eitaa logo
همسرانِ همدل ❤️
857 دنبال‌کننده
38 عکس
20 ویدیو
13 فایل
🍀﷽🍀 سلام خوبانِ خدا... ان شاءالله همه باهم حرکت به سوی سعادتِ حقیقی و نشاط درونی با تکیه بر قدرتی که تزلزل ندارد... ارتباط با مدیرگروه @f_javid @sajhader @Anoori80 یاعلی🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یا مولا یا صاحب الزمان☀️ قسمت اول بنده، هستم و تلاشم بر این هست که مُراجِع های گرانقدرم در راهِ جاودانِ عزت قرار بگیرند. چندی قبل، صبح قبل از ساعت ۸ گوشیم زنگ خورد.... وقتی همسرم خونه هستن پاسخ نمیگم همسرم اون روز، قبل از ۷و ۱۰ دقیقه از خونه رفته بودند ... میگفت توسل کردم به امام زمان💫 بعد زنگ زدم که بردارید... خیلی دردناکه.... میگفت: چندسال پیش بین همه خواستگارام همسرم رو انتخاب کردم که یه عُمر، تکیه گاهم باشه بهش وابسته شدم توی نداری های اوایل زندگی چقدر سختی کشیدم ولی با جون و دل بود اون روزا خودش خوب بود ولی هرزمان مامان و خواهراش میومدن خونه مون یا خونه شون بودیم طوری خودبینانه رفتار میکردند که اشکمو در میاوردن مثلا یه روز شوهرم سیب پوست گرفت و یه تیکه اش رو گذاشت دهانم، مادرشوهرم دهانش باز موند که خوش به حال زنای امروز ما چقدر بدبختیم... یا دخترمو شستم دستمو روی پاش نگه داشتم که کسی حیای دخترکم رو نبینه به شوهرم گفتم لطفا براش پوشک میاری؟ شوهرم رفت پوشک بیاره مادرش گفت: چقدر بَرّه شده تو دست تو... ولی حتی خواهرشوهر کوچیکم که وقت ازدواجش بود میرفت حمام شوهرمو صدامیزد که برود لباسای..که توی حمام میشست رو بگیره روی بندرخت، پهن کنه!!! یا خواهرشوهربزرگم میخواستیم بریم گوشی بخریم گوشیِ به دردنخورش رو آورد به شوهرم گفت: نمیخواد برای زنت گوشی بخری این به دردم نمیخوره میخوام یه گوشی دیگه بخرم بِدِش به زنت.. و یا اگه مادرشوهرم چیزی برای بچه ام می خرید بعدش به شوهرم میگفت: فرشام کثیفه بیا بشور ویا جلوی اقوامشون بدوبیراه به خانواده ام میگفت یا بچه کوچیک داشتم به شوهرم زنگ میزد بیاخونه کارت دارم شوهرم میرفت نمیومد تا نیمه شب... ولی 👈من به خاطر شوهرم چیزی نمیگفتم وقتی مهمون داشتن زنگ میزدن که مهمون داریم بیا... با اینکه بچه ام کوچیک بود از من میگرفتنش و من میرفتم آشپزخونه یادمه یه بار بچه ام بدجور گریه افتاده بود کار رو ول کردم رفتم بگیرمش بغل خواهرشوهرم بود بچه رو نداد 😭 و من داشتم دیوونه میشدم آخرش رفتم جلو صدامو بالا بردم محکم گفتم: بچه مو بده و گرفتمش.. ـ مادرشوهرم و خواهرش، به شوهرم نگاه کردن. ـ. شوکه شده بودن چون اولین بار بود برخوردی داشتم که توقع نداشتن ولی بی انصافا یه مرغ هم وقتی جوجه اش در خطره جنگی میشه.... شوهرم به کُما رفت... البته کُمای بی احساسی به من... و این رفتارها و بدتر از اینها باعث میشد توی تنهاییهام اشک بریزم و فقط خدا از قلبم و اوضاع زندگیم خبر داشت... به تدریج وضع مالی مون بهتر شد تونستم چیزایی که وظیفه خانواده مرد هست و برای شوهرم نگرفته بودن رو گرفتیم و زندگیمون داشت خوب میشد دخترم پنج ساله شده بود... تازه داشتم از شرِّ خودبرتربینی های خواهرشوهرام راحت میشدم که یه روز... ادامه دارد... https://eitaa.com/hamsaranehamdel_rahejavedan سلام برآزادیبخش، مهدی💫
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یا مولا یاصاحب الزمان☀ قسمت دوم دخترم پنج ساله شده بود.. هرچی به شوهرم میگفتم گوشی دست بچه نده ضرر داره ولی به خاطر اینکه برای بچه وقت نمیذاشت یا حوصله نداشت گوشی دستش میداد شاید برای اینکه دخترم دوسش داشته باشه و بگه بابا بهتره... یه روز.... یه روز رفته بود حمام دخترم اومد گفت: مامان ببین توی گوشی بابا خانمه داره میرقصه... ـ لرزیدم... بچه ام چی دیده؟!!! اونم توی گوشی باباجونش؟!!! به یاد حدیث پیامبر افتادم که فرموده وای به حال بچه های آخرالزمان از دستِ پدرانشون.. ـ گوشی رو گرفتم گفتم مامانی برو تلویزیونو روشن کن. ــ فیلمی که دخترم دیده بود رو نگاهی انداختم فیلم بعدی گالری پیامکها. ـــ صوت ها... صدای خنده ی یه زن و یه صوت دیگه که زنه میگفت: سهراب /اسم شوهرم/نیومدی؟ اگه اومده بودی خیلی بهت خوش میگذشت.... وای وای وای خدایا به دادم برس این گوشی شوهر منه این پیام برای شوهر منه که یه عفریته به اسم خاطره نوشته: فرداشب، بابام شیفته مامانم پیش مادربزرگمه... منتظرتم پس دیر اومدناش. ــ. میگفت کارگری هست و اضافه کار اگه نمونم نمیشه خرج بچه رو داد. ــ. گاهی میمونم به جای نگهبان باید تا سحر بمونم. ــ و من چه نیمه شبها که چشم به راهش بودم و نگرانش که چه مردِ زحمت کشی هست... چطور از شرمندگیش دربیام به خاطر اینکه قدردانش باشم به مادر و خواهراش، اعتراض نمیکنم... فرداشب که خونه هست دعوتشون میکنم که شوهرم از دیدن مادرش اینا خوشحال بشه... ـ خسته میشدم کمردرد داشتم ولی به خاطر چنین شوهری که سه شب در هفته تا نیمه شب و گاه ساعت ۲و ۳ زحمت میکشه تحمل میکردم... مادرش سر سفره میگفت سهیلا و لیلا /خواهرشوهرام از ۱۰ سالگی آشپزی میکردن... خیلی دست پختشون خوبه.... یه بار از دست پختم تعریف و تشکر نکردن... در حالیکه دستپختم رو دوست داشتن و خونه خودشون اگه ۵ پیمانه برنج میذاشتن من ۸میذاشتم همه رو میخوردن... خدایا پس اون شبا.. ــ.. کاش کوفتشون بشه خودش و خانواده اش.... سرم گیج میخورد... قلبم داشت از توی سینه در میوند.. ـ. اولین کاری که کردم رفتم.... ادامه دارد... https://eitaa.com/hamsaranehamdel_rahejavedan سلام برآزادیبخش، مهدی💫
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یا مولا یا صاحب الزمان☀ قسمت سوم اولین کاری که کردم رفتم کنار دخترِ طفل معصومم و بهش گفتم برو توی اتاق و لطفاً در اتاق رو ببند و تا من نگفتم نیا بیرون گفت چی شده مامانی؟ همینطور که باهم میرفتیم سمت اتاق گفتم میخوام با بابات صحبت کنم ما بزرگترا گاهی وقتا عصبانی میشیم لازمه باهم حرف بزنیم یا حتی ممکنه داد بزنیم ولی بعدش دوباره باهم دوست میشیم بوسیدمش و در اتاقشو سفت بستم و رفتم توی اتاق خودمون.. ـ و محکم کوبیدم به در حمام... گفت وا چیه؟ گفتم: این غلطا چیه توی گوشیت؟ متوجه نشدم چطور به این سرعت لباسشو پوشید اومد بیرون با اضطراب گفت چیا؟ گفتم اصلا فکرشو نمیکردم صداشو بالاتر برد: میگم چی دیدی؟!!! گفتم: هرچی لازم بود که بدونم اهلِ کثافت شدی... گریه کردم یه زنجیر طلا گردنم بودم ناخودآگاه دستمو بردم و زنجیر رو کشیدمش پاره شد همینطور که گریه میکردمو داد میزدم انداختمش سمت شوهرم اوهم صداشو بالا برده بود نمیشنیدم چی میگه... اومد سمتم یه سیلی بهم زد..... 💔 اولین بار بود.... خدایا خطا کرده و با پُررویی و وقاحت سیلی هم میزنه ... 😭😭😭 نوع گریه ام عوض شد گفتم به خاطر یه دختر آشغال منو زدی؟!!! وِل شد گوشه ی اتاق... اشک میریخت گفت: بشکنه این دستم... بشکنه این دستم کمی آروم گرفتم🥺 گفتم: خطاکردی گناه کردی به تعهد ازدواجمون، وفانکردی ولی اگه توبه کنی میبخشمت ما زنها سریع الرضا هستیم میتونیم از صفر شروع کنیمـــــــ او ساکت داراز کشید همون گوشه وَ من حالم بد بود چه تجربه ی تلخی ازین تلخ تر نمیشد..... خوشابه حال مریم خانم که چندماه پیش، شوهرش تصادف کرده، مُرده بود خوشابه حال دختر عمه ام که صبح بیدار شده بود دیده بود شوهرش برا نماز صبح بیدار نمیشه بهش دست زده بود دیده بود بدنش سرده ـ.. هرچند دوتا دختر کوچیک داره و اون روزا گمان میکردم دخترعمه ام بدبخت شد ولی چنین موقعیتی، میگفتم خوشابه حال دخترعمه ام. ـ. به یاد دوستم افتادم که 🔹🔹🔹🔹🔹 شوهرش مدتی خیلی مهربون شده بود بعداز مدتی گفته بود یه دختر توی تاکسی بود دانشجو هست وسالیش از دسش افتاد پیاده شدم کمکش کردم گفت که مریضه ولی مجبوره بیاد خوابگاه... خلاصه.. دلسوزی دوستم به جایی رسید که یه شب که همه خوابگاهیا میرن شهراشون شوهرش یادش آورد که بیچاره دانشجوهایی که یتیم هستن به نظرت شبِ عیدی کجا میرن؟ و دوستم پیشنهاد داده بود که بذار ببینم اگه خوابگاهه بگم شب بیاد پیش ما... بعدِشام.. ـتوی اتاق بچه ها خوابید. ــ. و همسردوستم بهش گفت: یه چیزی میگم خودتو کنترل کن ناراحتم نشو که اصلا صلاح نیست دادوبیدادکنی... من این دخترو صیغه کردم الان زن منه.. ــ 🔹🔹🔹 وای این فکرا رهام نمیکرد باگریه های دوستم اشک ریخته بودم و الان خودم ... چقدر بدبختم من چقدر تنهاهستم من حتی خواهر ندارم که باهاش درددل کنم مادرم هم اگه بشنوه حالش بدتر از خودم میشه... خدایا چرا بعضی مردا میتونن با احساسات بلکه با زندگیِ زنشون اینحد بی رحمانه رفتار کنن... یه روزی فکر میکردم دوتا کودکِ دختر عمه ام، بیچاره شدند اما دختر خودم بیچاره ی واقعی شد... دخترم.. به یاد دخترم افتادم... گوشی باباش، مُکرر دستش بودـ... و حالا اگه خیانتِ باباش رو دیگران متوجه بشن...بزرگ بشه خواستگارش. ـ. چه خواهد شد.. ـ رفتم در اتاقو یواش باز کردم دخترم.... ادامه دارد https://eitaa.com/hamsaranehamdel_rahejavedan سلام برآزادیبخش، مهدی💫
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یا مولا یا صاحب الزمان☀ قسمت چهارم دخترم با چشمانی معصوم و نگران گفت مامان دوباره با بابا دوست شدید؟ گفتم نگران نباش عزیزدلم نیاز به فکر کردن داریمــــــــ بغلش گرفتم حس خیلی خوبی داشت... خدایا شکرت اگر دخترم نبود دق میکردم... غم سنگین بود و انگار خداوند برای این لحظات دخترم رو آفریده بود چون به جز او هیچ چیز نمی تونست آرامم کنه... نفسی عمیق کشیدم.. ـ. بوسش کردم.. ـ اگه شوهر ندارم اگه تکیه ندارم اگه عاشق ندارم اگه معشوق ندارم این دختر رو دارم... قلبم خیلی پریشان بود ولی چون اشکای شوهرم رو دیدم و قسم خورد 👉 و از اون به بعد زودتر میومد خونه و محبت میکرد گمان کردم ماجرا تمام شده چند سال گذشت من به کسی چیزی نگفتم ولی مثل قبل نمیتونستم 👈👈👈 احساس امنیت کنم با خودم فکر میکردم هرآن ممکنه مشکلی پیش بیاد و خونه و زندگیم از هم بپاشه 🔹از بین رفتنِ احساسِ امنیت از مهمترین آسیبهای خیانت هست🔹 تا اینکه.... https://eitaa.com/hamsaranehamdel_rahejavedan سلام برآزادیبخش، مهدی💫
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یا مولا یا صاحب الزمان☀ قسمت پنجم تا اینکه یه روز کنارم بود باهم گوشیشو نگاه میکردیم یه لحظه چشمم خورد به کلمه ی مرض گفتم چه مخاطب بی ادبی بوده یعنی چی؟ 🤔 این سوال توی ذهنم بود که در پاسخ چه پیامی، چنین جوابی میاد؟! ذهنم درگیر شد بیش از قبل به رفتارای شوهرم حساس شدم...گوشیش... تلفنهایی که میرفت بیرون جواب میداد و سردی هاش... یه شب، بی هوش اومد خونه... بله... دوباره همون اضطراب و طپش قلب و حال خراب اومد سراغم مثل روز اول...وای خدایا ایمانی که من داشتم اگر قسم میخوردم محال بود بشکنم چطور ممکن بود شوهرم قسَمش رو شکسته باشه... خدایا این چه امتحانیست؟! من یه دختر نازپرورده ی دیروز من یه دختر رؤیاپرداز و عشق پیشه من یه دختر حساس و خوش بین من یه دختر صاف و ساده و صادق من یه دخترِ رتبه اول در مدرسه من یه دختر هنرمند که توی مدرسه معلمهام تعریفمو میکردن من که همیشه مورد تایید بودم الان چی شد؟!!! دیگه رتبه اول نیستم توی قلب شوهرم؟! خیلی برام سخت بود 😭 من... من.... من.... چی فکر میکردم چی شد... اون همه خواستگار.... نه نه من اشتباه انتخاب نکرده بودم... پس چی شد؟!!! خانواده ای خوب، مؤمن، همه محله براشون احترام قائل بودند... همه همسایه هاشون میگفتن اینا حرف ندارند من احساس میکردم بهترین، نصیبم شده یعنی همه اش، دروغ بود.... آری دروغ بود.... الان که فکر میکنم میبینم از ابتدا اینها مومن نبودند وگرنه کسی که به خدا و قیامت ایمان داره حتما نمیتونه دو رو باشه، دل بشکنه، به احساسات دیگران بی توجه باشه و من بارها دلم شکسته بود گریه کرده بودم و باز همون آش و همون کاسه.... 🔹حرفای ناردونه خانم که به اینجا رسید ازش خواستم بیشتر در مورد خانواده ی همسرش برام بگه میخواستم ببینم شوهرش در چه فضای تربیتی و عاطفی و شخصیتی بزرگ شده؟ 🔹 در پاسخ گفت: یادمه وقتی شوهرم کار پیدا کرد اولین حقوقشو که گرفت مادرشوهرم به همسرم گفت بریم برای خواهرت / که هنوز مجرد بود/ یه وسیله برای جهیزیه اش بخریم در حالیکه هنوز خودمون اون وسیله رو نخریده بودیم بعداز خرید خواهرشوهرم خیلی خوشحال بود و اصلا براش مهم نبود که من حسم چی هست؟ یا سرِ سفره، هرزمان شوهراشون بودند کنار شوهرشون می نشستند هرزمان شوهرشون نبود دوطرف شوهرم می نشستن... یا اتاق محفوظ رو برمیداشتن برای خودشون و اتاقی که دید داشت رو برای ما میگذاشتن درحالیکه شوهرمن به اونا محرم بود ولی شوهراونا به من نامحرم بود. توی سوغاتی .. تبعیض مشهود بود در قبال هرخوبی که من و همسرم بهشون میکردیم خوبی نمیدیدیم اصلا اهل جبران نبودند و وظیفه ی ما تلقّی میشد... با این حال هرچند وقت یکبار، خواهرشوهربزرگم باشوهرش دعواش میشد داد میزد و نهایتا قهر میومد خونه ما دوتا بچه کوچیکش گریه و نگران و ترس. ــ بعدتر متوجه شدم که مادرش هم وقتی شوهرم و خواهراش کوچیک بودند سر پدرشوهرم داد میزده و بچه ها رو تهدید میکرده که میذاره میره... و دخترش از او آموخته بود... و وقتی به خواهرشوهرم میگفتم چرا با شوهرت دعوا دارید؟ میگفت: خیلی بی فرهنگه ما از چه خانواده ای هستیم بابای من چقدر مشهوره بابای او یه گوسفندچران بوده🐏 ناردونه خانم سکوت کرد.... 🔹خلاصه دوستان گرانقدر تا حدی در جریانِ مشکلات ناردونه خانم قرار گرفتید به نظرتون مردانی با چه نوع تربیتهایی گرفتار خیانت میشوند؟.... آیا نوع تربیت شما بر اینکه در آینده، فرزندتان وفادار بماند موثر است؟ 🔹 ادامه دارد.... https://eitaa.com/hamsaranehamdel_rahejavedan سلام برآزادیبخش، مهدی 💫
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یا صاحب الرمان☀️ قسمت ششم ناردونه خانم بعداز اینکه متوجه شده بود شوهرش دوباره گرفتار شده دوباره حسش مثل اولین بار خیلی خراب بود مستأصل، برای مشاوره زنگ زد و بعداز مقداری توضیح، نوبت حضوری خواست چون حالش خیلی بد بود در اولین فرصت باهاش قرار گذاشتم وقتی اومد زد زیر گریه... ❓_ شوهرم خیانت میکنه ✅_ الحمدالله تعجب کرد: ❓_ شوهرم خیانت کرده الحمدالله؟ ✅_ بله الحمدالله که خودت بانجابت هستی ❓_ کارم شده گریه، دارم افسرده میشم ✅_ او گناه میکنه تو گریه میکنی و افسرده میشی؟ او گناه کرده خودش باید تاوانِ گناهشو بپردازه اگر ما آدما برای گناههای خودمون گریه میکردیم اوضاعمون خیلی بهترمیشدو عیبامون رفع میشد ❓_ به من توهین کرده منو خوار کرده ✅_ نه طفلی، از پَسِ نفسِ خودش برنیومده، خودشو خوار کرده ❓_ از من بیچاره تر نیست ✅_ اون بیچاره هست که همین شوهر فِکِسِنی که تو داری او نداشته مجبور به شوهر دزدی شده😉 ❓_ حالا که به یکی دیگه دل بسته بره اونو بگیره دیگه نمیشه این زندگیو تحمل کرد باید جدا بشم ✅_ تو الان همین خونه و زندگیو داری اگه جدا بشی اونوقت او جای تو میگیره تو میشی بی خانمان او میشه خانومِ خونه ❓_ الان من خانوم نیستم کُلْفَت هستم ✅_ یه اشکالت همین بوده که بلد نبودی خانومی کنی ان شاءالله باید یاد بگیری ❓_ شوهرم اون زنیکه رو بر من ترجیح داده ✅_ نه هر مردی، زنِ بانجابتِ خودشو به زنی شوهردزد، ترجیح میده _ پس چرا برای او مینویسه سلام عشقم صبحت به خیر ولی مدتهاست به من پیام نداده؟ _ چون خیالش راحته که تو رو داره ❓_ اصلا منو دوست نداره الکی میگه دوستت دارم منو فراموش میکنه ✅_ نه دوستت داره ولی چون تو رو از خودش میدونه فراموشت میکنه _یعنی چه؟ _ ما آدما خودمونو فراموش میکنیم و هرعزیزی که نزدیکتره بهمون رو هم همونطور که خودمونو فراموش میکنیم کم توجهی نشون میدیم. شوهرِ تو، مشکل اصلیش، اینه که خودشو فراموش کرده خودِ باطنیش رو، خودِ اصلیش رو، روحش رو.... 🤔 و آدمی که خودشو فراموش میکنه زن و فرزندشم فراموش میکنه. ❓اگه مردم بفهمند آبروم میره ✅ نه مردم اگر متوجه بشن میگن تو چه زنِ خوبی هستی که وقتی شوهرت در مقطعی از زندگی، خرابکارِ عشق شد تو درک کردی و مُنجیِ زندگیت شدی گفت حالا چکار کنم؟ گفتم.... ادامه دارد. https://eitaa.com/hamsaranehamdel_rahejavedan سلام برآزادیبخش، مهدی💫
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یاصاحب الزمان☀ قسمت هفتم به نادرونه خانم گفتم: انسانی که همسرش این رفتار بسيار آزار دهنده را دارد دو راه كلي دارد كه بايد تكليف خود را با اين دو راه روشن نماید: 🌱۱. ادامه ندادن ارتباط (طلاق)  🌱۲. ادامه دادن ارتباط راه اول: قطع ارتباط و جدایی روي يك كاغذ 🦋سود و 🦂زيان‌هاي طلاق و رفتن را بنويسيد: رفتني براي هميشه (نه قهر كردن و خانه پدر رفتن؛ 👈 ترك خانه همسر فقط  بعد از سه چهار ماه كه از طلاق گذشت توصيه مي‌شود مگر در شرايطي كه امنيت جاني نيست). ✅ الف) سودِ طلاق: براي اشخاص مختلف متفاوت است اما يك سود كلي در همه ی جدا شدن‌هاست: راحت شدن از شرّ صفات آزار دهنده همسر؛ و شايد وضعيت بهتري در انتظار زن مطلقه باشد، شايد! ❌ب) ضررِ طلاق: ارتكاب مغبوض‌ترين حلال، آينده ای مبهم و مجهول، معلوم نيست به چه سرنوشتي دچار مي‌شويد، آيا جايي براي زندگي داريد؟ خانه پدري را مي‌توانيد تحمل كنيد؟ سيادت پدر و برادران اگر غيرمنطقي باشند، چه شكلي به خود مي‌گيرد؟ استقلال در برنامه ریزی تحت الشعاع قرار خواهد گرفت، اگر ازدواج مجدد كنيد با كوچكترين بحث ممكن است سركوفت بشنويد كه اگر زن بودي شوهر قبلي را ترك نمي‌كردي! يا حقت بوده كه طلاقت داده‌اند🙄 ضمن اینکه از کجا معلوم همسر دوم خصوصیاتش چه باشد، عواقب زن‌هاي بيوه را ببينید: شب‌ها با اضطراب مي‌خوابند، چشم طمع افرادِ بي‌تقوا به دنبال آنهاست. از دو گروه به اينها پيشنهاد صيغه مي‌شود: آدم‌هاي پست و حقير (كه بسيار به شخصیت زن بر مي‌خورد) و آدم‌هايي كه اصلاً انتظار نمي‌رود. اين باعث بدبيني به مردان و مورد آزمايش قرار گرفتن آنهاست. از عوارض ديگر اين است كه اينها حتي با خواهرِ متأهل خود يا دوستِ صميميشان به راحتي نمي‌توانند ارتباط برقرار كنند: (زن زيرك هرگز زمينۀ بودن همسرش با نامحرم حتي با خواهرزن را فراهم نمي‌آورد، مانع می‌شود که دختري با همسرش به چشم برادري بگو بخند داشته باشد؛ حتي دختري فقير و تنها را! طور ديگري به او لطف مي‌كند اما به خانه خود نمي‌آورد. تجربه نشان داده، زندگي خواهري كارمند به دليل همكاري خواهر مجردش براي خانه‌تكاني عيد از هم پاشيده؛ دوستي به دليل ارتباط صميمي و رفت و آمدهاي مكررِ دوستِ مجردش به منزلش دچار مشكل شده است و...) راه دوم: ادامۀ ارتباط و ماندن ❌ الف) ضررِ ماندن: اگر بمانيد ولي رَوِشِتان اصلاح نشود فرسوده و داغون به سمت پيري مي‌رويد، با روش‌هاي غلط و غُرزدن و ايجاد نفرت و تأثير منفي در تربيت فرزندان هم دنيا و هم آخرت خودتان و احتمالاً خانواده‌اتان تباه خواهد شد، سوختن و ماندن. ✅ ب) سودِ ماندن اما ماندني عزيز و آگاه: ماندن سود دارد اگر 👈با توجه به اينكه شايد او هرگز عوض شدني نباشد، خودتان تغيير كنيد 👉 و ديدگاه و روشتان را اصلاح نمایید و روش‌هاي👈 بي‌نتيجه قبلي را ادامه ندهيد. آنگاه ماندنتان با توجه به موقعيت و شخصيت همسرتان مي‌تواند انواع منفعت‌ها داشته باشد. پس اگر تصميم داريد بمانيد اما ماندني عزيز: -             احتمال بدهید كه همسرتان هرگز تغيير نكند و اصلاح نشود پس شما بايد تغيير كنيد تا بتوانيد خوب ادامه بدهيد. تغییر با  كنار گذاشتن روش‌هاي بي‌نتیجه قبلي... ادامه دارد... https://eitaa.com/hamsaranehamdel_rahejavedan سلام برآزادیبخش، مهدی 💫
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یاصاحب الزمان☀️ قسمت هشتم به نادرونه خانم گفتم: دو راه داری یا طلاق یا ماندن! میخوای طلاق بگیری؟ گفت طلاق نمیخواهم چوم هم بچه دارم هم خانواده ی پدری بلد نیستند پشتیبانهای خوبی باشند. گفتم پس میخوای بمانی گفت بله گفتم بدان که دو نوع ماندن داریم: ❌ ماندنی ذلیلانه و ✅ ماندنی عزتمند اگر میخوای بمانی میتونی مثل قبل وابسته و پخمه و ترسو و نگران و گریان و با بداخلاقی به بچه ها روزهایت را بگذرانی و میتوانی بمانی اما ماندنی متفاوت و عزیز اولا یادت باشد که خودت با عقلِ سالمت تصمیم گرفتی بمانی ثانیا قرار نیست ماندنت، مُضرّ برای دنیاوآخرت خودت و بچه هات باشه ثالثا ما هیچ تضمینی نداریم که شوهرت تغییر کند و اصلاح بشود هرچند امیدوار به تغییر او با تغییر رفتار خودت هستیم 👉 اینجای جلسه از او پرسیدم: به نظرت اگر تو در همین وضعیت و سطح و شرایطی که هستی بمانی احتمال اصلاح همسرت زیاده؟ گفت نه گفتم پس قبول داری که تا تو تغییر نکنی زندگیت بهتر نمیشه حالا چقدر امیدواری که تغییر کنی؟ تغییری از ناامیدی به امید از ذلت به عزت از بی تدبیری به مدبری از کلفتی به خانومی از معترض بودن به صاحب نظر بودن از خودکم بینی به خودبنده بینی از محوِ دیگران بودن به محوِ حق شدن از خودفراموشی به خودارزشمند دیدن ادامه دارد... https://eitaa.com/hamsaranehamdel_rahejavedan سلام بر 💫
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یا صاحب الزمان☀ قسمت نهم 🔹 گفت سخت است نمی شود من یه عمر خودم را ندید گرفته ام یه عمر بچه هایم را فدای دیگران کرده ام حسشونو خراب کردم که عجله کنند تا نکند به دیگران بربخورد یه عمر از حق خودم گذشته ام کم مسافرت رفته ام که برای شوهرم هزینه تراشی نشود در موقعیتهای مختلف در خریدهایم تفریط کرده ام تا بتوانیم خانه بخریم و.... ✅ گفتم هر انسانی در ابتداهمین را میگوید آیا دوست داری همسرت یا دیگران زمان و زبان و احساست را مدیریت کنند؟ یعنی اینکه زمانت چطور بگذرد و چه احساساتی داشته باشی و لحظات عمرت با چه افکار و رفتاری بگذرد بسته به رفتار و خواسته و شخصیت دیگران داشته باشد؟ 🔹گفت مُسلَّماً نه ✅ گفتم باید به خودت، بازگردی... باید ببینی چه باید باشی و چه هستی؟ فاصله ی بین باید و واقعیت وجودی تو و فضای خانواده ات، با دانایی و هدفمندی و تلاش تو، طی میشود. 🔹 گفت چطور ممکن است؟ ✅ گفتم ابتدا باید به «من میتوانم» اعتقاد پیدا کنی تو مانند سایر مُراجعانم انسانی پُر از استعداد و توانمند هستی آنها توانستند تو هم میتوانی و من کنارت هستم تا وقتی باور کردی میتوانی، چگونه ماندن را بیاموزی... 🔹 گفت: من به شدّت تحقیر شده ام و عقب مانده ام من خودم را دستِ کم گرفته ام از کودکی، پدرم بداخلاق بود و مادرم نمیتوانست جوابش ندهد ما که جرأت نمی کردیم به پدرم بگوییم داد نزند فقط از مادرم التماس میکردیم که ساکت باشد و حرف نزند اما همیشه موقع خشمناکی نهایتا مادرم که جلوی زبانش را نمیتوانست بگیرد کتک میخورد و ما یاد گرفتیم برای رهایی از رنجِ کتک خوردن، ناحق بشنویم و سکوت کنیم و پنهانی اشک بریزیم.... اون وقتها من که حتی عروسک نداشتم موقع بازی، یک بالشِ کوچک را برمیداشتم و سرش داد میزدم و میگفتم تو بچه ی فسقلی👶🏻 من که مامانت هستم رو اذیت میکنی... او را خیلی کتک میزدم و به او پشت میکردم و میخوابیدم و این کتک زدن کودکِ کوچکم، در بازی، انتقامی بود که از ناتوانی خودمان میگرفتم.... هرچند ذاتا دختری شاد و پرانرژی بودم اما رفتارهای پدرم باعث میشد در تضاد باشم در جمع دوستان، پرانرژی و باشُکوه و زیبا و در جمع خانواده، بی عُرضه و کمتر از بقیه پدرم دخترهمسایه را عاقل و خانوم خطاب میکرد و مرا سرزنش میکرد در حالیکه در مدرسه همه مرا خانوم و خوب میدانستند ... بعداز ازدواج گمان کردم خانواده ای که مرا انتخاب کرده اند از خانواده ی خودم، اصلی تر و به من نزدیکتر هستند زمان عقد عالی بودم و اقوامِ همسرم از ادب و زیبایی من سخن میگفتند وای چه حسی!. ـ.. مورد تأییدِ خانواده بودن، نیازی واقعیست که تازه داشت برآورده میشد تازه خانواده ی واقعییَم را یافته بودم عضو خانواده ی واقعی ام میشدم خانواده ای که قدرم را میدانند زیبایی مرا پسندیده اند عقاید و اخلاق مرا برتر دیده اند و من به تعریفهای مطمئن بودم که برترین خانواده و از بین آن همه خواستگار، بهترین خواستگارم را انتخاب کرده ام آه که چقدر واسطهٔ ازدواجمان، انسان نشناس بود که متوجه ریاکاری و عقده های اینها نشده بود بعداز ازدواج هم همسرم و هم خانواده اش، گویی فراموش کردند که زیبایی و فرهنگ و ادبِ من، جذبشان کرده بود طوری رفتار میکردند که انگار، مرا نمیبینند دائم از دو دختر خود تعریف میکردند، همسرم میگفت خواهران من، خیلی عاقلند آنقدر که مادرم مدیریت خانواده را به آنها سپرده و من خوشحال بودم که چنین خواهرشوهرهایی دارم و نمیخواستم باور کنم ندیدن یا رقیب انگاشتنِ من، باعث تعریفهای مُکرّرِ همسرم و مادرش از خواهرشوهرهایم است ادامه دارد... https://eitaa.com/hamsaranehamdel_rahejavedan سلام برآزادیبخش، مهدی💫
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یا صاحب الزمان☀ قسمت دهُم وقتی صحبتهای ناردونه خانم به اینجا رسید چند لحظه سکوت کرد و پرسید: چرا؟ من که برای رقابت ازدواج نکرده بودم من رفته بودم خواهرشون باشم همسرم چرا از خواهراش حمایت میکرد ولی از من نه؟! مگه قرار نبود همسرم حامیِ عاطفی و ایمانی و اجتماعی و اقتصادی من باشه؟ چرا از آشپزی خواهرش میگه اما از آشپزی من تعریف نمیکنه؟ چرا تا حالا یه بار مادرش از من تعریف نکرده؟ چرا خواهربزرگش از تهران، زنگ میزنه که چرا به داداشم فلان چیزو گفتی؟ چرا باید دنیا اینجوری باشه؟ مگه من چی میخوام جز تایید و تشویق و قدردانی؟! به نظرم به اندازه کافی، درددل کرده بود برای همین بهش گفتم: تا فردا صبح که اینجا بشینی، احتمالا درددل داری برای گفتن و اگه درددلات تموم بشه بری خونه هفته آینده که برگردی مشاوره، باز جلسه رو با درد دلات میتونی به اتمام برسونی درسته؟ آیا میخوای همه ی عُمرت، بشینی و مثل آدمای مَفلوک و عقده دار و بیچاره اشک بریزی؟! این همه گفتی آیا الان مادروخواهرشوهرهات، اصلاح شدند؟ نه الان یه لحظه فکر کن چه حسی داری؟ از خودت از اینکه با درددل و فکرکردن به بدیها و عیوب و کوتاهی دیگران در انجام وظایفشون، ساعات عُمرت رو از دست بدی، راضی هستی؟ 🔹 نه حسم خوب نیست ✅ پس موافقی ابتدا تکلیفت با نیازبه درددل روشن بشه؟ 🔹بله موافقم ✅ به نظرت، وقتت رو برای بلندشدنِ قدِ روحت بذاری تا از عیوب دیگران، نشکنی، حست بهتر نمیشه؟ 🔹قطعا ✅پس بگو یاعلی☀ تا بریم تمرکزت رو ببریم سمتِ تغییر و اصلاح خودت 📢📢📢🌱شما دوست عزیز هم لطفا با ناردونه خانم و بنده برای حرکت به سمتِ رشد و حس بهتر همراه باشید و تمرین ها رو انجام بدید🌱 آماده هستی؟ یه نفس عمیق بکش.. ــ حالا یه نفس عمیقِ دیگه.... الان... همینطور که نفسِ عمیق میکشید لب تون رو یواش یواش به لبخند باز نمایید.... 😌... نفس کشیدنتون رو حس کنید... یه نفس عمیق دیگه.... به جریان هوا که وارد سوراخ بینی تان میشود توجه کنید و هوا را تا ریه تان همراهی نمایید.... آخیش چه حس خوبی داره 🦋 به خودتان، مهربانتر شده اید🥰 ادامه دارد.... https://eitaa.com/hamsaranehamdel_rahejavedan و https://eitaa.com/rahejavedan سلام برآزادیبخش، مهدی💫
همسرانِ همدل ❤️
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یا صاحب الزمان☀ #خیانت_امتحانی_سخت #ماجرای_ناردونه_خانم قسمت دهُم
سلام خوبانِ خدا السلام علیک یا صاحب الزمان☀️ قسمت یازدهم به به وارد خودسازی شدیم که ان شاءالله ببینید چطور ناردونه خانم تغییر کرد 👇👇👇 ناردونه خانم چند نفسِ عمیق با توجه کشید و موقع نفس کشیدن، برای خدا لبخند زد☺️ و شاید بعداز مدتها از اینکه زنده هست لذت بُرد انگار داره از محوِ دیگران بودن، به خودش بازمیگردد و خود را می یابد... آری به ناردونه خانم گفتم مرحلهٔ اول برای ساختن خودت و انتقالِ توجه از دیگران به سوی خودِ اصلی و خودِ باطنت، تفکر هست🤔 به ناردونه خانم گفتم 👈ذهن و روح و وجودت ممکنه در ۳ وضعیت باشه ۱. وضعیتِ وهم: از صبح که بیدارمیشی خودت مشغولِ یه کار و ذهنت جای دیگه حتی نماز که میخونی ذهنت جای دیگه ظرف شستن و لباس پوشیدن و غذاخوردن و رانندگی و .... همه به طور خودکار، بدونِ لذت بردن و نشاط گرفتن از کاری که انجام میدی انگار کارا رو انجام میدی که انجام داده باشی بدون هدفی عالی گویی مجبوری کار کنی دیگه و اجبار، حالتو خراب میکنه این وضعیتِ وهم هست مخصوصِ انسانهای عوام و سطحی نگر و وابسته. که درمنطقهٔ نیازِ به غیر زندگی که نه، عمرشونو از دست میدهند عمرگرانمایه دراین صرف شد که 😔او چرا درکم نمیکنه او چرا دوستم نداره او چرا بهم محبت نمیکنه او چرا به دیگران بلده محبت کنه به من که میرسه بلد نیست...😔 اَه اَه اَه از این وضعیت که آدم آنقدر خودکم بین باشه که هی غصه بخوره و سرخورده بشه.... چقدر وضعیتِ بدی... شما واقعا دلتون برای خودتون نمیسوزه که بخواید محتاج انسانهایی که در دامِ ناتوانی و نابلدی و ناعادلی و بی انصافی گرفتارند باشید؟!!!! ادامه دارد... https://eitaa.com/hamsaranehamdel_rahejavedan و https://eitaa.com/rahejavedan سلام برآزادیبخش، مهدی💫