدید کنارش یک تیک میزنید ✅
حالابعضی ها ممکنه هر روز هفته یک جدول بکشند،
مثلا شنبه اینو انجام داده✅،
اینوانجام داده✅ ،اینو انجام داده✅ اومده اینجا که جزء برنامه متغیرشه حالا برگرده از دیشب ناهارشو یک مقدار آماده کرده بره باید برنج را دم کنه ولی خورشت آماده س اینا میشه برنامه👌😊😊
@jalasaaat
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف۱_جلسه۱_قسمت۱۲
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ مثلا ما دوشنبه ها روز #خرید مون بود،همیشه در یک طی هفته یادداشت میکردم✍📗 که چه چیزی میخوام مثلا ماکارونیم تموم شده، پودر لباسشوییم تموم شده، سرکه ام تموم شده،
🔹 تا یکشنبه یادداشت میکردم،( #دفترچه_خرید داشته باشید) دوشنبه خرید میشد یا با همسرم باهم میرفتیم خرید میکردیم یا تنها خرید میکردن.
🔶آخرین باری که ایشون از منزل رفتن دوشنبه بود و همه چیز خریده بودن آورده بودن ،من سر جایش گذاشتم که روز سه شنبه که دیگه در قید حیات نبودند، روز قبلش خریدشونو کرده بودن.
✅ با نظمتون مردهاتونو منظم میکنید .
🔹امروز اگر یک زن تو خانه منظم باشه، مرد هم منظم میشه در حد عالی مرد همونجوری می شه که شما هستید. این خیلی موثره #زنها_جامعه_ساز_هستن
💐 امام خمینی (ره)؛ از دامن زن مرد به معراج میرود.
✅ پس ای زن تو باید به خودت افتخار بکنی که مهمترین نقطه هستی، همه ی کار دنیا دست توست.
🔶 وقتی #حی باشی ،متعادل باشی، وقتی زنده باشی، وقتی پویا باشی، وقتی میتونی کار کنی👈 پس شما میتونی انسان ساز باشی ،میتونی جامعه ساز باشی، تمدن ساز باشی 👌👌
✅ وقتی شما بیدار می شوی و همسرت را #بدرقه میکنی یک مرد رو داری تو جامعه میفرستی، یک دنیا رو داری به جامعه میفرستی، او میره سر کارش درست کار میکنه ،با نشاط کار میکنه، #رزق_حلال میاره ،این رزق حلال بر میگرده تو چرخه زندگی شما👌👌😊
⬅️ حالت خوب میشه 😃
زندگیت خوب میشه ،برکت داری
هی میچرخه همه چی به طرف خودت، خودت بُردی.(مثل بومرنگ)
🔹فکر میکنی داره میره بیرون بدرقه کردی رفت یه درم اینطوری پشت سرشم بستی و تو دلت گفتی رفت راحت شدم
نه این اساس زندگیته❌
⭐️⭐️ یکی از مهمترین کارهات بدرقه است چون بیشتر متاهل هستید دارم اینجور مثال میزنم ⭐️⭐️
🔹 برادرت هم که میخواد بره اینجوری دنبالش برو بگو به سلامت👋
مراقب باش ،بسم الله بگو.
✅ شما هر نیتت برای رضای خدا باشه ثوابشو میبری ،حالا شما فکر کن داری سرباز امام زمان (عج) را بدرقه میکنی.
@jalasaaat
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 18
نماز یعنی قرآن خوندن مودبانه
🌹🌺🌹
استاد پناهیان:
از معصوم پرسیدن مؤدب بودن پیش خدا یعنی چی؟
"فرمودن: قرائت درست قرآن."
"اصلا نماز یعنی قرآن خوندن."
امیر المومنین علی علیه السلام می فرماید : اما مومنین نیمه شب می ایستند و تلاوت می کنند....
قطعاتی از قرآن را چه تلاوت کردنی.!
♦♦♦
دوای دردهایشان را از آیات قرآن می جویند
قلب هایشان را از آیات قرآن محزون می کنند ...
🌹✴💓
از آیاتی که در آنها تخویف هست می ترسند و در تشویق های خدا طمع می کنند
☺
و در اثر قرائت قرآن از میانه تا میشوند (یعنی رکوع می کنند.)
"تحف العقول 159"
🔸🔹💠💟🔸🔹
بار سنگین نگاه آیه ها/
خم نموده قامت دلداده را...
و بعد دو سجده میکنند...
💠🔸🔹🌺
نماز یعنی رعایت ادب مقابل خداوند متعال
توی نماز تا میتونی مودب باش.
بزن هوای نفستو با نماز.
بزن توی گوشش
💢💥💢
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
💟🌺💟
نماز در مرحله ی اول رعایت ادب است.
درمان بسیاری از درد های روحی و جسمی با خوندن نماز مودبانه هست.
مخصوصا صحیح خوندن نماز خیلی مهمه.
تمرین کن.
توی نمازت کم نذار و اول وقت بخون.
نورش رو تو زندگیت می بینی...
👌🔹🔹🔹🔹
❣ @hamsar_ane❣
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_۵۴
بهش اقتدا کردم و نمازو باهم خوندیم
نمیدونم تو قنوت چی داشت میگفت که انقدر طول کشید...
بعد از نماز رفتم کنارش و سرمو گذاشتم رو پاش
- علی
جانم
- ببخشید
بابت چی
- تو ببخش حالا
باشه چشم ، دستی به سرم کشید و گفت: اسماء تا حالا بهت گفته بودم با
چادر نماز شبیه فرشته ها میشی
_ اوهووم
ای بابا فراموشکارم شدم ، میبینی عشقت با آدم چیکار میکنه
- سرمو از رو پاش برداشتم روبروش نشستم
اخمی کردم و گفتم: با چادر مشکی چی
دستشو گذاشت رو قلبش و گفت: عشق علی
حالا هم برو بخواب
بخوابم ؟دیگه الان هوا روشن میشه باید وسایالتو جمع کنیم
اسماء بیا بخوابیم حالا چند ساعت دیگه پامیشیم جمع میکنیم
قوووول
قول
_ ساعت ۱۱ بود باصدای گوشیم از خواب بیدار شدم
مامان بود حتما کلی هم نگران شده بود
گوشیو جواب دادم صدامو صاف کردمو گفتم:الو
- الو سلام اسماء جان حالت خوبه مادر؟؟
بله مامان جان خوبم خونه ی علی اینام
- تو نباید یه خبر به ما بدی؟
ببخشید مامان یدفعه ای شد
- باشه مواظب خودت باش. به همه سلام برسون
چشم خدافظ
پیچ و تابی به بدنم دادمو علی رو صدا کردم
علی جان پاشو ساعت یازده
پاشو کلی کار داریم
پتو رو کشید رو سرشو گفت: یکم دیگه بخوابم باشه
پتو رو از سرش کشیدم.
- إ علی پاشو دیگه
توجهی نکرد
باشه پس من میرم
یکدفعه از جاش بلند شدو گفت کجا
- خندیدم و گفتم دستشویی
بالش رو پرت کرد سمتم جا خالی دادم که نخوره بهم
انگشتشو به نشونه ی تحدید تکون داد که من از اتاق رفتم بیرون
وقتی برگشتم
همینطوری نشسته بود
- إ علی پاشو دیگه
امروز جمعست اسماء نزاشتی بخوابما
- پوووفی کردم و گفتم: ببین علی من از دلت خبر دارم. میدونم که آرزوت
بوده که بری الانم بخاطر من داری این حرفارو میزنی و خودتو میزنی به
اون راه با این کارات من بیشتر اذیت میشم
_ پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم
چیزی نگفت. از جاش بلند شد و رفت سمت کمد، درشو باز کردو یه ساک
نظامی بزرگ که لباس های نظامی داخلش بود رو آورد بیرون
ساک رو ازش گرفتمو لباس هارو خارج کردم
- خوب علی وسایلی رو که احتیاج داری رو بیار که مرتب بذارم داخل
ساک
وسایل ها رو مرتب گذاشتم
باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم که راهیش کنم
- علی مامان اینا میدونن؟؟
آره. ولی اونا خیالشون راحته تو اجازه نمیدی که برم خبر ندارن که...
_ حرفشو قطع کردم. اردلان چی اونم میدونه؟
سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
- اخمی کردم و گفتم: پس فقط من نمیدونستم
چیزی نگفت
اسماء جمع کردن وسایل که تموم شد پاشو ناهار بریم بیرون
قبول نکردم
- امروز خودم برات غذا درست میکنم...
پله هارو دوتا یکی رفتم پایین
بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد
وارد آشپز خونه شدم مادر علی داشت سبزی پاک میکرد
- سلام مامان
إ سلام دخترم بیدار شدی حالت خوبه؟؟
- لبخندی زدم و گفتم:بله خوبم ممنون
- مامان ناهار که درست نکردید؟
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
💜🌸💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
#زنگ_تجربه_همسرداری
#خانوم_خونه_باید_بدونه
میخواستم یکی از تجربیات خوبم رو بهتون بگم. واقعا جواب میده👍😜
من چندوقت پیش از آقایی #درخواست پول کردم، اونم قبول کرد. من بخاطر اینکه مبلغ بیشتری بگیرم🙈
بهش گفتم:
من که میدونم شما برا خانومتون کم نمیذارین، منم دوست دارم #برا_عشقم لباسای جدید بپوشم. اونم که از #تعریفم خوشش اومده بود😻
گفت: چشم شماره کارت بده برات پول میریزم. 👍😋
منم شماره کارت دادم بهش وقتی پول ریخت به حسابم دیدم مبلغ پولو بیشتر کرده.😉😅
با این روش و این حرفا میتونین از آقایی #پول بیشتری بگیرین.😁
✅شماهم میتونید تجربیاتتون رو
با اعضای کانال به اشتراک بزارید🌹
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜🌸💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
#امام_خامنه_ای:
📌وظایف یک منتظر چیست؟
📌چه کسی میتواند ادعا کند که منتظر امام زمانش هست؟
#امام_زمان
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜🌸💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
#مدل_مو
#آرایشی
۴اشتباه در
#بستن_مو که شمارو پیرتر نشون میده😍😍
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
#شیطنت
#سیگنالی_برای_رابطه
خانوما براتون ی ایده دارم...
واسه #پیشقدم شدن رابطه❤...
من گوشی آقایی رو برداشتم جوری که متوجه نشه..😌
ی پیامک نوشتم و برای خودم ارسال کردم.متن پیامک:👇
*شب بلندت میکنم میچسبونمت به دیوار،
از ......... همشو ...............نفست درنیاد*
(جاهای خالیو خودتون پرکنید)
بعد شب ک رفتیم خونه مامانم رفتم کنارش نشستم😊خودمو لوس کردم و گفتم نمیشه حالا امشبو بیخیال بشی؟!
گفت☺ یعنی چی؟در مورد چی حرف میزنی...🤔
گفتم اون پیامکه..ک عصر فرستادی..😳
گفت من عصر پیامکی نفرستادم..
گفتم وا شک داری ی نگاه بکن گوشیتو...😐
پس این چیه برا من اومده
نگاه کرد 😉😱
گفت #شیطووووونک بد میبینی امشب با این کارات😚
اینجوری شد که رقم خورد ی شب خوب...🤗
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
سلام #چالش طنز و جواب آقای همسر...
چون سرما خورده ام گفت بیام بریم دکتر...😂🤕
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
من که خیلی تاثیراتش رو دیدم
واقعا #چالش هاتون بی نظیره
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
#چالش
سلام من اینو فرستادم برا همسر بعد دو ساعت تماس گرفتن ناراحت و غمگین که قضیه این پل صراط چیه باز ؟؟؟گفتم هر وقت جواب دادین متوجه میشن 😁😁😁😁😁😁😁😁
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_۵۵
الان میخواستم پاشم بذارم. شماها هم که صبحونه نخوردید
- میل نداریم مامان جان
- اگه اجازه بدید من ناهار رو درست کنم
اسماء جان خودم درست میکنم شما برو استراحت کن
_ با اصرار های من باالخره راضی شد
- خوب قورمه سبزی بذارم
الان نمیپزه که
- اشکال نداره یکم دیرتر ناهار میخوریم. علی دوست داره،امشبم که
میخواد بره گفتم براش درست کنم.
مادر علی از جاش بلند شدو اومد سمتم. کجا میخواد بره؟
وای اصلا حواسم نبود از دهنم پرید
- إم إم هیچ جا مامان
خودت گفتی امشب میخواد بره
- ابروهامو دادم بالا و گفتم:من حتما اشتباه گفتم
خدا فاطمه رو رسوند...
با موهای بهم ریخته و چهره ی خواب آلود وارد آشپز خونه شد.
با دیدن من تعجب کرد: إ سالم زنداداش اینجایی تو؟؟
به سالم خانم. ساعت خواب ...
وای انقد خسته بودم ییهوش شدم
باشه حالا برو دست و صورتتو بشور بیا به من کمک کن
_ با کمک فاطمه غذا رو گذاشتم. تا آماده شدنش یکی دو ساعت طول
میکشید
علی پیش بابا رضا نشسته بود
از پله هارفتم بالا وارد اتاق علی شدم و درو بستم
به در تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم. اتاق بوی علی رو میداد
میتونست مرحم خوبی باشه زمانی که علی نیست
همه جا مرتب بود و ساک نظامیشو یک گوشه ی اتاق گذاشته بود.
_ لباس هاش رو تخت بود.
کنار تخت نشستم و سرمو گذاشتم رو لباس ها چشمامو بستم
نا خودآگاه یاد اون بازو بند خونی که اردلان آورده بود افتادم.
اشک از چشمام جاری شد. قطرات اشک روی لباس ریخت
اشکهامو پاک کردم و چشمامو بستم ، دوست نداشتم به چیزی فکر کنم،
به یه خواب طولانی احتیاج داشتم ، کاش میشد بعد از رفتنش بخوابم و،
وقتی که اومد بیدار شم.
_ با صدای بازو بسته شدن در به خودم اومدم
علی بود
اسماء تنها اومدی بالا چرا منو صدا نکردی که بیام ؟
آخه داشتی با بابا رضا حرف میزدی
راستی علی نمیخوای بهشون بگی؟
الان با بابا رضا حرف زدم و گفتم بهش: بابا زیاد مخالفتی نداره اما مامان.
قرار شد بابا با مامان حرف بزنه
اسماء خانواده ی تو چی؟
خانواده ی من هم وقتی رضایت منو بیینن راضی میشن.
اسماء بگو به جون علی راضی ام ...
راضی بودم اما ازته دل ، جوابی ندادم ، غذارو بهونه کردم و به سرعت رفتم
پایین
مادر علی یه گوشه نشسته بود داشت گریه میکرد
پس بابا رضا بهش گفته بود
_ با دیدن من از جاش بلند شد و اومد سمتم
چشماش پر از اشک بود.
دوتا دستشو گذاشت رو بازومو گفت: اسماء ، دخترم راستشو بگو تو به
رفتن علی راضی ؟؟
یاد مامانم وقتی اردالان میخواست بره افتادم،بغضم گرفت سرمو انداختم
پایین و گفتم: بله
پاهاش شل شد و رو زمین نشست.
بر عکس مامان، آدم تودارو صبوری بود و خودخوری میکرد.
_ دستشو گرفت به دیوار و بلند شد و به سمت اتاقش حرکت کرد.
خواستم برم دنبالش که بابا رضا اشاره کرد که نرو
آهی کشیدم و رفتم به سمت آشپز خونه. غذا آماده بود.
سفره رو آماده کردم و بقیه رو صدا کردم
اولین نفر علی بود که با ذوق و شوق اومد.
بعد هم فاطمه و بابا رضا
همه نشستن
_ علی پرسید:إ پس مامان کو؟؟
بابا رضا از جاش بلند شد و گفت:شما غذارو بکشید من الان صداش میکنم.
بعد از چند دقیقه مادر علی یی حوصله اومد و نشست.
غذاهارو کشیدم
به جز علی و فاطمه هیچ کسی دست و دلشون به غذا نمیرفت.
علی متوجه حالت مادرش شده بود و سعی میکرد با حرفاش مارو بخندونه.
_ ساعت ۵ بود گوشی رو برداشتم و شماره ی اردلان رو گرفتم.
بعد از دومین بوق گوشی برداشت
الو!!!
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