🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پارت730 🌹دختر باران🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
از روی چادر موهاش رو با روسری توی مشتم گرفتم.
_تو الان با کی بودی؟
با خنده گفت:
آی،دستت نشکنه
با تو بودم مگه دروغ میگم.
خاله و علی می خندیدند
اما محمدجواد با لبخند مردانه ای به من نگاه می کرد.
-برید حاضر بشین تا بریم گردش.
ضدآفتاب زدم لباس تنم کردم از اتاق بیرون رفتم همه آماده بودند.
_یه وسیله بدید منم کمکتون کنم.
روژین با خنده حالت گریه به خودش گرفت در واقع ادای من رو در می آورد.
*نه تو خودت رو بیار که ما نگرانت نشیم بیفتی توی دره.
پشت چشمی نازک کردم از کنارش رد شدم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری حرام است.
با عرض پوزش در روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه