↴
شب قدر است و
آسمان ستاره باران شده است
حال و هوای مهتاب
مرا می کشاند تا مرز جنون
شب های دلدادگی است
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
↴
#معجزه_شکرگزاری🙏🏻✨
روز چهارم💫
تمرین روز 4: سلامتی هدیه زندگی
1⃣ گامهای یک تا سه از تمرین شماره یک را تکرار کنید، موهبتهای خود را بشمارید، لیستی بنویسید از ده موهبتی که دارید،وبعد از خواندن هرکدام از این موهبتها علت قدر شناسی را نسبت به آن بنویسید وبعد لیست را باز خوانی کنید و برای هر موهبت سه بار بگویید سپاسگزارم و احساس قدر شناسی داشته باشید.
2⃣ روی یک تکه کاغذ یا کارت جمله زیر را با خط درشت بنویسید «هدیه سلامتی مرا زنده نگه داشته است.»
3⃣ کارت یا کاغذ تان را جایی بگذارید که امروز بتوانید در ساعتهای مختلف آن را ببینید.
4⃣ در دست کم چهار موقعیت متفاوت جمله را به آرامی و آرامش بخوانید و تا آن جا که می توانید برای هدیه ارزشمند سلامتیتان احساس قدر شناسی داشته باشید.
5⃣ امشب پیش از خواب رفتن افکارتان را متمرکز کنید و کلمه سپاسگزارم را برای بهترین اتفاقی که در طول روز برایتان رخ داده بگویید.
قسمت قبلی...
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
°°♥️••🔸••♥️°°
°°♥️•••🔸••قسمت شصت و نه ••🔸•••♥️°°
••♥️°° معجزه°°♥️••
با تعریفش حس خاصی پیدا نمیکنم، اما نمیتوانم لجباز باشم. در ذات من خیره سری و نافرمانی نیست، نه اینکه نخواهم. وقتی از اول زندگی به اجبارها تن میدهی دیگر عادت میکنی. اینجا هم زندان دیگریست با زندانبانی که
ً مهربان است، اما زورگو.
فعلا گرمای زیرپتو و خستگی،کار خودش را میکند، خوابم میبردو فراموش میکنم وحشت از اژدر و اجبار به کنار محراب بودن را.
صدای بحث که واضح نیست بیدارم میکند. اثری از محراب نیست، نمیدانم چقدر خوابیده ام، اما آنقدر هست که دلم میخواهد باز بخوابم و لذت ببرم از خواب.
اماصداهای بیرون هر آن واضحتر میشود،آنقدر که انگار پشت در اتاق است.
- سمیه! فکر میکردم عاقلی! تو چرا عقلت رو دادی دست احساست...؟ بذار این دختر رو ببرم خودم خرجش رو میدم، جا بهش میدم، ولی نباشه دور و بر محراب...
سمیراست. چرا نمیرود؟او که میبیند چگونه پابست اینجا شده ام. از جا بلند
میشوم، یک تکه کاغذ روی بالشت است، برمیدارم.
یاسی،کاری داشتی زنگ بزن. تا سمیرا هست بمون اتاقت. کلید جلوی پات
پشت دره.
اتاق نیمه روشن است، آفتاب هنوز غروب نکرده. گیج وگنگ باز نگاه کاغذ میکنم.
دستگیره پایین میآید و من، ترسیده از جایم بلند میشوم، اما در قفل است.
-اینوکی قفل کرده؟
داد میزند.
خدا اموات محراب را بیامرزد. فکر همه چیزرا میکند
بیا برو، سمیرا! نذار بی احترامی کنیم به هم... محراب درو قفل کرده نری سروقت زنش، وقتی نیست... بیا خواهر من! زشته به خدا... دکتری شما.
مثلا ....دختر داری خدا خوشش نمیاد ها... نکن حالا که نه حاج بابا هست، نه محراب.
-دختر؟ چی میگی، سمیه؟دختر من رو با این،یکی میکنی...؟ ندیدی چه زبون داره؟ دو روز دیگه...
- سمیراخانم! به اون دختر بنده خدا رحم نداری، به خواهر تازه زایمان کرده تون رحم کنین... چند روزه خون همه رو کردین تو شیشه، بس کنین این دخالتا رو، دشمنیاتون رو... مشکل تو زندگیتون با سرهنگ دارین، چرا سر بقیه خالی میکنین...؟دوره ما تموم شد افتادین به جون زن محراب...؟
چشمتون برنمیداره یکی بی دردسر زندگی کنه و داغ حرفاتون نشینه به جونش؟
-امین جان! عزیزم!
تنم میلرزد.
-امین جان نداره دورت بگردم! سر ازدواج ما، سر نامزدی، سر زایمانات هر بار یه ماجرا... برو وسایلتو جمع کن الان میریم خونه خودمون، نوکرتم هستم...
- زبون دراز شدین، آقا امین...کی گفته من مشکلی با سرهنگ دارم...؟ خدا رو...
من اگر اینهمه سال ساکت بودم سمیراخانم، احترام نگه داشتم، وگرنه زبون همیشه بوده... جای حاجی رو خالی دیدین...؟ زن من به کمکتون نیاز نداره،نکنینش دستآویز اومدن اینجا برای آزار یاسمن... ما رو مدیون نکنین... برو،سمیه...
گوشهایم را میگیرم تا دیگر بحثشان را نشنوم. دلم میخواهد جیغ بکشم.
سکوت میتواند گاهی ترسناک باشد. انگار کسی نیست، بحثشان را از پشت در اتاق من بردند جایی دیگر و بعد همه جا ساکت شد. کلید را برمیدارم و در قفل میچرخانم. لامپها روشن است، تلویزیون هم صدایش میآید. پس
کسی هست. نوک پاک به سمت پذیرایی میروم.
بیا، یاسمن! همه چی در امن و امانه.
روی مبل راحتی، نوزادش را روی سینه خودش دمر خوابانده و خودش هم دراز کشیده است.
بچه خوبه؟
تعداد نوزادهایی که دیده ام اندازه انگشتان دست هم نبوده.کلاه روی سرش دارد، موهای سمیه هم باز است؛ مواج و سیاهرنگ، اما کوتاه.
- آره، نگران نباش. ماه اول بچه سخت ترین ماهه، البته نه برای من، بعد دوتا
دیگه... بیا میوه بخور... ناهارم درست درمون نخوردی.
کنجکاو نگاه نوزاد میکنم، حتی صورتش را هم ندیده ام. دوست ندارم نزدیک شوم.
- گرسنه نیستم، برم شام دمپختک بذارم... برای شما گوشت میذارم تو زودپز... ببخشید،من هیچ کار نکردم براتون.
لبخند خسته ای میزند. از بچه ها خبری نیست، تازه از طلا خوشم آمده بود.
-نمیخواد،مامان امین شام درست کرده زنگ زد بره بیاره،دادم بچه ها رو هم برد شب اونجا... به مدرسه شون نزدیکتره.
مینشینم روبه رویش. با چشم اشاره میکند به میوه ها، یعنی بخورم. یک موز برمیدارم، هیچ وقت امتحانش نکرده ام، چه میگویند؟نفسم را نگه داشته ام؟
- فکر کنم خواهرم حالا حالا ها نیاد... روسریتو دربیار موهات هوا بخوره...
پیش داداشم و آقاجون میپوشی؟
مثل آنچه بقیه انجام میدهند موز را پوست میکنم. تمرکز میکنم. به سر تکان دادن اکتفا میکنم.
- اینکه درست نیست، هردوشون محرمن... میدونی که ایرادی نداره بی حجاب...
-موز چه خوشمزه ست... خیلی..
شگفت زده از طعم آن تازه میفهمم چه گفتم. نگاهش را به کودکش میدهد،اما میفهمم ناراحت شده.کی این دوره موز نخورده است؟
🔸•••••♥️°°°°♥️••••🔸
《》 قسمت قبلی 《》
(این داستان مختص کانال همسران بهشتی است کپی آن اکیدا ممنوع میباشد )
•••♥️°°°@hamsarane_beheshti °°°♥️•••
↴
#چجوری_بگم_چجوری_نگم
خانوما شما به راحتی میتونید بازی رو عوض کنید، فقط کافیه خیلی زود نسبت به حرف شوهرتون گارد نگیرید و هر چی به ذهنتون رسید نگید
╭
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
دستور آشپزى نيست ؛
فلسفه يك رابطه است،
"چرايى" بودن دو نفره است :
رابطه بايد جنبه هايى از #پادشاه و #ملكه داشته باشد ،
مردى كه حس پادشاهى درونش لطمه نخورده باشد ، دريدگى نميكند ، رفتارهاى #حقارت آميز نميكند ، #هرزگى نميكند
زنى كه درونش ملكه queen را حس ميكند ، نه به خاطر مردش، بلكه عمدتا به خاطر خود عظيمش بسيارى از اوقات در حال رشد است ،
نق و ناله و سرشكستگى و نحس بازى در نمی آورد !
روى پادشاه درون مردان و ملكه درون زنان به طور جدى سرمايه گذارى كنيد.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴
فقط تبر نیست که به درخت صدمه میزند ...!
آب که پای درخت نریزی، میخشکد ، از درون میپوسد و خالی میشود. آن وقت به کوچکترین بادِ خزانی فرو میریزد ...!
عاشقانهها همیشه که با زخمِ #جفا و #خیانت سرنگون نمیشوند، بیشترشان آب نمیخورند !
همان دوستت دارمهای هر روزه، همان نگاهها و ملاحتها، همانها پایشان ریخته نمیشود که میمیرند !
کمکم ... آرام ...
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
می خواید زندگیتون رو چطور بگذرونید؟ افراد با #افسوس ها و #حسرت های مختلف ، از دنیا میرن ، احتیاط کنید تا یکی از اونها نباشید.
