#پارت731 🌹دختر باران🌹
_لوس بی مزه.
روژین با خنده گفت:
ای جونم فقط گریه بلد نیستی ناز و غمزه هم بلدی.
با اعتراض جواب دادم.
روژین میزنمت ها
*اخوی باریکلا به عروست
کنار فیخ فیخ کردن دست بزنم داره.
فایده نداشت هرچیزی من می گفتم این دست بردار نبود
برای همین جوابی ندادم و سوار ماشین شدم.
روژین کنارم نشست، توی راه همه اش به این فکر می کردم محمدجواد چه طور با این خانواده آشنا شده؟
واقعا طبیعت بکری بود کوه های بلند، آسمون آبی درخت های بلند و دشت ها ی زیبا ،ماشین ایستاد
با ذوق به فرش سبز رنگی نگاه کردم که با گل های زرد و شقایق های سرخ تزیین شده بود.
سریع از ماشین پیاده شدم به ماشین تکیه دادم و نقاشی زیبای خدا نگاه کردم.
_اینجا خیلی قشنگه.
خاله با بغض گفت:
آره برای حفظ این خاک چقدر شهید دادیم
شماها که توی شهرها زندگی می کنید تصورتون اینه که جنگ تموم شده ولی ماها که لب مرز می شینیم داریم می بینیم چقدر جوون میان می جنگن.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری حرام است.
با عرض پوزش در روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه