eitaa logo
همسران بهشتی
5.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
751 ویدیو
43 فایل
کپی مطالب ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ 🙏🏻✨ روز دوم💫 تمرین شماره2: یادداشت شکرگزاری 1⃣ گامهای یک تا سه را در تمرین شماره یک تکرار کنید، موهبتهای خود را بشمارید لیستی از ده موهبتی که به شما ارزانی شده ،  در پایان هر مورد سه بار کلمه سپاسگزارم را بگوئید و تا آنجا که میتوانید حس سپاسگزاری داشته باشید. 2⃣ یک یادداشت برای یادآوری شکرگزاری بنویس و آن را در کنار تخت خوابت بگذار 3⃣امشب پیش از آنکه بخواهید افکارتان را متمرکز کنید وبه بهترین اتفاقی بیندیشید که در طول این روز برایتان رخ داده است. 4⃣ در مقابل بهترین اتفاقی که آن روز برایتان اتفاق افتاده است کلمه سپاسگزارم رابیان کنید . 5⃣ این تمرین را در 26شب آینده تکرار کنید. قسمت قبلی ... ‌ ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
°°♥️••🔸••♥️°° °°♥️•••🔸••قسمت شصت و هفت••🔸•••♥️°°                             ••♥️°° معجزه°°♥️•• یاسمن جان! حالت خوب نیست؟ سمیهروی مبل نشسته است روبه روی من. انگشتان محراب زیر چانه ام را میگیردو سرم را سمت خودش میگیرد. - خوب نیستی...؟ چته؟ صورت از دستش بیرون میآورم، آرام که نرنجد. نه آقا، خوبم. داداش جان، نمیبینی دلش باهات نیست؟ چرا زورش میکنین شماها؟ سکوت دور سفره ترسناک میشود. سمیرا قصد چه دارد؟ به نفع من حرف نمیزند حتما -لا اله الا الله... شما آبجی بزرگه! یه کم دندون رو جیگر بذارید برکت خدا از گلومون پایین بره به خدا کفر نمیشه. -بحث برکت خدا به جاش، محراب! نمیبینی ازت دوری میکنه؟نمی بینی یا خودتو به ندیدن میزنی؟ -مامان؟! مرجان او را با درماندگی میخواند. از جا بلند میشوم. - حق با شماست، سمیراخانم! من برادرتون رو به عنوان شوهر نمیخوام، ٔ نه اینکه ایرادی داشته باشن ها... نه! چون من اندازه‌ آقایی و محبتشون نیستم، چون... میدونم وقتی شما که خواهرشونید اینجور روزگار رو بهشون تلخ میکنین، بقیه بدتر میکنن... من همین که کنیزی حاج بابا و آقامحراب رو کنم برام افتخاره... ارواح خاک طوبی خانم، دست از سر آقامحراب و حاج بابا بردارید. گریه نمیکنم،برای اولین بار رابطه ما هرچه باشد هم نمیخواهم بشود عذاب آنها. میخواهم بروم. -بشین سرجات، یاسی. با تحکم حرف میزند. برای آنکه حرفش دوتا نشود برمیگردم سرجایم. نگاه حاج اکبر را نمیتوانم بخوانم. دست محراب وقت گذاشتن لیوان نوشابه جلویم میلرزد. ببخشید،زیرلب میگویم که بشنود. صدایم را جلوی بقیه بالا بردم، رسما گفتم نمی خواهمش... یک قاشق برنج به دهان میبرم، اما نمیرود پایین، حتی به زور نوشابه. و اشک میشود پرده ای جلوی چشمانم. فقط صدای قاشق و چنگال می آید. بعد از غذا به اتاقم میروم، بی حرفی. حتی روی نگاه کردن به کسی را ندارم. کاش کمی پول میداشتم، حتی یک لحظه هم نمی ماندم که اینگونه نشومٔ سربار و مایه ناراحتی بقیه. -یاسمن جان؟! صدای سمیه است. »بفرمایید میگویم. داخل میشود. بیچاره آمده بود مثلا برای استراحت. -اومدم یه کم حرف بزنیم، زنونه... بشینم؟ زانوهای دردناکم را رها میکنم از میان بازوهایم. مینشیند،میدانم درد دارد. -ببخشید سر سفره حرفای خوبی نزدم. -ترکوندی خواهر و برادرمو یکجا. نگاه بالا می آورم، لبخند میزند چرا فکر کردم حق حرف دارم؟ . واقعا - خسته شدم، سمیه خانم! وقتی تو اون آشغالدونی اژدر و جهان بودم باز میگفتم من بین این آدما زندگی کردم... عادت کردم، از اینام... اینجا مثل وصله ناجورم. خودم میدونم چقدر بی قوارهم برای این خانواده... کلاغ رو رنگم کنن نمیشه که طاووس یا قناری. +میگم تو هم کم زبون نداریا، بخوای حرف بزنی میتونی. خیره چشمانش میشوم شاید بفهمم منظورش چیست. طعنه میزند یا میگوید زیادتراز حدم رفتار کرده ام، اما گیج میمانم. ببخشید،دیگه حرف نمیزنم... حدم رو ندونستم. +من اینوگفتم...؟! حرف زدن خوبه، حقتو گفتن هم خوبه، کار بدی نکردی که معذرت بخوای... البته داداشم ناراحته ها... ولی خب از دل مرد زود در میاد... حاج بابا منو فرستاد ازت زنونه و راست و بی پرده بپرسم که تو واقعا دلت به محراب نیست...؟ رضایت نداری بهش؟ دیگر نفس و نایی برای گریه ندارم. گونه روی زانوهای بغل کرده ام میگذارم. - میدونین وقتی از بچگی، به اسم شوهر، همیشه بهتون دست درازی کنن یعنی چی...؟ میدونم نباید بگم اینا رو، حرف گذشته ست، زن و شوهریه.. ولی... میدونین اجبار و زور و خشونت چیه؟ وقتی که یه مرد که اسمش شوهره وادارت کنه کارایی کنی که حیوون نمیکنه فقط برای اینکه حالشو کنه چه جوریه...؟ امروز منو یکی برای اولین بار تو زندگیم بوسید... من تا حالا بوسیده نشدم... اما بازم براشون مهم نبود اصلا من میخوام همینو یا نه.. من هیچ مردی رو نمیتونم قبول کنم، سمیه خانم... من از برادرتون بدم نمیاد، دوستشون دارم، اما... من زنی نمیشم که بتونم زنونگی کنم براشون... گناه دارن... کسی میتونه براشون زن بشه که مثل من نباشه... اونقدر از خودش متنفر نباشه. -به من نگاه کن، یاسمن! سربالا میآورم. دست روی ساعدم میگذارد. -میدونم هرچی بگم در حد حرفه... حق داری، من اگر آقا سید یه کم کمتر برام وقت بذاره، نازم و نکشه، خونش حلاله...میای بریم پیش روانشناس..؟ اون مشاوره میده کمک میکنه بهت هیچ درکی از حرفش ندارم. چگونه میشود به کسی کمک کرد که خودش میداند فقط تنهایی میتواند آرامش کند. -من خوبم... اگه خیاطی یاد بگیرم و دستم بره تو جیب خودم،بهتر میشم.. دیگه اونوقت سربار نمیشم. -یعنی واقعا نمیخوای زن محراب باشی؟ 🔸•••••♥️°°°°♥️••••🔸 《》 قسمت قبلی 《》 (این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد ) •••♥️°°°@hamsarane_beheshti °°°♥️•••
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ از گفتن واژه های دوری کنید هر واژه یا کلمه‌ای دارای نوعی بار روانی و عاطفی است و تاثیرات مسلم و پایداری را بر شنونده بر جای می‌گذارد. یک ارتباط کلامی موفق، رابطه‌ای است که بر رشد و شکوفایی و شادابی زندگی بیفزاید. ⁣ ‌ ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 از نگریزید و خِرَد های آنرا بدست آورید گاهی هم باید در تعطیلات زندگی به سواحل درون سری زد روزگار عجیبیست، اگر به هر دلیل به درونمان برویم که گمشده ای از جانمان را پیدا کنیم؛ یا خلوتی بسازیم که سر و صداهای بیرون و درون را آرام کنیم ، مردمان کتابخوانده امروزی، و و اندیشیدنت را " افسردگی" مینامند. مدرنیته اینگونه ما را تهی میکند هرچند " حس" بودن به ما داده است. هر کسی باید جایی در زندگیش این سفر درونی را برود ، گاهی هم باید در تعطیلات زندگی به سواحل درون سری زد ، هر کسی باید به موقع دست از جنگی بکشد یا جنگی را بیاغازد باید لحظه ای باشد که از سر میز بازیهای زندگی برخاست و به میزی دیگر سر زد. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ یکی از مشکلاتی است که علاوه بر اینکه خود یک مساله است، مسائل دیگری را برای فرد به وجود می‌آورد و ممکن است بسیاری از توانایی‌های فرد را تحت‌الشعاع خود قرار دهد و او را از داشتن یک زندگی خوب و موفق محروم سازد. برای رفع کمرویی هیچ وقت دیر نیست. می‌دانیم که بسیاری از رفتارهای ما در کودکی و با مشاهده رفتارهای پدر و مادر و اطرافیان شکل می‌گیرد. برخی افراد به دلیل تجاربی که داشته‌اند ممکن است اعتماد به نفس‌شان آسیب دیده باشد. برخی از افراد تنها در زمینه روابط و مهارت‌های اجتماعی احساس ضعف می‌کنند و برخی دیگر به دلیل مسائلی که داشته‌اند در این زمینه مشکل پیدا کرده‌اند. در هر حال هر دو دسته باید به فکر یادگیری این مهارت‌ها باشند. برای اینکار از مشاهده افرادی که کمرو به نظر نمی‌رسند، شروع کنید. اساس رفتارهای آنها اعتماد به نفس و قدرتمند به نظر رسیدن است . هر چند به نظر می‌رسد تمام افراد به طریقی خود را می‌شناسند، اما نوع شناختی که افراد از خود دارند نیز متفاوت است. از برخی افراد اگر بخواهیم صادقانه به سوال من کیستم پاسخ دهند، مجموعه‌ای از ویژگی‌های مثبت و منفی را برخواهند شمرد. ‌ ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ‌ دیگران درمورد تو هیچ ربطی به تو نداره" یکی ممکنه فکر کنه تو افسرده ایی،بخیلی،زشتی،نامهربونی،موفق و خوشبخت نیستی و یا هر صفت دیگه ایی رو به تو نسبت بده تو یه اصطلاح هست که بهش میگن فرافکنی! یعنی افراد برای اینکه خودشون رو کم کنن، امیالشون رو به دیگران میکنن،یعنی فرد تمایلات ناپسند خودش رو به دیگران نسبت میده برای اینکه از خودش کم کنه! مثلا فردی که خودش دزده، همه رو دزد میدونه چون نامهربونه، همه رو مثل خودش میبینه و یا چون دروغگوعه، همه رو دروغگو میدونه... وقتی راجع به فرافکنی بدونی،متوجه میشی که نظر مردم راجع به تو صرفا حاصل از تراوشات ذهنشونه! پس حتی ثانیه ایی هم ذهنتو درگیر حرف مردم راجع به خودت نکن چون نظر دیگران درمورد تو، هیچ ربطی به تو نداره 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ از وقتی بله را می گویید، باید خود را آماده کنید تا رابطه خود و همسرتان را به شکلی پیش ببرید. منطقی یعنی این که هر کدام از شما جای خود قرار بگیرید. نه دوست هم باشید، نه هم خانه. نه طرز صحبت کردنتان با هم شبیه خواهر و برادرها باشد و نه شبیه مادر و پسر یا پدر و دختر. حتی باید حواستان جمع باشد که یک وقت زن، جای مرد قرار نگیرد و تبدیل به مرکز ثقل و نان آور و گزار زندگی نشود و برعکس، مرد نقش های زنان را نپذیرد. تنها در این صورت است که می توانید تبدیل به یک زن و شوهر واقعی شوید و این چیزی است که باید از همان دوران نامزدی و عقد برایش برنامه ریزی کنید. ⁣ ‌ ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 من و همسرم از هم شدیم! دیگر احساسی بینمان نیست تقریبا هیچ حرفی با هم نمی زنیم، و بی روح و شاید ... چندی پیش یک ناشناس و پر احساس برایش دادم ... یک پاسخ پر احساس به این پیامک ناشناس داد ... گفت تو چقدر زیبا حرف می زنی و من زیباتر پاسخش را دادم ... و او زیباتر پاسخم را داد ... و باز من زیباتر ... و باز او زیباتر ..اصلا فکر نمی کردم همسرم تا این حد محبت آمیز بلد است حرف بزند ... گاهی انقدر عاشقانه حرف می زنیم که من یادم می رود آن سوی خط همسرم است ... حالا این دو ناشناس  هم شده اند ... آرزو دارد که مرا ببیند و بشناسد حتی گفت بخاطر من از همسرش جدا می شود کاش می شد تا ابد ناشناس و  زندگی می کردیم ... ما آدم های عجیبی هستیم ... ناشناس عاشق هم می شویم، ناشناس برای هم می میریم، ناشناس از هم لبریز می شویم ... ولی وقتی خودمانیم همانی می شویم که تو بهتر از من می دانی!!! 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @Hamsarane_Beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ 📚◇•••۴کتاب که دیدگاهتون رو نسبت به زندگی بهبود میبخشد ۱.بیشتر از کافی اثر:ایلین ولتراث ۲.درستایش اتلاف وقت اثر:آلن لایتمن ۳.نیمه تاریک وجود اثر:دبی فورد ۴.پاکسازی ذهن اس جی اسکات و بری داونپورت ⁣ ╰─► @hamsarane_beheshti
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ 🙏🏻✨ روز سوم💫 تمرین شماره 3: روابط صمیمانه 1⃣ گامهای یک تا سه از تمرین شماره یک را تکرار کنید،موهبت هایتان رابشماریدو بنویسید که چرا شکر گزارید هریک از موارد نوشته شده در لیست بخوانید و در پایان هر موهبت کلمه سپاسگزارم را سه بار تکرار کنید و تا آنجا که می توانید حس سپاسگزاری داشته باشید. 2⃣ سه تا از نزدیکترین ارتباط هایتان را برگزینید و عکس فرد مورد نظرتان را جمع آوری کنید. 3⃣ همان گونه که عکس را پیش رو گذاشته اید پنج چیزی را که به خاطرشان از آن فرد سپاسگزارید در دفتر یا کامپیوتر خود بنویسید. 4⃣ هر جمله را با کلمه سپاسگزارم شروع کنید و هر بار نام فرد مورد نظر و آنچه را که به خاطرش سپاسگزارید به طور خاص بر زبان آورید. 5⃣ این سه عکس رابه همراه خود داشته باشید ودرجایی بگذاریدشان که اغلب بتوانید آنها را، ببینید، دست کم سه بار به هر عکس نگاه کنید و با صاحب تصویر حرف بزنید و با گفتن کلمه سپاسگزارم و بیان نام آن شخص از او سپاسگزاری کنید. 6⃣ پیش از آن که به خواب بروید افکار تان را  متمرکز  کنید و کلمه سپاسگزارم را برای بهترین رخداد های امروزتان بگویید. قسمت قبلی... ‌ ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti
°°♥️••🔸••♥️°° °°♥️•••🔸••قسمت شصت و هشت ••🔸•••♥️°°                             ••♥️°° معجزه°°♥️•• در اتاق باز میشود و او با لباس خانه و دستی که حالا باندپیچی مرتبی دارد دم در می ایستد. -بچه گریه میکنه،سمیه! تاب سنگینی نگاهش را ندارم، سر پایین می اندازم -نذاشتی حرف بزنیم،داداش جان.. - حرف زدین دیگه...برو دختر کولیت خودکشی کرد بلند میشودبرای رفتن -بیا،داداش -باشه شما برو منم میام. لحنش جدیست. -ولی داداش.. ولی نداره، آبجی! یه بار افسار زندگیم رو دادم دست یه زن، شدم اینی که میبینی... برو، نترس، وحشی نیستم که. این منم که میترسم از تنها ماندن. با التماس نگاه سمیه میکنم، سر تکان میدهد از ناچاری. باشه، ولی من همینجام ها... به زن جماعت زور بگی با خودم طرفی. از اتاق بیرون میرود و من میمانم و او. از ترس میلرزم. سمت کمد دیواری میرود،دو بالشت روی زمین می اندازد و دو پتو. -بیا استراحت کنیم، خسته حتما ای. پرده ها را میکشد، اتاق کمی تاریک میشود و آن نورهای رنگی کدرتر. شوکه به او نگاه میکنم، انتظار هرچیزی را داشتم جز این. - بیا یاسی... نکنه فکر کردی الان داد و هوار میکنم که چرا من رو نمیخوای...؟ فکر کنم باید بهش عادت کنم...بیخیال، بیا بخواب. منم اینجا راحتم -آقا...؟! ببخشید. دراز میکشد و پتو رویش می اندازد، تنم از نشستن درد میکند. - تو ببخش که بی اجازه ت بوسیدمت،فقط میخواستم بدونم چه حسی داره بوسیدن زنت... تکرار نمیشه، قول میدم. به من پشت میکند و من انگار قلبم از جا کنده میشود از این رفتار خودم.شرمنده میشوم که او اینقدر خوب است و من لیاقت او را ندارم، همان اوباش برایم بهترند. -من آدم خوبی نیستم، لیاقت خوبیتون رو ندارم... - حق با تو. حالا بگیر بخواب. نمیدانم چرا باز منتظرم نفی کند، تأیید که میکند انگار آب سرد رویم میریزد.به سمتم برمیگردد. - چیه؟ مثل بستنی چرا آب شدی؟اگر بگم نه خوبی و لیاقت داری، خودت رو هلاک میکنی که نداری... چرا سعی نمیکنی خوب باشی برام و لیاقت خوبیم رو داشته باشی...؟ ها؟ رویش را برمیگرداند. شاید باید بغض کنم و گریه یا دلم بشکند.دلم که کمی میشکند، اما نه آنقدر که بغض بیاورد به گلویم. حق با اوست.بالشتم را از او فاصله میدهم و دراز میکشم، تنم خسته است. -دیشب ریختن اژدر و رفقاش.. حرفش تمام نشده مینشینم، وحشتزده.نفسم بند می آید با اینکه خودم حدس زده بودم. سکوت میکند. ظالم است که میداند چه وحشتی به جانم می‌اندازد و رهایم میکند. -بقیه ش، حاجی...؟چرا قسطی حرف میزنین. برمیگردد به پهلو. - بالشتت رو بیار اینجا تا بگم. رفتی اون سر اتاق انگار زن خوره دارم...نمیخوام صدا بره بیرون. زانوهایم درد میکند برای چهار دستوپا رفتن، انگار میفهمد که خودش کوچ میکند کنار من. بخواب اطاعت میکنم برای رسیدن به ته حرف، بی حرفی پتوی خودش را روی هردویمان می اندازد میترسم کنار بروم و نگوید. نگاهش نمیکنم، اما تمرکز کمی مشکل است. -مچاله شدی چرا؟ بخواب، گرم میشی...دیشب به بهونه یه مشتری ریختن خونه اژدر، با پلیس مواد مخدر...صبح احمد زنگ زد.. داستان تعریف میکند، اما من تنم یخ میکند. -بیا اینورترکنار گوشت بگم کرم دارد آزار دهد. -نه آقا! همینجا خوبه دیگه.. ابروهایش بالا میرود، رو برمیگرداند. -من خوابم میاد،بقیه ش بعدا میخواهم التماس کنم. نزدیکش میشوم، فقط یک وجب فاصله مانده.برای بوسیدن بی اجازه ام معذرت میخواهد،اما اینگونه به زور وادارم میکند کنارش بخوابم. -اذیتم میکنین، به خدا ظلمه..بیاین حالا بگین. اشکم را پاک میکنم قبل از برگشتنش. - ظلم نیست که جلوی بقیه بعد اون همه... استغفرالله..مرد نبودم! به خدا باید همون لحظه فسخ صیغه میکردم، یاسی! ولی چون ازت خوشم میاد و میدونم به راه میشی تهش باهام و راه درست رو انتخاب میکنیٔ اومدم..وگرنه اونقدرم بیق و بیخیال نیستم... الانم نترس، همه دار و دسته تو بازداشتن. احمد گفت نگران نباش پای تو، تو کلانتری وسط نیست...بهانه بازداشت کلا چیز دیگه نشون دادن... بگیربخواب،من گازت نمیگیرم. جرئت نمیکنم از زیر پتو بیرون بیایم. من از محراب میترسم، حساب میبرم. -یعنی میتونم برم بیرون؟ چشم باز نمیکند. از نزدیک صورتش بزرگتر است، حتی دستها و بدنش،من نصف او هم نیستم، اگر یک وقت.. بدون خودم نه، اجازه نداری. از اژدر هم بدتر است، انگار همه چیز تکرار میشود، یک مرد میرود و دیگری جایش است. یکی از هیچ خلافی رو گردان نبود و آزارم میداد، این یکی مثلا با خداست و مهربان، اما باز به شیوه خودش اجبار میکند و زور میگوید. - هیچوقت؟ جوابم را نمیدهد. انگار خوابیده،میخواهم بلند شوم که آرام میگوید: بگیربخواب همینجا... بذار بخوابم. سرتقی، ولی خوبی. 🔸•••••♥️°°°°♥️••••🔸 《》 قسمت قبلی 《》 (این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد ) •••♥️°°°@hamsarane_beheshti °°°♥️•••
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ ⁣ ‌وقتی می بینید چند وقتیه که زندگیتون یکنواخت و به دور از شور و اشتیاق شده یک خانم با سیاست لازم داره که با یه پیشنهاد، شوهرش رو سرکیف بیاره. درصد بالایی از آقایون از پیشنهاد رابطه از طرف زن خوشحال میشن و با آغوش باز میپذیرن پس بهتره با زبون نرم و دلبرانه در لفافه پیشنهاد خودمون رو عنوان کنیم ╭ ╰─► @hamsarane_beheshti