رایج ترین حسرت قبل از مرگ رو با هم مرور میکنیم:
🔹ای کاش اهمیت کمتری به تفکرات و تصورات مردم در مورد خودم ، داده بودم.
🔸 ای کاش موفقیت های بیشتری رو به دست آورده بودم.
🔹ای کاش احساساتم رو به صورت مستقیم بروز داده بودم.
🔸ای کاش اجازه داده بودم تا فرزندانم به شیوه مدنظر خودشون ، رشد و پرورش داده میشدن.
🔹 ای کاش از لحظه های زندگی ، لذت بیشتری برده بودم.
🔸 کاش بیشتر از حق خودم دفاع کرده بودم.
🔹ای کاش زمان کمتری رو برای کار کردن صرف میکردم.
🔸ای کاش بیشتر به سفر و سیاحت پرداخته بودم.
🔹ای کاش ریسک های بیشتری رو در زندگی خود پذیرا بودم.
🔸ای کاش بیشتر احساس خوشحالی کرده بودم.
و ای کاش های زیادی که حسرت های بزرگ زندگی خواهند شد.
واقعیت اینه که احساس خوشحالی ، حالتی ذهنی هست ، که گاهی اوقات افراد زمانی متوجه این امر میشن که زمان کافی باقی نمونده.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴
#عادت های بد که وقت شمارا هدر می دهند
#منظم نبودن
نداشتن برنامه روزانه
درگیر حوادث تلخ #گذشته بودن
تفکر #منفی بیش از حد
انجام چندکار به صورت هم زمان و موازی
توجه به تمام اعلان های شبکه های اجتماعی و پیام رسان ها
مدام #شکایت کردن از شرایط به جای #تغییر دادنه شرایط
به #تعویق انداختن کارهایی که میدونی باید انجام بشه
پیگیری اخبار و تلوزیون به طور مداوم
ترس بیش از حد از آینده
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
یک سوال فوق العاده ...
اگه ١٠ سال بعد همديگرو ببينيم و ازت بپرسم تو اين ١٠ سال چيكار كردی؟
آيا دوست داري بگی: "راستش يه خروار سريال هاي ماهواره رو تماشا كردم، كلي بازی رو تا آخر رفتم و پيگير همه استوری ها و لايو ملت بودم... و ديگه ... كار خاصی نكردم"
يا اينكه ترجيح ميدی بگی: "حسابی برای رسيدن به آرزوهام كار كردم، زندگيم رو سر و سامون دادم، دور دنيا مسافرت كردم و با كلی آدم عالی آشنا شدم و الانم دارم راحت پول درميارم!"
فكر نكنم حوصله داشته باشی ١٠ سال بگذره تا به چنين زندگی برسی!
دوست داری همين الان تجربه ش كنی!؟
پس همين الان تصميمي رو بگير كه يك آدم معمولي جراتش رو نداره...!
و به سمت آرزوهات حركت كن.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴
❌بازی های #ذهن برای بازگشتن به #روابط_سمی
شاید بتونم باهاش یه دوست معمولی باشم
فقط دوست دارم بدونم چرا اینجوری تموم شد؟
فقط دوست دارم یه بار دیگه ببینمش و ازش بپرسم که....
فقط باید بعضی از وسایلم رو ازش پس بگیرم و باید منتظر باشم ببینم چی میشه
نمیشه که یهویی گذاشتش کنار باید کم کم نسبت بهش سرد بشم و کم محلی نشون بدم
فقط دوست دارم یه بار دیگه برگرده و اینبار من بهش بگم که نمیخوامت
╰─► @hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@Hamsarane_Beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
تعارف که نداریم
ما معمولا چیزهایی که همسرمون ازمون #دریغ میکنه را هیچوقت فراموش نمی کنیم و به خوبی یادمون میاد،ولی شده تا حالا از چیزی که بهتون داده و شما ازش #قدردانی نکردید یادتون بیاد.
با خودتون میگید وظیفش بوده
با خودتون میگید
«زنمه و وظیفشه خونه را تمیز کنه»
با خودتون میگید
«شوهرمه و وظیفشه که خرجی خونرا بده»
با خودتون میگید
«تولدم بوده و حالا شق القمر نکرده که کادو خریده»
حتی اگر همه چیزهایی که شما میگید درست باشه که نیست
باز هم قدردانی #رابطه شما را با همسرتون بهتر میکنه،سلامت روان خودتون را بالا نگه میداره و اصلا حال و هوای زندگیتون رنگ و بوی دیگه ای به خودش میگیره
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@hamsarane_beheshti
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
↴
خدایا آرام کن دلهای ما را!
بتکان گرد و غبار سنگین دلهرهها را
از قلبهای شکننده و روح آسیب دیدهمان!
زمینِ زندگی را با وجودت سبز کن،
تا شادیِ جدیدی از خاکمان جوانه بزند
و جشن امید در جهانمان بر پا شود!
خدایا ما را در آغوش خودت بگیر...
شبیه کودکی هستیم
که به آغوش مادر تشنه است!
╰─► @hamsarane_beheshti