#پارت831 🌹دختر باران🌹
به لقمه ی کوچک توی دستم نگاه کردم داخل دهانم گذاشتم.
هنوز لقمه رو قورت نداده بودم باز صدای زنگ
گوشیم بلند شد بدون اینکه شماره رو نگاه کنم جواب دادم.
_هوم؟
همون لحظه لقمه رو قورت دادم.
_بله ؟! الو؟! لالی ؟
صدایی مردانه و ترسناک داخل گوشم پیچید.
*از دخترهای شیطون خوشم میاد.
پوزخندی زدم.
_منم از خیلی چیزها خوشم میاد اما قرار
نیست مثل دیوونه ها گوشی بردارم به این و اون خبر بدم.کپه لالا
دکمه قطع تماس رو زدم گوشی رو کامل خاموش کردم.
محمدجواد یا هرکس دیگه ای اگر باهام کار
داشت می دید گوشی رو جواب نمیدم به تلفن خونه زنگ می زدند.
می دونستم محمدجواد منتظر هست تا من باهاش تماس بگیرم
ولی این بار محمدجواد باید زنگ می زد
چون عادت کرده بود به فراموش کردن من
شده بودم اولویت دوم،اول کارش بعد من، این دوست نداشتم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه