eitaa logo
همسران بهشتی
5.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
730 ویدیو
43 فایل
کپی مطالب ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 درست رو انتخاب کن راهش این نیست که دیگه به دیگران ندی یا کسی رو وارد زندگیت نکنی بلکه باید یاد بگیری به مرور و با ، افراد رو  برای خودت کنی اگه نمیخوای ببینی راهش این نیست که دائم طرفت رو کنی بلکه باید و رو توی رابطتون بسازی اگه نمیخوای کنه راهش این نیست که خودت رو کنی بلکه باید هیجانت رو یاد بگیری اما حتی ممکنه اگه را درست روهم بری خیانت و آسیب ببینی یا ترکت کنن چون هیچ ضمانت صد درصدی در هیچ رابطه ای وجود نداره ، پس دست از کنترل آینده و شرایط بردار و راه درست رو یادبگیر، چون حتی اگه آسیب هم ببینی آرامش خاطر خواهی داشت که کم کاری نکردی و راه غلط رو نرفتی 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @hamsarane_beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ ⁣وقتی شوهرتان شروع به بد دهانی و میکند هیچگاه در او گرفتار نشوید و همانند او به مثل نکنید. چرا که این نوع ها بر شدت می افزاید. زمانی که همسرتان در وضعیت مناسب قرار دارد، درباره تاثیرات بد دهنی بر احساس و رفتار شما و فرزندانتان با او صحبت کنید و مراقب خود باشید و از هرگونه رفتار و کلام نامناسب خوداری کنید و و شان خود را حفظ کنید. ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ خدای من من غیر از تو مهربان و بخشنده ای ندارم غیر از تو کسی را ندارم که از او نیازم را بخواهم از تو که بی نیازی و از تو که قدرتمندی می خواهم که قلبم را شاد و پر از آرامش کنی .. خدایا !...تو تنها تکیه گاه و پناه من هستی ..تو ای خدای من تنها امید قلب بی تاب و نا آرام منی . و من ای خدای مهربانم با امید به لطفت با امید به رحمتت به قلبم آرامش میدهم و با خود می گویم که خدای من ! قدرتمندترین و مهربانترین تکیه گاه و پناه من است . و اوست خدای من که ...خیلی خوب و خیلی زود به قلبم آرامش و شادی و خوشحالی را تا همیشه هدیه خواهد داد. خدای من ! تو را سپاس برای هر آنچه که به من عطا کرده ای و هر آنچه که به من عطا خواهی کرد . تو را سپاس برای اینکه همیشه مواظب و نگهدار من بوده ای . تو را سپاس برای همه ی مهربانی هایت . خدای من ! تو را سپاس برای آرامش و شادی و خوشبختی که خیلی زود و خیلی خوب با معجزه ای ناب به من هدیه خواهی داد. ⁣ ╰─► @hamsarane_beheshti
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ ⁣ ‌ ﷽ چه زیباست تقارن بهار طبیعت 🌸 و بهار قرآن 🌸 شروع ماه پر خیر و برکت رمضان (ماه میهمانی خدا) مبارک باد. ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
°°♥️••🔸••♥️°° °°♥️•••🔸••قسمت چهل و نه••🔸•••♥️°°                             ••♥️°° معجزه°°♥️•• اشکهایم باز میریزد.مگر میشود به او بگویم از تن هرچه مرد است و هرچه همخوابی و هرچه نامش بشود شوهر متنفرم؟ او چه میفهمد از شبهای ترس و درد؟ او مرد است، نه اینکه من چه میکشم. ٔ نگاهش غمگین میشود، سجاده ی من را تا میزند. -فعلا بهتره پیش خودم باشی،عقد خودم... عجله نمیکنیم.یه مدت بذار بگذره بعد به هول بیفت... قبول کن هردومون این عقد برامون امنیت میاره،یاسی فکر نکن من هَوَل و هرزه ام،اینهمه سال عزب بودم... یه مدت که گذشت، باهم یه فکری میکنیم...من طمع تنت رو ندارم. یاعلی را بلند میگوید و بلند میشود.مغلوب این آرامش و درایتش میشوم. روبه رویم ایستاده،دست پایین می آورد تا دستش را بگیرمو بلند شوم -پا شو!خوب نیست با هول و ولا باشی،قرار نیست چیزی بی رضایت تو باشه که.خیلی چیزا هست که من باید بهش فکر کنم.تو محل چو افتاده تو زن حاج اکبر شدی،نه اینکه این روزا این مدل وصلتا کمه،ولی برای آقاجونم اف داره... نمیخوام فکر کنه مجبوری کاری میکنیم. متوجه حرفم هستی؟ خیلی آرام و مهربان حرف میزند.پس فقط بحث خواستن نیست؟چرا من به هیچکسی جز خودم فکر نکرده ام؟ -ببخشید،من اصال چیزی نمیدونستم...هرچی بگید من گوش میکنم. خب من اون بیرون نیستم که بدونم...طفلی حاج بابا... اشکهایم را با روسری پاک میکنم.چقدر خودخواه بوده ام. خب حالا جمع کن موزه اشک رو،دوتا خواهر داشتم قد یه روز تو آبغوره نگرفتن... برو به کلاغات برس، خوان عوض بشه. چادرم را میگیرد و به سمت خروجی هلم میدهد. اما حق دارد، هوای حیاط و صدای پرنده ها که حالا دیگر فقط کلاغها نیستند حالم ر ا روبه راه میکند. روی پله مینشینم که صدای باز شدن در میآید، حاج باباست با نان سنگک داغ و بویی که هوش از سر میبرد. دخترجون، با یه تا پیرهن نشستی تو سرما رو پله؟ الان حاج خانم بود دوتا بهت میگفت. میروم و نان و نایلون خامه و سر شیر را از دستش میگیرم. - شمام بگین خب. الان اومدم...چرا خامه و سرشیر خریدین؟بود تو یخچال. کفشهایش را درمیآورد. - سمیرا زنگ زد الان، گفت تا ساعت یک سمیه رو میارن. اون دوست داره، گفتم کم نیاد، شاید میلش به غذا نرفت. دلم میگیرد از آدمهای زندگی خودم.وقتی بچه انداختم کسی نبود یک لیوان آب به من بدهد،اما بازهم شکر که بچه نماند،وگرنه سرنوشت او هم نامعلوم بود. - براشون سوپ درست میکنم با آب قلم، آبگوشتم میذارم... گوشت و اینام هست نگران نباشین. بوی تخم مرغ سرخ کرده میآید.همیشه من نیمرو درست میکنم، اما این بو را نمیدهد. -یاسی، بپر میزرو بچین، آی ماشاءالله... تخم مرغم حاضره. لحن حرف زدنش آدم را وادار میکندسریع کار کند. یک چیزی اما اضافه شده ً به این لحن، یک تن خاص که قبلا نبود. بوی خوبی داره. حاج بابامیرود دست بشوید. - تو که عاشق تخم مرغی . این مدل محراب پزه به قول ملت. ازدیدن حجم روغن داخل ماهیتابه چشمانم گشاد میشود. -ای خدا این چیه؟حاج بابا نخورید،چه خبره روغن؟ یک بشقاب میآورم تا برای او جدا کنم. -این روغن کرمانشاهیه، یاسی! حاج بابا دوست داره... بی توجه به او دو تخم مرغ سرخ کرده را داخل بشقاب میگذارم یک قاشق از روغن رویش میریزم. ٔ نگاه متعجب حاج اکبر و لبخند موذیانه محراب را بیخیال میشوم. روغن روغنه، توش میشه نون تیلیت کرد، اصرافه... حرفم نیمه میماند وقتی یک لقمه چرب و پروپیمان داخل دهانم چپانده میشود -بخور غر نزن. - بچه رو اذیت نکن، محراب! راست میگه، از من گذشته اینهمه چربی، تو میری بیرون میسوزونی. طعم بینظیری دارد و من رسما چشمم میماند به مابقی تخم مرغ. از سخنرانی ام پشیمان میشوم، اما راه برگشت نیست. میدونم پشیمون شدی، بیا شریک بشیم. بخور سرد میشه. منتظر تعارفم و حتی نگاه نمیکنم او چقدر میخورد، طعمش بی نهایت عالی ست نان برمیدارم، اما آخرین لقمه را هم خودم خوردم، با کل روغنش. -من سیرنشدم. یاسی،میخوری بزنم؟ خجالت زده نگاه میز میکنم بیشترش را من خوردم، گلویم بیشتر درد گرفته با این روغن. حاج بابا الهی شکر میگوید.میخواهم بلند شوم چای بریزم، اما نمیگذارد. - بشین میریزم. آقا محراب! روغنشو کمتر کن، این بچه گلوش هم اومده،صداشو ببین. بازهم بوی روغن و صدای جلز و ولز تخم مرغ در روغن داغ. - تا سمیه رو نیاوردن میبرمش یه سر درمانگاه. صداش که درنمیاد بگه مریضه، فقط غر میزنه عین مرغ سر جوجه هاش. از تشبیهش خنده ام میگیرد،او هم میخندد و حاج بابا چیزی دم گوشش میگوید که صورتش کمی قرمز میشود. 🔸•••••♥️°°°°♥️••••🔸 《》 قسمت قبلی 《》 (این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد ) •••♥️°°°@hamsarane_beheshti °°°♥️•••
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ ⁣ ‌جهان تغییر کرده است. دیروز، مدیران امروز هستند و دیروز، کارمند، معلم، هنرمند، نماینده‌ی مجلس و پزشک امروز. آنها به حجم عظیم وظایف سنتی خود، مسئولیت‌ها، مهارت‌ها و فهرستی بلندبالا از وظایف اجتماعیِ خارج از را افزوده‌اند و این مایه‌ی بسی خوشوقتی است اما آنچه در این میان فدا شده است، جسم و آنها است. زنِ امروز بی‌وقفه می‌دود تا کارمندی وظیفه‌شناس، مادری کامل، همسری شایسته و دختری قدردان باشد. او می‌خواهد برای همه کس، همه چیز باشد اما در آینه زنی را می‌بیند که و است و چربی‌های اضافه در جای جای بدنش ظاهر شده‌اند. این تصویر هیچ شباهتی با الگوهای ذهنی‌اش از زنی زیبا و ندارد و او را می‌کند. او تصور می‌کند راهی نیست. اما هست! باید به آنچه که این فشار و این مشغله‌ی بی‌امان بر جسم و روانتان تحمیل می‌کند بیندیشید، کنید، تنش‌های خود را کنید، سر از زیر بار خود بیرون آورید و برای لحظه‌ای به خود نگاه کنید؛ تنها به خود و نه چیزی جز آن. باید بیاموزید نیازی نیست برای از خود بیمار شوید و وجودتان را فدا کنید بلکه با اندکی توجه، آموختن، تمرین و مدیریت می‌توانید را بار دیگر به زندگی خود بازگردانید و در آینه دختری را ببینید که دوباره می‌خندد. ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 مخربی که خاموش عاشقانه هستند 1. «همه یا هیچ» به نظر شما، همسرتان همیشه اشتباه می کند یا هیچ کاری را درست انجام نمی دهد. مثال: همیشه فکر می کنه حق با اونه! 2. نتیجه گیری بار یکی از زوجین درباره پیامد منفی کارهای طرف مقابل اغراق می کند. مثال: نباید این پول رو خرج می کرد، حالا وضعیت مالی مون خراب می شه! 3. تلۀ «باید» یکی از زوجین تصور می کند که طرف مقابل خواسته اش را برآورده خواهد کرد؛ چون به گمانش او باید از این خواسته باخبر باشد. مثال: تو باید بدونی که من چقدر از فلانی بدم می آد، حتی اگه با خودش بگم و بخندم! 4. گذاری شما به شکلی ناعادلانه و با نادیده گرفتن ویژگی های مثبت همسرتان، به او برچسب می زنید. مثال: تو چقدر تنبلی! 5. کردن به شکلی ناعادلانه و غیرمنطقی، همسرتان را به خاطر مشکلات رابطه تان یا مشکلات بزرگ تر سرزنش می کنید. مثال: تو من رو بدبخت کردی! 6. اتصالی احساسی در این وضعیت، یکی از زوجین باور دارد که احساسات و افکار طرف مقابل را نمی توان مدیریت کرد. مثال: اصلا نمی شه با تو حرف زد! 7. بیش از اندازه در این وضعیت، شما درباره رفتار همسرتان نتیجه ای منفی می گیرید که پایه و اساس منطقی ندارد. مثال: این روزها خیلی سرش شلوغه، حتما سروگوشش جایی می جنبه! 8. بازی شما سعی می کنید با شناسایی انگیزه پنهانی همسرتان، از او زرنگ تر باشید! مثال: خیلی مهربون شده. حتما می خواد آخر هفته با دوستاش بره بیرون! 9. عذاب سرخوردگی شما بر انتظارات ایدئالی تمرکز می کنید که ریشه در گذشته دارند. مثال: همیشه به فکر پدر و مادرشه. اصلا من براش مهم نیستم! ممکن است برخی از این افکار سمی تا اندازه ای ریشه در حقیقت داشته باشند؛ اما میزان تحریف، اغراق و تمرکز بیش از اندازه ما بر آنها، لذت های رابطه عاشقانه را از بین می برند. توانایی جست وجو و کشف رفتارها و ویژگی های مثبت در شریک عاطفی مان، به غلبه بر افکار مسموم کمک می کند 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @hamsarane_beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ممکنه شکست بخورم ممکنه شرایط مطابق میلم پیش نره امـا قرار نیست ناامید بشم. در مسیر موفقیت ممکنه چنین فکرهایی از ذهن ما بگذره و باعث بشن که نگران و دلسرد و بعضا بی انگیزه بشیم، ولی. اول از همه یادت باشه که اکثر اتفاقات ناخوشایندی که ما در ذهنمون میسازیم پیش نمیان، بعدم برفرض که پیش بیان میگن بالاتر از سیاهی رنگی نیست و اگه اتفاقی قـرار باشه بیفته، میفته و ما هم بـالاخره بعدش قدرت لازم برای تسلط بر خودمون رو پیدا میکنیم در نتیجه. مسیر قشنگت رو به خاطر ترس از آینده خراب نکن و اجازه نده تا فکرهای منفی لذت راه جذابی که با تلاش زیادی ساختی رو خراب کنن و به حرکت ادامه بده.. ⁣ ╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 •○چند ویژگی یک رابطه‌ی ○• 🔹تمایل به اگر شما دائم احساس نیاز می‌کنید که چیزی را از طرف مقابل پنهان کنید، به این معناست که رابطه‌ی شما تعادل لازم را ندارد. نیاز به پنهان کردنِ حتی چیزهای جزیی، عدم آزادی شما را نشان می‌دهد. شاید شما به این نتیجه رسیده‌اید که توضیحات شما نمی‌تواند طرف مقابل را قانع کند و ترجیح می‌دهید به جای حرف زدن در مورد یک موضوع، آن را مخفی کنید. 🔸 اگر دو نفر در یک رابطه احساس اجبار کنند که همه جا باید با هم باشند و دائم همه‌ی کارها را با حضور هم انجام دهند، به این معنی است که رابطه‌ی آن‌ها یا بر اساس یک باور خرافی شکل گرفته یا بر اساس یک وابستگی مرضی.  در هر دو صورت این رابطه نمی‌تواند به نتایج مطلوبی بینجامد. 🔹نبودن اگر در رابطه ای هر دو نفر یا یکی از طرفین بخواهد که به بهانه‌ی صمیمیت، به حریم خصوصی طرف مقابل نزدیک شود، این رابطه از درون متلاشی و آماده‌ی به هم ریختن است. مثلا ما آنقدر با هم یکی هستیم که دائم موبایل همدیگر را چک می‌کنیم. 🔸ماندن به امید تغییر اگر کسی یک رابطه را صرفا به این امید که در آینده طرف مقابل تغییر خواهد کرد ادامه دهد، دچار خوش‌خیالی کودکانه‌ای است که بعدها موجب او خواهد شد.  اگر شما نتوانید با آنچه که او هست رابطه برقرار کنید، با تغییر کرده‌ی او نیز نخواهید توانست کنار بیایید. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @hamsarane_beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ گاهی تمام در ها بسته می شود گاهی خودت میمانی و خودت گاهی در اوج تنهایی دلت هوای یار می کند همان که تنهایی ات را پر می کند همان یاری که زندگی کردن با او را دوست داری خواستم بگویم دوست داشتن هایتان را مخفی و پنهان نکنید غرور خود را کنار بگذارید  دوست داشتن را فریاد بزنید در این دنیای پر مصبیت. حداقل کنار کسانی که دوستشان داریم با آرامش زندگی کنیم ⁣ ╰─► @hamsarane_beheshti
°°♥️••🔸••♥️°° °°♥️•••🔸••قسمت پنجاه ••🔸•••♥️°°                             ••♥️°° معجزه°°♥️•• یاسی یاسی، حاضر شو بریم درمانگاه لباسهای شسته ام را تا میکنم که سر داخل میآورد. سوزش گلویم بیشتر شده، آبریزش بینی هم اضافه. -نه آقا! فعال کا داریم... اگه میشه بخاری بیاریم، خونه سرده. سمیه خانم و بچه شب سرما میخورن. به چهارچوب تکیه میدهد، دست به سینه. حضورش اینهمه مدت در خانه حس عجیبی دارد. - تو به فکر خودت باش. پاشو هم بریم دو دست لباس گرم بگیرم برات، هم دکتر بریم. اینجور یکی از خودت مراقبت باید کنه. صبرنمیکند جواب دهم، من تابه حال برای سرماخوردگی دکتر نرفته ام. فقط یکبار بهداشت دکتر زنان آمده بود که رایگان ویزیت میکرد، عفونت شدید داشتم، اما اژدر پولی برای داروهایم نداد. چادر به دست به حیاط میروم. آبگوشت را بار گذاشته ام، سوپ هم مخلفاتش پخته، زیرش را خاموش میکنم.مسیرمان تا درمانگاه طوالان نینیست و این بعد از نزدیک دو ماه، دومین باریست که از خانه بیرون میآیم، بار قبل برای سوختگی ام بود. تا من بروم، او از زیرزمین دو بخاری را بیرون آورده است. -یه کم دیگه طول میدادی نصبشونم میکردم. - میگم خوب میشم به خدا، نیاز نیست، خرج الکیه... یه کم آبلیمو عسل درست میکنم. کلافه سر تکان میدهد. -به مولا پوستت رو میکنم بدتر بشی...برو تو درست کن اونایی که میگی رو بخور. از بیرون رفتن و در معرض دید بودن میترسم، از اینکه کسی ما را با هم ببیند. میدانم دیر یا زود خودش میفهمد که من آش دهن سوزی نیستم. - صبر کن... بیا اینجا ببینمت. راه رفته را برمیگردم،دستانش خاکیست، لباسش هم لکه افتاده. -امسال ببینم حاجی راضی میشه پکیجی چیزی نصب کنیم... بیا جلوتر. -پکیج چیه؟ مچ دستم را میگیرد، انگار برق به من وصل میکنند، اما توجهی نمیکند. فقط یک وجب با او فاصله دارم. ترسیده نگاهش میکنم، زبانم بند آمده. -نترس! کاریت ندارم، اونم وسط حیاط... بیا وجب کنم ببینم. مثل مجسمه سیخ می ایستم. آستین های بالازده با دست و ساعد قوی و مردانه اش سرشانه هایم را میگیرد و میچرخاند. - چته تو، یاسی؟برق گرفتت خشک شدی؟ آرام میخندد، حس سرانگشتانش روی شانه ام، کمرم تا قوس انتهایی. چشم میبندم. - چکار میکنین؟ گرمای نفسش کنار صورتم میزند. میدانم از قصد است. میخواهد سربه سرم بگذارد، اما بیشتر شبیه یک شکنجه است. - وجب میکنم برم دوتا تیکه بافت بخرم... نیست دو پره گوشت و چربی به تنته، بلکه بتونی زمستونو بگذرونی. لحنش شوخ است. لاغر بودنم را دست می اندازد. -اذیت نکنین منو، آقامحراب! به خدا گناه دارم. اون یه پره گوشتی که خونه حاج بابا گرفتمم آب میکنین. حاضرجواب میشوم. او با تمام شوخی هایش آرامش خاصی میدهد که هم کلامش شوی. میخواهم حرکت کنم، نمیگذارد. حس میکنم کاملا پشت سرم ایستاده،نزدیکتر از یک وجب. من زن تپل دوست دارم، همچین پر دنبه و چربی. خوب به خودت برس پس. حرفی نزده. میخندد و من تنم از خجالت داغ میشود. بی حیا! رهایم میکند، انگار هیچ حرفی نزده - بپر اون عسل آبلیموت رو درست کن بخور صدات گرفته. من اینا رو میارم بالا. حتی برنمیگردم نگاهش کنم. سر پله ها که میرسم صدای زنگ تلفنش میآید و من به دو خودم را داخل خانه پرت میکنم. سماور را پر میکنم و با خودم غر میزنم.به غذا سر میزنم و باز زیرلب غر میزنم. حیا ندارد. مگر نگفت برای حاج بابا؟ من را وجب میکند؟زن پر گوشت و چربی میخواهد؟ اصلا حمیرا که دیگرمتأهل نیست،اینهمه عاشقش بود،همه میدانند.خب حالا دوتا بچه هم باشد. خب؟اصلا اینهمه دختر،از شوخیهایش هم حتما خوششان میآید. اگر غرغرت تموم شد،باباجان! بگم که چیزی نمونده بچه و مادرش بیان. گوسفند آوردن، یه کم زغال درست کن اسفند دود کنیم..بسه از بس سابیدی خونه رو شرمزده به خانه نگاه میکنم برق افتاده،همه حاضر است،اتاق سابق سمیه هم مرتب شده و آماده است. - چشم، الان درست میکنم تسبیح میگرداند.کت ندارد.معلوم نیست از کی من را زیر نظر دارد. _تو رضایت به محراب نداری،یاسمن؟ به سمت آشپزخانه میروم که میپرسد.یکدفعه، میایستم.لحنش غمگین است -راست بگو، باباجان...هیچ اجباری نیست،عقد بی رضایت زن باطله، یاسمن خانم! نمیدانم غم چشمانش را باید باور کنم یا حرف صریحش را گوش کنم. نمیدانم چرا باید حاج اکبر معتمد من را برای پسر یکی یکدانه و مؤمن و آدم حسابی اش لقمه بگیرد؟ -حاج بابا... آقامحراب حق زندگی با یه... نمیگذارد حرفم تمام شود، با اخم میگوید: اونی که مشخص میکنه کی آدم بهت که همه آدمن، مهم اینه که کی انسان بهتریه ایمان و انسانیته دختر جون! وگرنه که همه آدمن،مهم اینه که کی انسان میتونه باشه ،چی کم داری از باقی دخترها...؟ 🔸•••••♥️°°°°♥️••••🔸 《》 قسمت قبلی 《》 (این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد ) •••♥️°°°@hamsarane_beheshti °°°♥️•••
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ و کردن دو مسـئله مختلف هستند اعتماد بدست آوردنی است، اما بخشش انتخابی است. همسر شما نباید برای بدست آوردن بخشش شما، خود را به شما ثابت کند. ما فقط می‌توانیم به این دلیل کسی را ببخشیم که خداوند ما را می‌بخشد. با این وجود بهتر است حد و مرز‌ها را رعایت کنید، برای اعتماد کردن دوباره و برطرف کردن زن نبست به شوهر نیازی نیست که حتما او را ببخشید. برای مثال اگر این ناهنجاری مالی است، اعتماد کردن دوباره به او برای مسائل مالی صرفا به این دلیل که او را بخشیده‌اید، کار عاقلانه‌ای نیست. اگر همسرتان مرز‌های رابطه با جنس مخالف را گذرانده است، دسترسی پیدا کردن به شبکه‌های اجتماعی و اینترنت او، بدین معنی نیست که شما او را بخشیده‌اید. شما در واقع می‌خواهید که در مسیر درست حرکت کرده و همه چیز را بر سر جای خود قرار دهید. باید بدانید که بطور کلی، دوباره اعتماد کردن در زندگی اصلا کار راحتی نیست، اما ارزشش را دارد ⁣ ‌ ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti